پیامها و دستخطهای بیت العدل اعظم
بیانیّههای بیت العدل اعظم
قرن انوار
قرن انوار
ناشر
مرکز جهانی بهائی
عصر جديد
مؤسّسهء چاپ و نشر کتاب
دارمشتات – آلمان
پايان قرن بيستم بهائيان را مجال مناسب و ديد روشنی بخشيده است. جهان ما در يک صد سال
گذشته دستخوش تغييرات عظيمی شد که نسل معاصر غالباً از ادراکش عاجز است. در همان صد
سال امر بهائی از پرده مجهوليّت بدرآمد و نيروی وحدتانگيزش را که از سرچشمه الهی
جوشيده است در سطح جهانی آشکار ساخت و چون قرن بيستم رو به پايان گرفت التقاء اين دو
تطوّر تاريخی روز به روز بيشتر به عرصه شهود رسيد.
قرن انوار که تحت نظر اين هيأت تأليف گشته دو سير تاريخی مذکور و ارتباطشان را با يکديگر در
قبال تعاليم بهائی مرور میکند و ياران خردمند را سفارش میکنيم که آن را دقيقاً مطالعه نمايند
زيرا اطمينان داريم که اين کتاب منظری را در مقابلشان مینهد که بر غنای روحانيشان میافزايد و
عملاً آنان را مدد میبخشد تا ديگران را از حقائق فراگير و خطير ظهور حضرت بهاءاللّه باخبر
گردانند.
بيت العدل اعظم
نوروز ١۵٨ بديع
قرن انوار
قرن بيستم يعنی پرآشوبترين دوره تاريخ بشر پايان يافت و قاطبه مردم جهان که از شدّت هرج
و مرج اخلاقی و اجتماعی اين دوره هراسانند، شايقند که خاطره مصائب و رنجهای يک صد
سالهاش را از صفحه ضمير بيرون ريزند و به پشت سر افکنند. با آنکه بنياد اعتماد به آينده متزلزل
گشته و خطرهای گوناگون افق عالم را تيره و تار ساخته هنوز بشر از ناچاری اميدوار است که بخت
مساعدت کند و مقتضيات و شرائط مناسبی با هم جمع شود تا اوضاع نافرجام حيات بشر چنان
دگرگون گردد که با آمال و آرزوهای درونيش موافق و مطابق آيد.
امّا در پرتو تعاليم حضرت بهاءاللّه میتوان دريافت که چنين اميدی به کلّی واهی است و از
حقيقت و ماهيّت تحوّل عظيمی که اين قرن سرنوشتآفرين در جهان پديد آورده است غافل
است. اگر بشر بخواهد که در مقابله با مبارزاتی که در پيش دارد توانا گردد بايد دريابد که وقايع
وارده در اين دوره از تاريخش چه نتائجی به بار آورده است و در اين جريان شرکت و معاضدت
سودمند ما اهل بهاء وقتی مفيد خواهد بود که ما خود اوّل از اهمّيّت تحوّلات تاريخی و شگرفی
که قرن بيستم به وجود آورده است باخبر گرديم.
تنها در پرتو انوار تابنده از آفتاب ظهور حضرت بهاءاللّه و بروز و نفوذش در شؤون عالم انسان
است که چنين بصيرتی در ما پديدار میگردد و اين مطلب موضوع سخن ما در اوراق آينده است.
فصل اوّل
در آغاز گفتار بايد از خرابیها و ويرانیهائی که نوع انسان در اين دوره از تاريخ بر سر خود
آورده است گفتگو کنيم. در اين قرن کشتار آدميان از حدّ شمار بيرون است و در هم پاشيدگی
بنيادهای نظام اجتماعی، زير پا گذاشتن کرامت انسانی، حتّی تجاوز به موازين اخلاقی، خيانت به
حيات فکری و معنوی انسان با تسليم شدن به مرامهای ناپاک و نادرست و توخالی، اختراع و به
کار بردن سلاحهای مهيب انهدام عمومی، ورشکست ساختن ملل و به فقر و فاقه کشيدن
مردمان، تخريب بيباکانه فضا و محيط کره زمين، همه اينها نيست مگر فهرستی از فجايع
حيرتانگيزی که بشر حتّی در اعصار تاريک گذشته تصوّر آن را هم نمیکرده و يادآور انذاری
است که حضرت بهاءاللّه يک صد سال پيش به عالم ابلاغ فرموده است که: "بگو ای عباد غافل،
اگرچه بدايع رحمتم جميع ممالک غيب و شهود را احاطه نموده و ظهورات جود و فضلم بر تمام
ذرّات ممکنات سبقت گرفته ولکن سياط عذابم بسی شديد است و ظهور قهرم به غايت عظيم."١
برای آنکه ناظران به آئين بهائی نپندارند که اين تحذيرات فقط کلامی استعاری است بايد
بيان حضرت شوقی ربّانی وليّ امراللّه را ذکر کنيم که در وقايع تاريخی در سال ١٩۴١ مرقوم فرمودهاند:
در اين زمان سراسر جهان را طوفان خروشانی فراگرفته که شدّتش بیسابقه است و مسيرش
نامعلوم، تأثيرات آنيش دهشتزاست و نتائج نهائيش بینهايت پر شکوه و جلال. نيروی
محرّکهاش بيرحمانه بر وسعت و سرعتش میافزايد و قوّه تطهيريّه نهانيش روز به روز
شديدتر میگردد. عالم انسانی در قبضه قدرت مخرّبهاش اسير است و به مظاهر قهّاريّت
مقاومتناپذيرش گرفتار. نه از منشأ و مبدأش آگاه است و نه بر اهمّيّتش واقف و نه از نتائجش
باخبر. لهذا حيران و نالان و درمانده و سرگردان به اين صرصر قهر الهی نگران است که
چگونه به دورترين و آبادترين نقاط کره زمين تاخته، بنيانش را متزلزل ساخته، تعادلش را بر
هم زد ه، مللش را منقسم نموده، خانمان مردمش را بر باد داده، بلادش را مضمحل کرده،
شاهانش را به جلای وطن افکنده، قلعههای محکمش را در هم کوبيده، مؤسّساتش را زير و
زبر نموده و نورش را خاموش و روح ساکنانش را رنجور ساخته است.٢
*****
اگر با ميزان ثروت و قدرت بسنجيم کلمه "جهان" در سال ١٩٠٠ مرادف بود با اروپا و شايد به
زحمت امريکا. امپراطوری غربی در سراسر عالم به عنوان متمدّن ساختن جهانيان با ساکنان ساير
ممالک درآويخته بود و به قول يکی از مورّخين "دهه اوّل قرن بيستم در حقيقت همان ادامه قرن
نوزدهم" به شمار میآمد، يعنی دورهای که خودستائی و غرورش را میتوان در برگزاری
جشنهای شصتساله سلطنت ملکه ويکتوريا (Queen Victoria) در سنه ١٨٩٧ مجسّم ديد
که در آن رژهای باشکوه به راه انداختند که ساعتها در خيابانهای لندن به طول انجاميد و زرق و
برق امپراطوری و نمايش نيروهای نظامی را که در هيچ يک از تمدّنهای پيشين سابقه نداشت به
رخ مردم میکشيد.
در آغاز قرن بيستم فقط عدّه کمی به واسطه داشتن درجات مختلف حسّاسيّت اجتماعی و
اخلاقی میتوانستند مصائب و فجايع آينده را پيشبينی کنند و از آن هم بسيار کمتر نفوسی بودند
که میتوانستند از شدّت و وسعت آن مصائب خبر دهند. رهبران نظامی در اکثر کشورهای
اروپائی بروز جنگی را در آن قارّه حدس می زدند امّا در آن باره تشويشی هم نداشتند زيرا هر
يک از ايشان تصوّر میکرد که چنان جنگی مدّتش کوتاه و پيروزی از آن خود ايشان است.
نهضتهای صلحجويانه بين المللی معجزهآسا توانستند برخی از سياستمداران و ارباب صنايع و
دانشمندان و جرائد و افراد صاحبنفوذی را مانند تزار روسيّه با خود همراه سازند. اگر چه
افزايش افراطی تسليحات گويای آيندهای شوم و بد يُمن بود امّا چون دولتهائی چند با زحمت
و مهارت شبکهای ساخته و به هم پيوسته بودند ظاهراً مطمئنّ بودند که میتوانند از بروز جنگ
عمومی جلوگيری نمايند و اختلافات محلّی را مرتفع گردانند چنان که در مدّت بيشتری از قرن
پيشين نيز اين چنين تدابيری از پيدايش جنگ جلوگيری کرده بود. اين تصوّر واهی روز به روز
قوّت میگرفت زيرا به ظاهر ديده میشد که تاجداران اروپا که اغلب با يکديگر رابطه خانوادگی
داشتند و به ظاهر قدرت سياسی در دستشان بود با هم دوستانه رفتار میکردند، يکديگر را بدون
القاب با اسم اوّل خطاب مینمودند، مکاتباتی صميمانه با هم داشتند، با خواهران و دختران
يکديگر ازدواج میکردند و هر سال مدّتی دراز در کاخها و شکارگاهها و قايقهای تفريحی
يکديگر ايّام تعطيل خود را میگذراندند. در آن زمان جامعههای غرب حتّی برای رفع تبعيضاتی
که در تقسيم ثروت بين مردم وجود داشت اقداماتی شديد ولی غير منظّم میکردند مثلاً قوانينی
را گذراندند تا چپاول و تطاول شرکتهای بزرگ در چند دهه پيشين را از ميان بردارد و
نيازمندیهای روزافزون مردمان شهرنشين را برآورد.
بيشتر افراد خانواده بشری که در بيرون جهان غرب می زيستند از نعمتهای برادران اروپائی
و امريکائيشان بسيار بسيار کم بهره ور بودند و مانند آنان نيز خوشبين نبودند. کشور چين با وجود
تمدّن درخشان باستانيش و اعتقادش که چين "مملکت وسطی" يعنی مرکز و قلب عالم است
قربانی شوربخت چپاول ملل غربی و همسايه نوگرايش ژاپن گرديد. انبوه خلايق در هندوستان که
تمام اقتصاد و حيات سياسیاش بدون رقيب در حيطه تسلّط فقط يکی از امپراطوریها درآمده
بود هر چند از برخی از بدترين مصائبی که به ممالک ديگر وارد آمد نجات يافتند امّا باز با ناتوانی
و حرمان می ديدند که چگونه و تا چه حدّی منابع مورد نيازشان به بيرون از کشور کشيده میشود.
سرنوشتی که در انتظار امريکای لاتين بود در رنجهائی که به کشور مکزيک در آن زمان وارد
آمده بود و قسمتهای بزرگی از خاکش جزو کشور همسايه شمالی شده و شرکتهای بزرگ را
برای استثمار منابعش جلب کرده پيشبينی شدنی بود. از نظر کشورهای غربی وضع روسيّه به
واسط ه قرب جوارش با پايتختهای پرشکوه اروپا مثل برلين و وين از همه نظر ناراحتکنندهتر و
شرمانگيزتر بود. زيرا هنوز يک صد ميليون از بردگان سابق قرون وسطائی که حال اسماً آزاد شده
بودند در فقر و بدبختی مطلق غوطه ور بودند. بدبختی مردم افريقا از همه دلخراشتر بود زيرا
کشورهای اروپائی در نتيجه معاملات شومی که بين خود داشتند مرزهای مصنوعی و نابجائی
برای افريقائيان تعيين کرده بودند و در نتيجه جدائی و اختلاف بينشان افتاده بود. تخميناً در ده
سال اوّل قرن بيستم بيش از يک ميليون نفر از مردم کنگو بر اثر گرسنگی و شکنجه و کارهای شاقّ
هلاک شدند تا اربابانشان در کشورهای دوردست در رفاه زندگی نمايند و آنچه بر سر آنها آمد
همان سرنوشتی بود که قبل از خاتمه قرن بيستم دامن بيش از صد ميليون نفر از همنوعانشان را در
سراسر اروپا و آسيا فراگرفت.
انبوه چنين مردمی يعنی اکثريّت جهان که همه غارت شده و حقارت زده بودند هرگز به بازی
گرفته نمیشدند و غربيان فقط آنان را به عنوان ابزاری میشمردند که برای متمدّن ساختن جهان
که لافش را می زدند لازم و ضروری است. مردم تحت استعمار غير از اقلّيّت ناچيزی از آنان در
نظر غربيان فقط برای آن بودند که تحت اراده ايشان باشند و آنان را طبق برنامههای متغيّر و
گوناگون کشورهای مغرب زمين به کار بکشند، استعمارشان کنند، به دين مسيحيشان درآورند،
متمدّنشان سازند و به حرکت وادارشان کنند. اجرا کردن اين برنامهها ممکن بود با ملايمت يا با
خشونت، با روشنگری يا با خودپرستی همراه باشد، امّا هر چه بود بر نيروهائی تکيه داشت که بر
اساس مادّيّتپرستی استوار بود، مادّيّتی که هم وسائل اجرا و هم غالب اهداف آن برنامهها را
تعيين مینمود. احساسات پارسامنشانه گوناگون چه در عالم سياست و چه دين و مذهب تا حدّ
بسياری مانند نقابی شده بود که اين وسائل و اهداف را از ديده مردمان کشورهای غربی مخفی
می داشت و آنان را اخلاقاً قانع میساخت ک هم ملّتهايشان بر مردم کمارزش و بیمقدار
کشورهای ديگر منّت مینهند و نعمتهای مبارکی را به آنان عرضه می دارند و هم خودشان از
برکت آن خدمت بهره میبرند و دربحبوحه ناز و نعمت میباشند.
بايد دانست که اگر در اين مقال به ذکر عيوب و نقائص اين تمدّن عظيم میپردازيم نبايد فوايد
و دستآوردهای آن را انکار کنيم. در آغاز قرن بيستم بسياری از ترقّيات فنّی و علمی و فلسفی
در جامعههای باختر پديد آمده بود و به راستی مردم غرب حقّ داشتند که به آن موفّقيّتها ببالند.
دهها سال آزمايش و تجربه کرده بودند و اسباب و وسائل مادّی مفيدی به وجود آورده بودند که
هنوز از دامنه تصوّر ساير مردم جهان بيرون بود. در اروپا و امريکا صنايع عظيمی مربوط به
استخراج و استفاده از فلزّات و توليد موادّ شيميائی گوناگون و پارچهبافی و ساختمان و توليد ابزار
و وسائل متنوّعی به وجود آمده بود که در جميع شؤون زندگانی انسانی مؤثّر بود. جريان مستمرّ
اکتشافات و طرحهای صنعتی و پيشرفتهای ديگر سبب شد که آن کشورها مخصوصاً با استفاده
از سوخت ار زان و برق که متأسّفانه آلودگی محيط زيست را نيز به همراه داشت بر قدرتی فوق
العاده دست يابند. دورهای که آن را عصر راهآهن می خوانند بسيار پيشرفت کرده بود و
کشتیهای بخار نيز در مسير دريائی خود رفت و آمد داشتند و با گسترش مخابرات با تلفن و
تلگراف کشورهای غرب زمانی را پيشبينی مینمودند که در آن فاصلههای جغرافيائی که از
بدايت پيدايش بشر موجود بود از ميان برخيزد.
تغييرات عميقتری که در انديشههای علمی روی داد پیآمدها و نتائجی بسيار در بر داشت .
قرن نوزدهم هنوز در پنجه نظريّه نيوتون گرفتار بود که جهان را سيستمی می دانست که به مانند
ساعت با نظم دقيق مرتّب کار میکند امّا تا پايان قرن، روشنانديشان در ردّ آن نظر گامهای بلندی
برداشته و انديشههای تازهای به بازار آورده بودند که به تنظيم قواعد مکانيک کوآنتوم منجرّ شد
و سپس چيزی نگذشت که با تأثيرات فرضيّه نسبيّت بنيان عقائد رايج در باره پديده جهان که
قرنهای دراز اعتقاد ش را از بديهيّات میشمردند زير و زبر شد. عاملی که بر اين پيشرفتهای
عظيم تأثير مثبت مینهاد و نيز اثرات آنها را تقويت مینمود اين حقيقت بود که علم و دانش
ديگر منحصر به کوششهای معدودی دانشمندان منزوی نبود بلکه مورد توجّه تعداد بسيار
بيشتری از مردم در جامعههای معتبر قرار گرفته بود و مردم میتوانستند از راه دانشگاهها و
آزمايشگاهها و جلسات علمی برای مبادله اکتشافات تجربی خود به طور منظّم به تحصيل و
توسعه علوم پردازند.
بايد گفت که قدرت جامعههای مغرب زمين فقط محدود به ترقّيات علمی و فنّی آنان نبود. در
آغاز قرن بيستم تمدّن غربی در فرهنگ خود از فلسفههای جديدی بهره میبرد که استعداد و
نيروهای مردم را به سرعت از بندهای موجود رهائی ميداد و نفوذ آن قرار بود به زودی در
سراسر جهان نتائجی انقلابی به بار آورد. اين فرهنگ حکومتهای مشروطه را پرورش می داد و
حکومت قانون را ارج مینهاد و حقوق تمام افراد جامعه را محترم میشمرد و ديدگان جهانيان را
به رشد عدالت اجتماعی باز میکرد. کشورهای غربی در شعارهای وطنپرستانه خويش دم از
آزادی و برابری می زدند در حالی که ابداً اين آرمانهای جديد با زندگانی حقيقی مردم آن ديار
توافقی نداشت. در اين مقال چيزی که به حقّ میتوانست غربيان را خوشحال سازد آن بود که در
قرن نوزدهم به سوی آن آرمانها قدمهای مهمّی به پيش نهاده بودند.
امّا از لحاظ معنوی در قرن بيستم تناقضی دوگانه وجود داشت. تقريباً در همه جا افق انديشه را
ابرهای تيره خرافات ناشی از تقليد کورکورانه اعصار پيشين فراگرفته بود و اکثريّت مردمان جهان
در وضعی قرار داشتند که يک طرفش جهل کامل از استعدادهای انسانی و نيروهای موجود در
جهان بود و طرف ديگرش وابستگی ناخردمندانه به شرعيّات و الهيّاتی که ابداً با تجارب واقعی
عصر موافقت نداشت. در مغرب زمين اگر هم باد موافق ترقّی و تحوّل آن ابرهای تيره را در ميان
طبقه درس خوانده زائل میساخت غالباً سبب میشد که عقائد موروثی سن ّتی به آفتی ديگر
تبديل شود که همان نهضتهای افراطی و پرخاشجوی جدائی سياست از مذهب بود که هم
منکر جنبه روحانی بشر و هم منکر ارزشهای اخلاقی بودند. به علاوه همه جا گرايش به جدائی
دين از سياست در ميان طبقات اشرافی با رواج ارتجاع و دانشستيزی مذهبی در ميان عامّه مردم
همراه بود. از آن روی که نفوذ دين تا اندرون ضمير و روان آدمی رخنه میکند تعصّبات دينی نيز
در همه ممالک در نسلی بعد از نسل ديگر زنده مانده، آتش دشمنیهای شديدی را روشن ساخت که
اخگرش شعله فجايع وحشتانگيزی را در سالهای بعد برافروخت.
فصل دوم
در آغاز قرن بيستم، در چنين چشماندازی که هم از اعتماد کاذب و هم از نااميدی کامل ، هم از
روشنائی دانش و هم از تاريکی روحانی مرکّب بود هيکل تابناک عبدالبهاء درخشيدن گرفت.
راهی که آن بزرگوار را به اين مقطع اساسی در تاريخ بشری آورده بود بسی دراز بود، پنجاه
سالش در تبعيد و زندان و محروميّت گذشت و دمی راحت و آسايش نيافت. اين راه دور و دراز
را طيّ نمود تا در ميان آشنا و بيگانه برخيزد و ندا نمايد که دوره تأسيس صلح جهانی و عدالت
عمومی که در طيّ قرون و اعصار آتش اميد را در دل آدميان برافروخته بود فرا رسيده است و
اعلان فرمود که در اين "قرن انوار" وحدت بين مردم جهان حاصلشدنی است: "حال وسائل
اتّصال بسيار و فی الحقيقه قطعات خمسه عالم حکم يک قطعه يافته... يعنی ملل و دول و مدن و
قری محتاج يکديگر... لهذا اتّفاق کلّ و اتّحاد عموم ممکن الحصول و اين اسباب از معجزات
اين عصر مجيد و قرن عظيم است."٣
حضرت بهاءاللّه با امتناع از اينکه بازيچه سياست مقامات عثمانی باشد به تبعيد و زندان گرفتار
شد و حضرت عبدالبهاءرا به نمايندگی و تمشيت امور خويش مأمور فرمود و يکی از جنبههای
مأموريّتش ارتباط با کارمندان محلّی و ايالتی حکومت عثمانی بود که همه آنها برای حلّ
مشکلاتشان دست به دامن ايشان میشدند و به مشورت میپرداختند. با اين احوال مشکلات
ايران نيز از نظر مبارکش به دور نماند. از جمله در سال ١٨٧۵ به دستور حضرت بهاءاللّه کتابی به
قلم حضرت عبدالبهاء خطاب به رؤساء و مردم ايران به نام رساله مدنيّه نوشته شد که در آن اصول
روحانيّهای را که بايد راهنمای تجديد بنای جامعه ايران در اين عصر رشد و ترقّی گردد بيان
می دارد. در آغاز اين رساله حضرت عبدالبهاء از مردم ايران دعوت فرمود که در تاريخ گذشته
تفحّص کنند و کليد ترقّی اجتماعی را در آن تفحّص و تحقيق بجويند:
ملاحظه نمائيد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکم و علوم و صنائع و بدائع مختلفه
متنوّعه کلّ از فيوضات عقل و دانش است. هر طايفه و قبيلهای که در اين بحر بیپايان بيشتر
تعمّق نمودند از سائر قبائل و ملل پيشترند. عزّت و سعادت هر ملّتی در آنست که از افق
معارف چون شمس مشرق گردند. "هل يستوی الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون؟"۴
رساله مدنيّه طليعه و نمونهای از راهنمائیهائی بود که در سالهای بعد مکرّراً از قلم حضرت عبدالبهاء
جاری میشد. بهائيان که از ضايعه صعود حضرت بهاءاللّه لطمه شديد ديدند با وصول الواحی
که چون سيل از قلم حضرت عبدالبهاء جاری میشد جانی تازه يافتند. آن الواح که غذای
روح آن نيازمندان مشتاق بود راهنمائيشان میکرد تا بتوانند در بحبوحه اضطراباتی که اساس نظم
و اداره موجود را در وطنشان متزلزل میساخت محفوظ مانند و از آن ورطه به سلامت بيرون
جهند. اين مکاتبات که حتّی به کوچکترين دهکدهها در سراسر ايران می رسيد در جواب
عرائض افراد بیشماری از اهل بهاء بود که به پرسشهايشان پاسخ میگفت، تشويقشان میکرد،
راهگشايشان میشد و اطمينانشان میبخشيد. مثلاً در ميان الواح صادره لوحی را از حضرت عبدالبهاء
ميخوانيم خطاب به بهائيان دهکده کشه که در عنوانش نام قريب ١۶٠ نفر از ايشان ذکر
شده بود. در اين لوح اين قرن را "قرن انوار" خوانده و در بيان معنای اين عبارت فر موده است که
اصل وحدت عالم انسانی را بايد به ديده قبول بنگرند: "مقصد اين است که احبّای الهی بايد
بدخواه را خيرخواه دانند... يعنی به دشمن نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است. به جفاکار
چنان معامله نمايند که لايق يار خوشرفتار. نظر به ذنوب و قصور و عداوت و ظلم و ستم اعدا نکنند."۵
چه عجب است که میبينيم که در اين لوح از جمعی قليل از بهائيان ستمديده در اين گوشه
مهجور از کشوری که عمدتاً از ترقّيات اجتماعی و فکری در ممالک ديگر محروم و بی خبر است
خواسته شده است که ديده بگشايند و به جای آنکه ملاحظات حقير محلّی را مدّ نظر قرار دهند به
وحدت و اتّحاد عالم انسانی ناظر باشند: "بلکه به اين نظر نمايند که جمال مبارک بشر را عباد
جليل اکبر فرموده و خلق را مسبوق به رحمت بيان نموده و کلّ را به محبّت و الفت و يگانگی و
فرزانگی و وفا و مهربانی به عموم نوع انسانی امر فرموده و به قيدی مقيّد ندانسته."۶ در اينجا بيان
حضرت عبدالبهاء فقط برای بالا بردن سطح معرفت و ادراک مردم نيست بلکه خواهان عمل و
متعهّد گشتن آنان است و از فوريّت و اعتماد و قطعيّتی که در اين بيان وجود دارد میتوان قدرت و
قوّهای را احساس کرد که سبب ترقّيات بهائيان ايران در سالهای آينده شد و آنان را در انتشار و
ترويج امر الهی و در پرورش نيروهائی که برای پيشرفت تمدّن لازم است آماده ساخت و طرح
مدنيّتی نوين را برانگيخت:
ای ياران الهی، به کمال نشاط و انبساط عالم انسانی را خدمت نمائيد و به نوع بشر محبّت
نمائيد. نظر به حدودی نکنيد و ممنوع به قيودی نشويد زيرا... آزادی سبب ظهور موهبت
الهی شود. آنی سکون نيابيد و دقيقهای قرار مجوئيد و دمی نياسائيد. مانند دريا پرجوش
گرديد و به مثابه نهنگ بحر بقا به خروش آئيد. صمت و سکون و قرار و سکوت شأن اموات
است نه احياء و از خصائص جماد است نه طيور گلشن ملأ اعلی. عنقريب اين بساط حيات
منطوی شود و اين لذائذ و نعماء منتهی گردد. از برای نفوس يأس حاصل شود و هر مقصد و
آرزوئی باطل گردد. پس تا جان در جسد است بايد حرکتی نمود و همّتی کرد و بنيانی بنياد
نهاد که قرون و اعصار فتور به ارکان نرساند و احقاب و ادهار سبب انهدام نشود، ابدی باشد و
سرمدی تا سلطنت جان و وجدان در دو جهان ثابت و برقرار گردد.٧
مورّخين اجتماعی در آينده نظری بيطرفتر و عالمبينتر از آنچه امروز دارند خواهند
داشت و با استفاده و دسترسی به همه اسناد و مدارک دست اوّل خواهند توانست تغييرات و
تحوّلاتی را که حضرت عبدالبهاء در اين سالهای اوّليّه ايجاد فرمود دقيقاً مطالعه کنند. بلاانقطاع
هر روز و هر ماه حضرت عبدالبهاء در تبعيدگاه دوردستش با آنکه مبتلا به آزار دشمنان بود نه
تنها جامعه بهائيان ايران را به بسط و انتشار کشانيد بلکه در ايشان وجدان حيات اجتماعی را بيدار
نمود که نتيجهاش اين شد که در کشور کوچکی فرهنگی را به وجود آورد که در هيچ جای عالم
کسی نظيرش را ن ديده و نشناخته بود. قرن ما با تمام اضطراباتش و با همه ادّعاهای پرطمطراقش
که لاف خلق نظم جديد می زند هرگز نتوانسته است مثالی به دست بدهد که چگونه قدرت کلام
يک فرد واحد فريد میتواند جامعهای ممتاز و موفّق به وجود آورد که بالمآل دامنه خدماتش به
سراسر عالم گسترده شود.
جامعه بهائی ايران که گاه و بيگاه دچار مظالم علمای مسلمان و پيروانشان میشد و با آنکه از
سلسله پادشاهان تنآسای قاجار نيز حمايتی نمی ديد حياتی تازه يافت. تعداد افراد بهائی در همه
ولايات ايران چند برابر شد و نفوس صاحبنفوذ از قبيل علمای صاحباعتبار مسلمان در حلقه
اهل ايمان درآمدند و بذر تشکيلات اداری آينده بهائی به صورت انجمنهای شور کاشته شد.
در باره اهمّيّت اين انجمنها هر چه بگوئيم کم گفتهايم. در کشوری که مردمش طيّ قرون و
اعصار به نظام مردسالاری خو گرفته و قدرت اداره و تصميم را در دست شاهان مستبدّ يا
مجتهدين شيعه نهاده بودند ناگهان جامعهای پرورش يافت که از تمام قشرهای اجتماع مرکّب بود
و اعضاء اين جامعه زنجير سنّتهای قديم را گسستند و مسؤوليّت اداره امور عمومی از راه
مشورت را به دست خويش گرفتند.
در جامعه و فرهنگی که حضرت عبدالبهاء میآفريد نيروهای روحانی در حيات روزانه مردم
تجسّم میيافت. مثلاً تأکيد بر تعليم و تربيت سبب شد که مدارس بهائی در پايتخت و ولايات
تأسيس شوند - از جمله مدرسه تربيت دختران که در تمام ايران شهرت يافت - و با مساعدت
دوستان بهائی امريکائی و اروپائی درمانگاههائی نيز به کار پرداخت. حتّی در سال ١٩٢۵
جامعههای بهائی در بعضی از شهرهای ايران کلاسهای اسپرانتو تأسيس نموده بودند زيرا از
تعليم حضرت بهاءاللّه در باره لزوم زبان بين المللی که بعد از زبان ملّی بايد انتخاب شود آگاه
بودند. در وقتی که در بسياری از نقاط ايران خدمات اوّليّه پستی وجود نداشت ايجاد شبکه
پيکهای نامه رسانی، ارتباطی آسان نصيب جامعه پرتقلّای بهائی نمود. عملاً تغييرات بزرگی در
زندگانی روزانه بهائيان پديدار شد. مثلاً در اطاعت از حکم کتاب اقدس، از رفتن به حمّامهای
ناپاک و آلوده که سبب شيوع انواع امراض میشد خودداری کرده برای خود حمّامهائی ساختند
که در آن از آب تازه و دوش استفاده میشد.
تمام اين پيشرفتهای اجتماعی، اداری و انتفاعی عملی مرهون تحوّل معنوی و اخلاقی بود
که در ميان جامعه بهائيان شکل میگرفت و آنان را حتّی نزد دشمنان ممتاز و محلّ اعتمادشان
میساخت. اين تغييرات و تحوّلات مهمّی که به اين زودی قسمتی از مردم ايران را از اکثريّت
مخالفشان متمايز ساخت خود دليل و نماينده نيروهائی معنوی بود که سرچشمهاش عهد و ميثاقی
است که حضرت بهاءاللّه از پيروانش گرفت و بعد از خود قيادت آئينش را به حضرت عبدالبهاء
مرکز ميثاق سپرد.
طيّ آن سالها حيات سياسی ايران تقريباً دچار آشوبهای دائمی بود. با آنکه به مظفّرالدّين
شاه جانشين ناصرالدّين شاه تصويب مشروطي ّت را در سال ١٩٠۶ قبولاندند بعد از وی محمّد
علی شاه بیپروا دو بار مجلس قانونگزاری را منحلّ ساخته، در يک مورد آن را به توپ بست .
نهضتی که به نام نهضت مشروطيّت معروف است محمّد علی شاه را معزول ساخت و احمد شاه
آخرين تاجدار قاجار را مجبور کرد که مجلس سوم را فراخواند. امّا اين نهضت با دستجات
ستيزهجوی مختلف و دخالتهای نادرست علمای شيعه از هم پاشيده شد. کوشش بهائيان در
تجدّد و مدرن ساختن ايران توسّط هر دو دسته يعنی طرفداران شاه و ملّت خنثی شد زيرا هر دو
دلشان با تعصّبات مذهبی آکنده بود و جامعه بهائی را صرفاً وجه المصالحهای برای تحقّق
اغراض خويش میساختند. در اينجا نيز حضرت عبدالبهاء سرمشقی برای نحوه مقابله با
مبارزاتی که بهائيان بناست در آينده با آنها رو به رو شوند ارائه فرمود بدين صورت که جامعه
محاصره شده بهائی را هدايت فرمود تا در اوّل کار آنچه در قوّه دارد برای اصلاحات سياسی
بکوشد سپس چون اين مجهوداتش با بدگمانی و بدخواهی رو به رو شد به کلّی خود را کنار
بکشد. ارزش و قدر اين شيوه را فقط در عصر ديگری میتوان شناخت که از نظر سياسی از عصر
ما پختهتر و بالغتر باشد.
حضرت عبدالبهاء نفوذ خويش را در جامعه سريع التّحوّل بهائی در مهد امراللّه فقط از راه
صدور الواح اعمال نمیفرمود بلکه وسيله مؤثّر ديگر تشرّف زائرين ايرانی بود که به ارض اقدس
میآمدند و حضرت عبدالبهاء اين گروه مشتاق را الهام میبخشيد و مجهوداتشان را هدايت
میفرمود و بيش از پيش از مقاصد و تعاليم حضرت بهاءاللّه باخبرشان میساخت. چون ايرانيان
بهائی بر عکس بهائيان غربی از حيث لباس و آداب ظاهر با ساير مردمان خاور نزديک شباهت
داشتند بدون آنکه سوء ظنّ مقامات عثمانی را برانگيزند میتوانستند در قلمرو آنان به آسانی
رفت و آمد نمايند و به زيارت فائز گردند. بعضی از بزرگترين شخصيّتها در تاريخ بهائی از
همانهائی بودند که به عکاء سفر کرده، چنان شور و هيجانی يافتند که پس از مراجعت به وطن
آماده بودند جانشان را در راه تحقّق ن وايای حضرت عبدالبهاء فدا نمايند. ورقا و روحاللّه شهيد،
حاج ميرزا حيدر علی، ميرزا ابوالفضائل گلپايگانی، حاجی ميرزا محمّد تقی افنان و چهار ايادی
جليل القدر امراللّه ابن ابهر، حاجی ملّاعلی اکبر شهميرزادی ، اديب العلماء و ابن اصدق از جمله
آن گروه بودند. امروز روحيّهای که مهاجران ايرانی در هر گوشه جهان دارند و خود چنان نقش
آفرينندهای را در بنای حيات جامعههای بهائی ايفاء میکنند همان روحيّهای است که از آن ايّام
پرحماسه مستقيماً و نسل به نسل به آنان به ارث رسيده و چنين ثابتقدمشان ساخته است. چون
نظر به گذشته اندازيم بر ما روشن میشود که در انتشار امراللّه آنچه امروز به نام سير توسعه و
تحکيم خوانده میشود از همان سالهای شگفتانگيز سرچشمه گرفته است.
کلام نافذ حضرت عبدالبهاء و شرحی که زائران ارض اقدس بازگو مینمودند بهائيان ايران را
برانگيخت که برای تبليغ به ممالک شرق دور سفر نمايند. در اواخر حيات حضرت بهاءاللّه در
هند و برمه جامعههای بهائی تشکيل شده بود و حتّی امر بهائی به کشور دوردست چين رسيده
بود. حضرت عبدالبهاء به تقويت آن مراکز پرداختند و قوای جديدی در هيکل امر بهائی دميده
شد و دليل بارز آن بنای مشرق الاذکار عشقآباد در ترکستان روسيّه بود. آن سرزمين جامعه بهائی
فعّالی داشت که اوّلين مشرق الاذکار بهائی در عالم را بنا کرد و اين اقدام از اوّل تا آخر تحت
هدايت و تشويق شخص حضرت عبدالبهاء بنيان گرفت.
بر اثر اعتماد روزافزونی که پيروان امر بهائی يافته بودند اين قبيل فعّاليّتها شدّت يافت و
دامنهاش از ساحل مديترانه تا دريای جنوب چين گسترش يافت و پايگاه قدرتی روحانی را به
وجود آورد که به وسيله آن حضرت عبدالبهاء توانست از فرصتهای مغتنم موجودی که در
آغاز قرن در افق مغرب زمين پيدا شده بود استفاده فرمايد. از برجستهترين صفات مميّزه اين
پايگاه آن بود که در جامعه بهائی آسيا مردمی از نژادها و مذاهب و ملّيّتهای مختلف در نهايت
اتّحاد و اتّفاق ب ا هم بسر میبردند و چنين موفّقيّتی را حضرت عبدالبهاء در خطاباتش به عنوان
نمونه و مثالی مکرّراً يادآور شده شنوندگان غربيش را به وجود قوّهای که با ظهور حضرت بهاءاللّه
در جهان سريان کرده است و سبب اتّحاد و وحدت بشر میگردد بشارت فرمود.
بزرگترين پيروزی آن ساليان نخست بنای مقام حضرت باب در کوه کرمل بود که با مشقّت
فراوان در محلّی ساخته شد که آن را حضرت بهاءاللّه شخصاً انتخاب فرموده بودند،
اگرچه انتقال رمس اطهر به اراضی مقدّسه توأم با خطرات بیشمار و زحمت بسيار بود.
حضرت وليّ امراللّه در اين باره بيان فرمودند که اگر در گذشته خون شهيدان بذری
بود که از آن ايمان افراد به بار میآمد در اين روز بذری است که تأسيس تشکيلات
نظم اداری بهائی را ميسّر میسازد و چنين بصيرتی به اين حقيقت که مرکز اداری نظم
جهانی حضرت بهاءاللّه در سايه مقام اعلی مرقد حضرت باب پيغمبر شهيد تأسيس
گشته معنای خاصّی میبخشد. حضرت وليّ امراللّه اين موفّقيّت حضرت عبدالبهاء را
از نظر جهانی و تاريخی چنين توصيف فرموده:
همچنان که در عالم غيب روح حقيقت حضرت اعلی به فرموده مؤسّس آئين بهائی
"النّقطة الّتی تدور فی حولها ارواح المرسلين" است در عالم شهود نيز رمس مقدّس
آن حضرت قلب و مرکز دوائر تسعه ناسوتيّه است٨ و مرکزيّت مقام مقدّس آن حضرت
نيز به اين بيان حضرت بهاءاللّه مؤکّد و محقّق میگردد که "الحمد للّه الّذی اظهر النّقطة
و فصّل منها علم ما کان و ما يکون" و "النّقطة الّتی ذوّت بها من ذوّت."٩
حضرت وليّ امراللّه با بيانی حزنانگيز در شرح اهمّيّت اين مشروع که با مشقّات فراوان
انجام پذيرفت چنين میفرمايد:
چون اين امر به کمال احترام و احتشام اختتام پذيرفت و عنصر اعزّ الطف حضرت اعلی به تأييدات
غيبيّه و توفيقات صمدانيّه آمناً سالماً محفوظاً محروساً د ر مقرّ ابدی خويش در آغوش جبل مقدّس
ربّ استقرار يافت حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفشها و لبّاده مبارک را
به يک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حينی که شعرات نقرهای فام آن طلعت
نوّار در حول رأس منير پريشان و چهره مبارک مشعشع و درخشان جبين را بر کنار صندوق
قرار داده با صدای بلند شروع به گريه نمودند به طوری که حاضرين از تأثّرات و احزان قلبيّه
هيکل اطهر به ناله و حنين درآمدند و آن شب از کثرت تألّمات و خلجان احساسات
خواب از ديدگان مبارک متواری گرديد.١٠
در سال ١٩٠٨ در اثر انقلاب ترک جوان هم اکثر زندانيان سياسی امپراطوری عثمانی و
هم حضرت عبدالبهاء آزاد گرديدند. ناگهان موانعی که ايشان را در شهر عکّاءء و
آبادیهای مجاورش محبوس ساخته بود از ميان برخاست و حضرت عبدالبهاء را قادر
ساخت تا بر امری خطير قيام فرمايد يعنی به اعلان عمومی امراللّه در مراکز بزرگ جهان غرب
پردازد که اين امر به فرموده حضرت وليّ امراللّه يکی از سه توفيق اعظم مرکز ميثاق است.
*****
وقايع شگفتانگيزی که سفرهای تاريخی حضرت عبدالبهاء در امريکای شمالی و اروپا به
بار آورد گاه اهمّيّت اقامت يک ساله ايشان را در کشور مصر تحت الشّعاع قرار می دهد. حضرت
عبدالبهاء در سپتامبر ١٩١٠ به مصر تشريف بردند و قصد داشتند از آنجا مستقيماً به اروپا سفر
کنند امّا به سبب عارضه بيماری مجبور به اقامت در خاک مصر شده تا ماه اوت سال بعد (١٩١١)
در خانهای واقع در رمله حومه شهر اسکندريّه ساکن شدند. چند ماهی که در آنجا اقامت داشتند
چنان با برکت و پر حاصل بود که تأثيراتش بر پيشرفت امراللّه مخصوصاً در قارّه افريقا تا ساليانی
دراز احساس خواهد شد. در مصر بدون شکّ حسن استقبال و ستايش شيخ محمّد عبده تا حدّی
راه را هموار ساخته بود. شيخ محمّد عبده بعداً مفتی مصر و از زعمای دانشگاه الازهر شد و قبلاً
چند بار در بيروت به زيارت حضرت عبدالبهاء نائل شده بود.
از خواصّ ممتاز و قابل توجّه سفر مصر آن بود که اوّلين بار اعلان عمومی امر بهائی در آن
کشور صورت گرفت. فضای بالنّسبه آزاد و جهانبينی که در آن وقت در قاهره و اسکندريّه
موجود بود اجازه می داد که نفوس بلند پايه مسلمانان سنّی از روحانيّون، وکلای پارلمان،
صاحب منصبان اداری و اشراف با حضرت عبدالبهاء به بحث و مذاکرات دقيق و صريح پردازند.
همچنين به صاحبان جرائد و روزنامه نگاران معروف مطبوعات عربی فرصتی داد که اطّلاعاتشان
را در باره امر بهائی از زنگ تعصّباتی که از ايران و استانبول سرچشمه میگرفت پاک کنند و خود
آزادانه از امر بهائی باخبر گردند. مطبوعاتی که قبلاً آشکارا خصومت داشتند تغيير لهجه دادند.
مثلاً يکی از نويسندگان در روزنامه خويش ايشان را چنين توصيف کرد: "حضرت ميرزا عبّاس
افندی فاضل نحرير رئيس طائفه بهائی عکّاء و مرجع بهائيان در سراسر جهان" و بعداً در مقاله
خود از سفرشان به اسکندريّه قدردانی نمود. در اين مقاله و مقالات ديگر مخصوصاً يکی از
احاطه حضرت عبدالبهاء در باره اسلام تقدير نمود و ديگری از اصل وحدت و تسامح دينی که
در قلب تعاليم بهائی بود به ستايش پرداخت.
توقّف در مصر با وجودی که ظاهراً علّتش بيماری حضرت عبدالبهاء بود به راستی پربرکت و
پرفايده بود. ديپلماتها و صاحبمنصبان از مغرب زمين به چشم خود ديدند که حضرت عبدالبهاء
چه موفّقيّتهای شايانی در روابط با افراد بلند پايه و معروف خاور نزديک و مورد
توجّه و علاقه محافل اروپائی احراز فرمود. از اين رو چون حضرت عبدالبهاء در ١١ اوت ١٩١١
سوار بر کشتی به مقصد مارسی شدند شهرتشان از قبل به اروپا رسيده بود.
فصل سوم
لوحی که از قلم حضرت عبدالبهاء در سال ١٩٠۵ به نام يکی از احبّای امريکائی نازل شد عبارتی
را در بر دارد که هم واضح و هم بسيار مؤثّر است. در اين لوح به اوضاع حزنانگيز بعد از صعود
حضرت بهاءاللّه اشاره شده که حضرت عبدالبهاء میفرمايد: "در حالتی که دريای امتحان پرموج
گشته و موج بلايا به اوج رسيده...":
در اين حالت... مکتوبی از ياران امريک رسيد و مضمون آن کلّ متعاهد بر اتّحاد و اتّفاق در
جميع شؤون گشته... که در سبيل محبّة اللّه جانفشانی نمايند تا حيات جاودانی يابند. به مجرّد
مطالعه آن نامه و ملاحظه اسماء که در ذيل امضا نموده بودند چنان فرح و سروری از برای
عبدالبهاء حاصل گشت که از وصف خارجست.١١
به دلائل متعدّد اهمّيّت بسيار دارد که بهائيان معاصر بدانند در آن روزگار امر الهی در چه
اوضاع و احوالی در غرب انتشار میيافت. چنين بصيرت و اطّلاعی سبب میشود که ما فرهنگ
خشن و جسور ارتباطات کنونی را که به آن معتاد شدهايم به يک سو افکنده دريابيم که حضرت عبدالبهاء
با چه لطافت و ملايمتی به مخاطب ان غربی خويش تعاليم حضرت بهاءاللّه را در بارهء
مفاهيم حقيقت انسانی و جامعه بشری که به کلّی انقلابی و از حيطه تصوّرشان بيرون بود ابلاغ
فرمود و با چه زيبائی و رقّتی از استعارات و مثالهای تاريخی استفاده مینمود يا چگونه در
بسياری موارد به نحوی غيرمستقيم به حلّ مسائل میپرداخت يا چه صميميّت و علاقهای از خود
نشان می داد و گاه چگونه با صبر و حوصلهای نامحدود به سؤالاتی که در گذشته معتبر ولی حال از
اعتبار افتاده بود جواب میفرمود.
همچنين با مطالعه محيط تاريخی که در آن حضرت عبدالبهاء به خطابات خويش در غرب
مبادرت ورزيد دری ديگر بر روی ما گشوده میشود و درمیيابيم که افراد معدودی که ندای
مبارکش را لبّيک گفتند از لحاظ روحانی چقدر مقامشان بلند بوده است زيرا آنان در جهانی
می زيستند که از لحاظ اقتصادی پيشرفته و در رفاه بود و از لحاظ اجتماعی آزادمنش و
آزاديخواه. آن نفوس با آنکه در چنان محيطی زندگانی روزانه خويش را میگذراندند موفّق
گشتند دعوت حضرت عبدالبهاء را در چنان موقعی اجابت نمايند و از کسانی بودند که وجدانشان
بيدار گشته بود و احساس میکردند که بشر تا چه اندازه نيازمند است که به انوار روحانی روشن
گردد. مؤمنان اوّليّه غربی که با فداکاری خويش بنيان متين جامعههای بهائی زمان حاضر را در
غرب و ساير نقاط جهان پايه نهادند برای آنکه بتوانند در چنين عقيدتی ثابت و پايدار بمانند لازم
بود که فشارهای خانوادگی و اجتماعی را تحمّل نمايند بلکه لازم بود با منطق مردم آن روزگار نيز
به جنگ برخيزند. از اين رو میتوان گفت که استقامت و وفاداری بهائيان اوّليّه مغرب زمين به
همان اندازه همکيشان ستمديده ايرانيشان که در آن زمان با آزار و کشتار رو به رو بودند حماسهآفرين بود.
سرحلقه غربيانی که به ندای حضرت عبدالبهاء جواب قبول دادند گروه کوچکی از مؤمنان
دلير و غيوری بودند که به توصيف حضرت وليّ امراللّه از باده يزدانی سرمست گشتند و چنين
موهبتی نصيبشان شده بود که در شهر عکّاء محلّ زندان حضرت عبدالبهاء به زيارتش فائز گردند
و با چشم خود آن طلعت نوراء را ببينند و با گوش خويش کلمات جانبخشش را بشنوند و خلق
جديد شوند. خانم می مکسول (May Maxwell) که از زمره آن نفوس مبارکه بود در يکی از
آثار خود چنين مرقوم داشته است: "از اوّلين ملاقاتم... هيچ به ياد ندارم. نمی دانم شادمان بودم يا
غمگين زيرا ناگهان به اوجی رسيدم که در آن جانم با روح الهی دمساز شد و نيروئی چندان طاهر
و چندان مقدّس و چندان عظيم سراسر وجود مرا فراگرفت."١٢ و باز چنان که حضرت وليّ امرالله
بيان فرمودهاند چون اين گروه زائران غربی به سرمنزل خويش باز گشتند "مظهر خدماتی منظّم و
مستمرّ گشتند که آثارش در اروپای غربی و ايالات و ولايات امريکای شمالی ظاهر شد."١٣ نزول
الواحی از حضرت عبدالبهاء خطاب به بهائيان طرفين اقيانوس اطلس آتش خدمات آن نفوس و
بهائيان ديگر را دامن زد و عدّه تازهای را به اقبال به امر بهائی کشانيد و اين الواح صفحه پندار
مؤمنان را با اصول و عقايد ظهور جديد الهی بياراست. قدرت اين نيروی خلّاق را میتوان در
بيانی از تورنتن چيس (Thornton Chase) اوّلين بهائی امريکائی يافت که نوشت:
الواح (حضرت عبدالبهاء) چون کبوتران سپيدبالی از مرکز آشيان حضورش تا آخر کره زمين
گسترده بود و صدها لوح هر روز از قلمش جاری میشد و ممکن نيست چنين مکاتيب
بیشماری را به شيوه دانشپژوهان با صرف وقت و فکر کردن و تأمّل بتوان خلق کرد. گوئی
آب زلالی بود که از چشمه گوارائی میجوشيد.١۴
اين احساسات به نوبه خود نشان می دهد که چرا حضرت عبدالبهاء با چنان عزم راسخی به
هدايت نفوس در غرب قيام فرمود و اين کوشش به درجهای بود که سبب نگرانی اطرافيانش
میشد. حضرت عبدالبهاء با تقدّم سنّ و ضعف مزاج و اختلال صحّت که محصول دهها سال
تبعيد و زندان بود سفرهائی را آغاز نمود که تقريباً به مدّت سه سال به طول انجاميد و نهايتاً
حضرتش را به ساحل اقيانوس کبير در امريکای شمالی کشاند. زحمات و خطراتی که سفرهای
دور و دراز در اوائل قرن بيستم داشت تنها يکی از موانع بسيار کوچکی محسوب میشد که در
سبيل تحقّق نيّت حضرتش وجود داشت. حضرت عبدالبهاء که به نقل بيان حضرت وليّ امراللّه:
در ريعان شباب به زندان اعدا گرفتار و در پيری و فرسودگی از آن استخلاص يافته بود به تبليغ
امر پروردگار قيام فرمود و با آنکه در مدّت حيات در محافل و مجالس اهل غرب وارد نشده
و در مجامع عمومی به نطق و بيان نپرداخته، مدرسه نديده و لسان و آداب و رسوم و قواعد
قوم را نياموخته بود به لحنی بديع و قدرتی محيّر العقول از فراز منابر و کرسی خطابات در
عواصم مهمّه اروپ و بلاد شاسعه امريک به اثبات حقيقت الوهيّت و حقّانيّت مظاهر مقدّسه
و ابلاغ تعاليم رحمانيّه و بسط مبادی ساميه ربّانيّه و کشف اسرار مدنيّت الهيّه و حلّ مشاکل
اقتصاديّه و اعلان وحدت عالم انسانی پرداخت.١۵
*****
برای آغاز اين داستان شگرف هيچ صحنهای بهتر و روشنتر از لندن پايتخت بزرگترين و
گستردهترين امپراطوری جهان نبود. در نظر گروههای کوچکی که جنبههای عملی سفر حضرت عبدالبهاء
را ترتيب می دادند و مشتاق ديدارش بودند سفر لندن چنان پيروز و موفّق بود که از حدّ
اميدواری آنان نيز فراتر رفت. مأمورين دولتی، دانشمندان، نويسندگان، سردبيران جرائد، ارباب
صنايع، رهبران نهضتهای اصلاحطلب، اعضاء جامعه اشراف انگليس و روحانيّون متنفّذ از
بسياری از مذاهب مسيحی همه با اشتياق طالب ديدارش بودند و از ايشان در محلّهای نطق و
خطابه و در کلاسهای درس، در منازل و بر فراز منابر که در اختيارشان بود استفاضه کرده از
عقايدی که ترويج میفرمود قدردانی و شادمانی مینمودند. روز يکشنبه دهم سپتامبر ١٩١١
حضرت عبدالبهاء اوّلين خطابه عمومی خود را از قلب کليسای "سيتی تمپل" (City Temple)
ايراد فرمود و سخنانش در باره کيفيّت عصری جديد در تکامل و تطوّر مدنيّت جهان بود که منظر
بديعی پيش ديده شنوندگان آورد:
اين روز روز بديعست و اين عصر عصر خداوند عزيز. عنقريب جهان بهشت برين گردد.
روز وحدت عالم بشر است و اتّحاد جميع ملل. تعصّبات مورث جهالت بود و اساس ضدّيّت
بشر. عنايت خداوند اين روز فيروز را محقّق فرمود. عنقريب وحدت عالم انسانی در قطب
آفاق موج زند. جدال و نزاع نماند. صبح صلح اکبر بدرخشد. جهان جهان تازه شود و جميع
بشر برادران گردند.١۶
حضرت عبدالبهاء پس از دو ماه اقامت در پاريس برای اعاده صحّت و استراحت در زمستان
به اسکندريّه مراجعت فرمود. در ٢۵ مارس ١٩١٢ به سوی نيويورک رهسپار شد و در ١١ آوريل
همان سال وارد آن شهر گرديد. برنامه سفر حضرت عبدالبهاء در بيش از چهل شهر در امريکای
شمالی و نوزده شهر اروپا و گاه بيش از دو بار در هر شهری از صدها نطق و خطابه عمومی و
حضور در کنفرانسها و مکالم ات خصوصی پر شده بود و اين همه حتّی از لحاظ جسمانی کار
بزرگ سنگينی بود که در تاريخ جديد بشری نظيرش را نمیتوان يافت. در هر دو قارّه مخصوصاً
در امريکای شمالی حضرت عبدالبهاء با نفوس برجستهای که به موضوعهائی از قبيل صلح و
حقوق زن و تساوی نژادی و اصلاحات اجتماعی و اخلاقی علاقه داشتند صحبت نمودند و مورد
استقبال شايان همگان واقع شدند و تقريباً هر روز خطابات و مصاحبههای ايشان در روزنامههای
کثير الانتشار درج میشد به نحوی که خود بعداً مرقوم فرمود که "ملاحظه شد که ابواب مفتوح...
و قوّه معنويّه ملکوت الهی هر حائل و مانعی را از ميان برده."١٧
اين استقبال گرم مردم به حضرت عبدالبهاء فرصت بخشيد که آشکارا اصول و مبادی
اجتماعی ظهور جديد را بيان فرمايد که خلاصهاش در بيان حضرت وليّ امراللّه چنين آمده است:
تحرّی حقيقت خالی از خرافات و تقاليد، وحدت عالم انسانی که محور اصول و اساس تعاليم
ا مر بهائی است، وحدت اساسی اديان، رفع تعصّبات دينی و نژادی و طبقاتی و ملّی، لزوم
توافق ميان دين و علم، تساوی زن و مرد که دو بال برای پرواز بشر محسوبند، اجراء تعليم
اجباری، برگزيدن يک زبان عمومی علاوه بر زبانهای ملّی، تعديل معيشت که هم ثروت
نامحدود و هم فقر و فاقه را زائل میسازد، ايجاد دادگاه جهانی که اختلافات بين ملل را فيصله
دهد، بالا بردن مقام کار که چون با روح خدمت همراه باشد در حکم عبادت است، ستايش
عدالت که بايد اصل حاکم بر جامعه بشری باشد و تمجيد دين که به منزله ملجأ و پناه برای
حفظ و حراست مردم و ملّتهاست و تأسيس صلح عمومی و دائمی که بايد هدف جهانيان
باشد کلّ از عناصر اوّليّه سياست الهی است که حضرت عبدالبهاء طيّ اين سفر تبليغی به
رؤسای عالم و نيز به جمهور مردم ابلاغ فرمود.١٨
در بطون پيام حضرت عبدالبهاء اين حقيقت نهفته است که روز موعود برای اتّحاد بشر و
تأسيس ملکوت الهی در اين کره خاکی که همه منتظرش بودند فرا رسيده است. ملکوتی که
حضرت عبدالبهاء پرده از رويش برگرفت آن نبود که به مانند اديان گذشته وعد و وعيدش
مربوط به جهان ديگر باشد بلکه ملکوتی بود که مژده می داد عصر بلوغ انسانی دميده است و
زمان حصول مدنيّت جهانی فرا رسيده، عصری که در آن جميع قوای نهفته انسانی بر اثر تبادل
ميان ارزشهای روحانی و ترقّيات مادّی که به خواب کسی هم نمیآمد به ثمر خواهد رسيد.
حضرتش فرمود که امروزه وسائل وصول به اهداف مذکور فراهم است به شرطی که به
مرحله عمل وارد شويم و معتقد به تحقّق آنها باشيم: "ما جميع می دانيم صلح خوب است، سبب
حيات است، لکن محتاج ترويج و عمليم. امّا چون اين عصر عصر نورانی است و استعداد صلح
حاصل، لابدّ بر اين است اين افکار منتشر شود،به درجه اجرا و عمل آيد."١٩
حضرت عبدالبهاء با آنکه در مکالمات خصوصی و خطابات عمومی رعايت ادب و
ملايمت را میفرمود امّا هرگز در بيان اصول تعاليم ظهور جديدی که در عالم رخ داده مجامله و
پردهپوشی نمینمود و در کردار و گفتارش آن مدّعا را اثبات میفرمود. مثلاً در امريکا برای بيان
اصل وحدت اديان حضرت عبدالبهاء در حضور مخاطبين مسيحی از حضرت محمّد صحبت
فرمود يا در کنيسه "تمپل امانوئل" (Temple Emanu-El) در سانفرانسيسکو در اثبات مسيحيّت
و اسلام داد سخن داد و يا قادر بود که در بين زنانی از هر سنّ و سال اين اطمينان را القاء نمايد که
ايشان در نيروهای روحانی و فکری با مردان برابرند و يا به وضوح بدون آنکه هيجانی ايجاد
نمايد در عمل معنای اصل وحدت نژادی را اثبات میفرمود چنان که بر خوان محبّت خويش و يا
بر سفره مهمانداران والامقامش کسانی را از نژاد سفيد و سياه هر دو دعوت میکرد که به کنار هم
آيند و به اين نحو بر اهمّيّت وحدت و يگانگی در جميع شؤون بهائی تأکيد مینهاد و با اين شيوه
در برابر ديدگان اهل بهاء دريچههائی را میگشود تا ببينند با فعل و انفعالات عملی و روحانی چه
امکاناتی بالقوّه در جهان نو موجود است و اين امور مشکل را با محبّت غير مشروط بيکران
نمايان میساخت و از دل مخاطبينش هر گونه واهمه و ترديدی را می زدود.
حضرت عبدالبهاء بيش از آن که همّ خويش را در اداء خطابات عمومی و مؤثّرش مصروف
می داشت برای افزايش فهم و ادراک بهائيان از حقائق روحانی ظهور حضرت بهاءاللّه بذل جهد و
صرف وقت میفرمود. در آن رسالت تبليغی در هر شهری پس از شهر ديگر از بامداد تا ديری از
شب به خواهش جمهور ناس حاضر میشد و چون آن ملاقاتها بسر می رسيد بقيّه ساعات
صرف جواب مسائل مورد نياز دوستان بهائی میشد و به آنان جرأت میبخشيد تا با يقين و
اعتماد تمام بر انتشار دين جديدی که تازه به آن گرويده بودند قيام نمايند. حضرت عبدالبهاء
چون به شيکاگو رسيد فرصت يافت تا سنگ بنای اوّلين مشرق الاذکار غرب را با دستهای
مبارک خود پايه نهد. اين مشروع از بنيانی که در عشقآباد تحت بنا بود الهام جسته و همانند آن از
آغاز مورد تشويق حضرت عبدالبه اء قرار گرفته بود:
مشرق الاذکار از اعظم تأسيسات عالم انسانيست و تفرّعاتش بسيار است. مشرق الاذکار
اگرچه محلّ عبادتست ولکن مربوط به اسپيتال و اجزاخانه و مسافرخانه و مکتب اطفال ايتام و
مدرسه تدريس علوم عاليه است... اميدوارم که در امريک حال مشرق الاذکار تأسيس شود و
به تدريج اسپيتال و مکتب و مدرسه و اجزاخانه و مسافرخانه نيز در نهايت انتظام ترتيب يابد.٢٠
فقط تاريخنگاران آينده قادرند که اين وقايع بزرگ را مانند وقايع همزمانش در ايران به حدّ
کفايت بسنجند و از قوای خلّاقه سفر حضرت عبدالبهاء در مغرب زمين تقدير و توصيف نمايند.
نامهها و خاطرات شخصی که از آن زمان باقی مانده شهادت می دهد که چگونه حتّی زيارت
کوتاهی از حضرت عبدالبهاء توانست بهائيان غرب را در سالهای آينده به فداکاری و
سختکوشی در راه انتشار و تقويت امر پروردگار برانگيزد و پايدار سازد. اگر مدد مداخلت مرکز
ميثاق نبود محال بود تصوّر رود که اين جمع کوچک و محدود بهائيان غربی به اين زودی بتوانند
دريابند که امر الهی از آنان چه می خواهد و بتوانند به وظائف مشکل خطيرشان که از آنان انتظار
می رفت قيام نمايند. بايد به خاطر آوريم که احبّاء غرب از ميراث عظيمی که منبع الهام همکيشان
ايرانيشان بود - يعنی فرزندان کسانی که در تاريخ بابی و بهائی سالها مجاهدت کرده بودند – به
کلّی محروم بودند.
حضرت عبدالبهاء آنان را دعوت فرمود تا کارگزاران محبوب و معتمد تمدّن بزرگی شوند که
محورش اصل وحدت عالم انسانی است و نيز آنان را اطمينان داد که در ايفای چنين وظيفهای در
خود و ديگران استعدادهای نهفته و جديدی را که خداوند بيمانند در اين روز فيروز در بشر به
وديعت نهاده است از پرده بيرون خواهند آورد:
جان عالم گرديد و روح حيات در هيکل بنی آدم. در اين دور بديع که جمال قدم و اسم اعظم
از افق عالم به فيوضات نامتناهيه تجلّ ی فرموده کلمة اللّه چنان قوّتی و قدرتی در حقائق انسانيّه
نموده که شؤون بشريّه را تأثير و نفوذی نگذاشته، به قوّت قاهره کلّ را در بحر احديّت مجتمع
فرموده.٢١
وقتی ملاحظه نمائيم اوضاع جامعههای غرب بر چه منوال بوده اهمّيّت قيامشان به اين دعوت
حضرت عبدالبهاء بيشتر جلوه میکند. بهائيان غرب با آنکه اتّحاد و اتّفاق در جمعشان حاصل بود
هر يک به تشخيص خود استنباطاتی را که از امر بهائی داشتند با شدّت و قاطعيّت علناً عرضه
میکردند. بديهی است رابطه افراد با جامعه هميشه يکی از مشکلترين قضايا در راه پيشرفت هر
جامعهای بوده و هست و در جمع بهائيان غرب حتّی با نظری سطحی میتوان دريافت که تا چه
حدّ در بين آنان مخصوصاً فعّالترين آنان حسّ ابراز شخصيّت و فرديّت رواج داشته است.
بهائيان غرب که غالباً طالب نهضتهای روحانی و اجتماعی زمان خود بوده پس از مطالعه و
جستجوی زياد بر امر بهائی گردن نهاده بودند، اطّلاعاتشان بر آن نهضتها که نماينده طرز تفکّر
و نگرانیهای مردم معاصرشان بود بزرگترين عامل موفّقيّتشان در تبليغ آئين بهائی محسوب
میشد. در عين حال بايد گفت که برداشتهای گوناگون و ادراک متنوّعی که افراد بهائيان برای
خود داشتند هرگز مانع نشد که دست به دست هم دهند و در بنای جامعه متّحد و متّفقی شريک
گردند که بزرگترين عامل جذب و جلب مردم ديگر به امر بهائی شمرده میشد. شرح خاطرات
و آثار تاريخی آن زمان همه معلوم می دارد که رمز توازنی که بين افراد و جامعه پديد آمده بود در
پيوندی روحانی نهفته بود که تمام مؤمنين را به گفتار و کردار حضرت عبدالبهاء بسته بود و در نظر
همه ايشان امر بهائی در مثال حضرت عبدالبهاء خلاصه میشد.
تحقيق در سفر حضرت عبدالبهاء به غرب اين حقيقت را روشن میسازد که تعداد بسيار کمی
به امر بهائی ايمان آوردند که شمارهشان بسيار بسيار کمتر از تعداد کسانی بود که خطابات
مبارکش را شنيده بودند و آن عدّه قليل نيز که بر خدمت قيام کردند فهم و اطّلاع مختصری از
مقصد و فحوای پيامش داشتند. حضرت عبدالبهاء با وجود چنان محدوديّتهائی که در نزد
مستمعين میيافت با آنان طوری رفتار و مماشات فرمود که سطح شناسائی و ادراکشان از امر
بهائی بالا رفت به حدّی که امر الهی را مافوق آزاديخواهی اجتماعی و آشتی و مسامحت عادی
شناختند. مثالی را که در اين مقام میتوان ذکر نمود تشويق لوئی گريگوری (Louis Gregory)
و لوئيز ماتيو (Louise Mathew) يکی سياهپوست و ديگری سفيدپوست به ازدواج بود و اين
عمل حضرت عبدالبهاء برای جامعه بهائی امريکائی ميزانی را به دست داد تا همه معنای واقعی
اتّحاد نژادی را دريابند و افراد آن جامعه هرچند که در حلّ مشکل نژادی بسيار آهسته و کند قدم
برمی داشتند توانستند ميزان و معياری مشهود داشته باشند.
بايد گفت که بهائيان امريکا با وجودی که از مقاصد حضرت عبدالبهاء اطّلاع کمی داشتند
ولی غالباً با قبول فداکاری حاضر شدند که تعاليم حضرت عبدالبهاء را عملاً تحقّق بخشند. آنان به
تعاليمی از قبيل صلح عمومی، ازاله فقر و فاقه و افراط در ثروت که اتّحاد جامعه بشری را مشکل
میسازد، رفع تعصّبات نژادی و ملّی و غير آن،تساوی تعليم و تربيت بين دختر و پسر، آزادی از
قيود سنّتها و تقاليدی که مانع تحرّی حقيقت میگردد سر سپردند. معلوم است که دل سپردن و
تعهّد به چنين اصول و تعاليمی تأثيرات جاودانی بر جای مینهد. قليلی از مستمعين حضرت
عبدالبهاء دريافتند يا میتوانستند دريابند که ايجاد تغييرات لازم در طرز رفتار و مماشات نوع
انسان فقط و فقط وقتی حاصل میشود که تحوّلات انقلابی در بنيان جامعه رخ دهد و طبيعت
بشری تسليم و منقاد تعاليم الهی گردد.
*****
کليد اصلی در بيان تحوّل حيات فردی و اجتماعی جامعه همانا عهد و ميثاق حضرت بهاءاللّه
بود که حضرت عبدالبهاء کمی پس از ورود به امريکای شمالی اعلان فرمود و او که خود مرکز
ميثاق بود در اين باره چنين مرقوم داشت:
اعظم امتياز ظهور حضرت بهاءاللّه که در هيچ يک از ظهورات سابقه نبوده است حکم تعيين
مرکز ميثاق است. حضرت بهاءاللّه با چنين انتساب و تدبيری امراللّه را از تفرقه و تشعّب حفظ و
صيانت فرموده و ديگر کسی نمیتواند فرقهای تازه يا گروهی با معتقدات خاصّ ايجاد نمايد.٢٢
حضرت عبدالبهاء شهر نيويورک را برگزيد و آن را "مدينه ميثاق" نام نهاد زيرا در اين شهر
بود که به بهائيان غرب اعلان فرمود که حضرت بهاءاللّه مؤسّس امر بهائی تبيين آثار اين ظهور را
منحصراً به او تفويض فرمود. روزی که گروهی از بهائيان در منزل موقّت حضرت عبدالبهاء جمع
بودند به يکی از معاريف بهائيان لوآ گتسينگر (Lua Getsinger) فرمود که برود و احبّاء را برای
اعلان مهيمنی آماده سازد. پس از چندی حضرت عبدالبهاء از بالاخانه به پائين آمده دربارهء
مفهوم کلّی عهد و ميثاق بياناتی ايراد فرمود. يکی از خانمهای بهائی شهير خانم جوليت تامپسون
(Juliet Thompson) که با يکی از مترجمان ايرانی در بالاخانه حضور داشت مضمون بيان
حضرت عبدالبهاء را چنين نوشته است: "منم آن عهد و ميثاقی که حضرت بهاءاللّه معيّن فرموده
که احدی انکارش نتواند کرد. اين عهد و پيمان حضرت بهاءاللّه است که در کتاب اقدس مکتوب
است. برو و ندا برآور که اين مرکز ميثاق الهی است که در ميان شماست."٢٣
اين عهد و ميثاقی که حضرت بهاءاللّه تأسيس فرموده طبق بيان حضرت وليّ امراللّه "وسيلهء
آنست که امر الهی اعتبار و نفوذش را استمرار بخشد و اصالتش را تضمين کند، از انشعاب و تفرّق
حفظش نمايد و توسعه و بسطش را تقويت کند."٢۴ چنين پيمان محکمی را اعضاء خاندان
حضرت بهاءاللّه به زودی پس از صعود مبارکش بشکستند و به نقض عهد پرداختند و چون عهد
حضرت بهاءاللّه در کتاب اقدس و لوح غصن و آثار ديگر تحکيم و تثبيت شده بود و مانع میشد
که امراللّه بازيچه اميال شخصی اين گروه ناقضين گردد، گروه نقض بر آن شدند که اوّل در ارض اقدس
سپس در ايران که مرکز بزرگترين جامعه بهائی در جهان بود در تضعيف مقام حضرت عبدالبهاء
بکوشند و چون نيرنگهايشان همه نقش بر آب شد راه ديگری را در پيش گرفتند تا
دولت عثمانی و کارگزارانش را در فلسطين از حضرت عبدالبهاء مرعوب سازند. اين اميد نيز با
انقلاب ترک جوان بر باد رفت و رژيم عثمانی در استانبول سقوط کرد و حدود سی و يک نفر از
زعمای کشور را که بعضشان همدست ناقضين و در نقشههای شومشان دخالت داشتند به دار آويختند.
در غرب ابراهيم خيراللّه يعنی شخصی که بسياری از احبّای امريکا را تبليغ کرده بود در صدد
برآمد از راه ارتباط و همدستی با ناقضين منسوب به حضرت بهاءاللّه مسند رياستی برای خود
فراهم آورد. امّا حضرت عبدالبهاء در اوائل دوره ميثاق با اعزام نمايندگان خويش اين توطئه را
بیاثر ساختند. بهائيان غربی با وجود چنين سابقه و تجربهای يقيناً آماده قبول مقام حضرت عبدالبهاء
گشته بودند و با ثبوت و رسوخ توانستند از آن عوامل اختلاف و شقاق دوری جويند،
عوا ملی که در وصفشان از قلم ميثاق صادر: "بعضی از نفوس بوالهوس و ضعيف و بدخواه و
جاهل... سعی دارند که بنيان ميثاق را منهدم سازند و آب زلال را گلآلود کنند تا ماهی
بگيرند."٢۵ به تدريج که جامعههای جديد بهائی کوشش نمودند تا اختلافهائی که در آراء و
استنباطات خويش داشتند از ميان بردارند و از دام اين وسوسه طبيعی بشری که خواهان
دستهبندی و تشعّب است خود را برهانند اهمّيّت قوّه ميثاق يعنی اين قانون متين و سازمانبخش
ظهور جديد بهائی نمايان گرديد.
حضرت عبدالبهاء هم در خطابات عمومی و هم در گفتگوهای خصوصی در عين حال که
پيش ديدگان جهانيان منظر و نمائی از وحدت عالم انسانی و صلح عمومی منبعث از ظهور الهی
را هويدا ساخت به خطرات فوری و حتمی نيز که هم در افق امر بهائی و هم در جهان پديدار بود
به تأکيد تمام اشاره فرمود و به تعبير حضرت وليّ امراللّه زمستانی را که در شدّت بیسابقه بود
پيشبينی نمود.
آن زمستان در داخل امر الهی نقض عهد و ميثاق بود. در امريکای شمالی عدّه قليلی از نفوس
رياستطلب از وصول به نيّت خويش مأيوس شده بودند و همين افراد معدود باز اسباب زحمت
جامعه بهائی گشته ايمان بعضی را متزلزل ساخته سبب کنارهگيری بعضی ديگر شدند. در ايران نيز
مکرّراً ايمان ياران با نقشههای افرادی جاهطلب که ناظر به موفّقيّتهای سفر حضرت عبدالبهاء
شدند و به زعم باطلشان احتمال رياستی برای خود تصوّر نمودند مورد امتحان واقع شد. در هر دو
حال چنين بيوفائی و خيانتی بالمآل نتيجهاش آن شد که ايمان و فداکاری مؤمنان ثابت قوّت گيرد
و عميقتر شود.
حضرت عبدالبهاء به جهانيان با صراحت و شدّتی تمام انذار و اخطار فرمود که چه مصائب و
بلايائی را در پيش دارند. ضمن اينکه برای ترويج صلح و آشتی لزوم اقداماتی را برای تخفيف
آلام جهان تأکيد میفرمود در عين حال شکّی برای شنوندگان خويش باقی نمیگذاشت که
خطرات آينده بسيار شديد است. چنان که در مصاحبه با خبرنگار يکی از مشهورترين
روزنامههای وقت در مونترآل که بيش از ديگر شهرها وقايع آن سفر را دنبال میکرد چنين
فرمود: "اروپا انبار اسلحه شده و يقين است که اين تدارکات حربی بالاخره به جنگ بزرگی منتهی
گردد زيرا همين تسليحات سبب بروز جنگ میشود و اين زرّادخانه منفجر خواهد شد و چنين
استنباطی غيبگوئی لازم ندارد، هر عقل سليمی آن را تصديق میکند."٢۶
اين شخص بزرگواری که در سراسر امريکای شمالی به پيامبر صلح معروف گشت در ۵
دسامبر ١٩١٢ با کشتی از نيويورک عازم ليورپول شد و پس از اقامت بالنّسبه کوتاهی در لندن و
بعضی ديگر از مراکز انگلستان از چندين شهر اروپا ديدار و چند هفته نيز در پاريس اقامت
فرمود. در پاريس هيپوليت دريفوس (Hippolyte Dreyfus) که نوشتن عربی و فارسی
می دانست به خدمت حضرت عبدالبهاء مفتخر گرديد. پاريس در آن زمان مرکز فرهنگی اروپا بود و
نفوس زيادی از بسياری از نقاط جهان از جمله از شرق به آنجا رفت و آمد داشتند. حضرت عبدالبهاء
که دو بار به مدّتی نسبتاً طولانی در پاريس اقامت فرمود در خطاباتش به بيان مسائل مهمّ
اجتماعی که در نقاط ديگر نيز اشاره فرموده بود مبادرت ورزيد امّا در پاريس آن بزرگوار چنان
بر امور روحانی تکيه فرمود که يقيناً در دل کسانی که موهبت شنيدنش را داشتند مؤثّر افتاد. مثلاً:
حال را نظر نکنيد. اين مثل دانهايست که در زمين کاشته شود. در بدايت اهمّيّتی ندارد لکن هر
دانه درخت میشود، ثمر می دهد، آن وقت معلوم میشود که چقدر اهمّيّت داشته. پس
شماها بدانيد که خدا تاج موهبتی بر سر شما گذاشته و کوکبی نورانی از افق قلوب شما طالع
کرده که اين اقليم را عاقبت احاطه خواهد کرد.٢٧
در صبح روز ١٣ جون ١٩١٣ حضرت عبدالبهاء با کشتی هيمالايا (S. S. Himalaya) از
مارسی حرکت و بعد از چهار روز به پورت سعيد مصر وارد شد و طبق بيان حضرت وليّ امراللّه
"اين سفر تاريخی" با مراجعت حضرت عبد البهاء به حيفا در ۵ دسامبر سال ١٩١٣ بسر رسيد.
*****
درست دو سال بعد از مصاحبه حضرت عبدالبهاء با سردبير روزنامه "مونترآل ديلی استار"
(Montreal Daily Star) اوضاع جهانی که آن روز اعتماد به نفس داشت و مست باده غرور و
بی خبری بود ناگهان از هم فروپاشيد و فاجعهای آغاز گرديد که ظاهراً علّت و بهانهاش قتل وليعهد
امپراطوری اطريش و مجارستان در شهر سرايوو بود. اين حادثه نسبتاً کوچک يک سلسله از
خبط و خطاها و تهديدات بیپروا و تشبّث به عزّت و شرافت ملّی را شعله ور ساخت که به جنگ
اوّل جهانی انجاميد. امّا در حقيقت همچنان که حضرت عبدالبهاء اشاره فرموده بود غرّشهائی
که در سراسر اوّلين دهه قرن بيستم به گوش می رسيد میبايست رهبران اروپا را از سستی پايههای
نظم موجود در آن زمان باخبر کرده باشد.
در سالهای ١٩٠۴ و ١٩٠۵ بين دو امپراطوری ژاپن و روسيّه جنگ درگرفت و شدّت يافت.
در نتيجه روسيّه عملاً تمام نيروی دريائی خود را از دست داد و قسمتی از سرزمينی که برای حفظ
منافع خود حياتی میشمرد تسليم ژاپن نمود و چنان خواری و خفّتی را به بار آورد که در روسيّه و
ساير نقاط جهان تأثيرات عمدهای بر جای گذاشت. نيز در سالهای اوّليّه قرن بيستم در دو مورد
ميان فرانسه و آلمان بر سر مستعمرات شمال افريقا تقريباً جنگ درگرفت که به موقع در اثر
دخالت ساير دول که آن را مخالف منافع خود می دانستند از آن جلوگيری شد. در سال ١٩١١
ايطاليا طمع کرد و قسمتی از خاک امپراطوری عثمانی يعنی کشوری را که امروز ليبی نام دارد
تصرّف نمود و تهديد عظيمی را متوجّه صلح جهانی نمود. باز چنان که حضرت عبدالبهاء انذار
فرموده بود بار ديگر تزلزلی در جهان حاصل شد و آلمان وقتی که خويش را در شبکهء
اتّحاديّههای دشمن محصور ديد به ايجاد نيروی دريائی عظيمی پرداخت که هدفش از بين بردن
تفوّق دريائی انگليس بود.
بر اين کشمکشها و ستيزهجوئیها باي د تشنّجات و خصومتهائی را که مردم تحت
حکومت سلسلههای رمانوف و هابسبورگ و عثمانی با هم داشتند افزود. ملّتهای لهستان،
چک، اسلاو، بالت، رومانی، کرد، عرب، ارمنی، يونانی، مقدونی و آلبانی آرزومند وقايعی
بودند که يوغ اسارت را از گردن آنان برگيرد و صبح آزاديشان بدمد. از اين رو توطئههای
بیشمار پديد آمد و گروههای مقاومت و سازمانهای جدائیطلب از شکافی که در نظم جهان
در آن زمان پيدا شده بود استفاده میکردند. اين نيروهای زيرزمينی از مرامهای افراطی الهام
میگرفتند که يک طرفش هرج و مرجطلبان بی بند و بار و طرف ديگرش نژادپرستان پرستيز و
ملّيّون مصمّم بودند. امّا اين دو دسته مخالف همه به يک عقيده سادهلوحانه يقين داشتند و
باورشان اين بود که اگر نظم و سازمان معيّنی که هدف قرار داده بودند از هم بپاشد آن وقت
اصالت ذاتی هممسلکانشان يا اصالت ذاتی هر انسان ديگری به کار افتاده ضامن طلوع عصر
جديدی بر پايه آزادی و عدالت خواهد شد.
از ميان آن کارگزاران پرخاشجوئی و خشونت فقط يک نهضت که پايگاهی گسترده داشت به
نحوی منظّم و بيرحمانه به سوی مقصدش يعنی انقلاب جهانی به پيش می رفت و آن حزب
کمونيست بود که يورش فکری و منطقی خود را از آثار کارل مارکس (Karl Marx) متفکّر
صاحبنظر قرن نوزدهم الهام گرفته با اطمينانی راسخ يقين داشت که پيروزی نهائی از آن اوست.
کمونيستها توانستند که در سراسر اروپا و بعضی ديگر از نقاط جهان پيروان متعهّد و ثابتقدمی
را جمع نمايند. اين گروه باورشان شده بود که نيروی خلّاق و نبوغ طرّاح کمونيسم اثبات کرده
است که بی شکّ و شبهه جوهر نيروهائی که هم وجدان انسان و هم نظام اجتماعی بشر را ساخته
مادّی است و دين و نيز موازين اخلاقی "بورژوازی" هيچ اعتباری ندارد. به نظر کمونيسم اعتقاد به
خدا يک اختلال روانی و ضعف عصبی است که بر ضمير بشر نشسته و به طبقه حاکم اجازه داده
است که پی در پی خرافات را وسيله برده ساختن توده مردم سازند.
رهبرا ن جهان به تدريج از روی غرور و نادانی کورکورانه به سوی جنگی خانمانسوز پيش
می رفتند و از ترقّيات عظيم علم و صنعت برای برتری نظامی و تفوّق بر رقيب استفاده میکردند،
غافل از اينکه رقيبان اروپائی آنان با مردمان بيسواد و فقير مستعمراتشان که قبلاً تصرّف کرده
بودند تفاوت کلّی داشتند. اطمينان کاذبی که ذخائر تسليحاتی در دولتها پديد آورد سبب شد که
مسابقهای ايجاد شود تا نيروهای زمينی و دريائی خود را بيرحمانه با آخرين سلاحهای پيشرفته
جديد تا حدّ امکان مسلّح سازند. مسلسلها، توپهای دورزن، رزمناوها،زيردريائیها،
مينهای زمينی، گازهای سمّی و تجهيز طيّارهها با بمبهای مخرّب چنان رواج يافت که مورّخی
آن را "صنايع مرگ" توصيف نموده است. طبق انذار حضرت عبدالبهاء تمام اين آلات انهدام
البتّه به کار برده شد و در عمل نيز هنگام بروز جنگ تکميل میگرديد.
از آن گذشته علم و صنعت فشار نهفته ديگری بر نظام موجود وارد میآورد، يعنی توليد
فراوان محصولات صنعتی که با مسابقه تسليحاتی شدّت میگرفت جمعيّت مردم را به شهرها
میکشاند. در اواخر قرن نوزدهم هجوم به شهرها به تدريج موازين و تعلّقات سنّتی و عادی مردم
را به هم زده عدّه بيشتری از مردم را به فکر تغيير نظام اجتماعی انداخته بود و اشتهای عامّه را برای
کسب منافع مادّی که قبلاً فقط در دسترس معدودی بود بيشتر کرده بود. حتّی مردم درنظامهای
استبدادی به تدريج درمیيافتند که اولياء و کارگزاران مدنی کشور برای اداره امور کشور تا چه
حدّ به جلب افکار عمومی نيازمند بودند. اين تحوّلات اجتماعی نتائج غير منتظر و پردامنهای را
در بر داشت. چون جنگ مدّتی دراز به طول انجاميد و معلوم شد که به گونهای که قبلاً
میانديشيدند امر سادهای نيست ميليونها مردم از هر دو طرف که به صورت اجباری به ارتش
برده شده بودند کمکم بيدار شده ديدند که اين همه رنج و مصيبتی را که تحمّل کرده بودند بيمعنی
بوده هيچ ثمری برای شخص آنان يا رفاه خانوادههايشان نداشته است.
علاوه بر تحوّلاتی که پيشرفت تکنولوژی و اقتصاد پديد آورده بود به نظر می رسيد که
ترقّيات علمی افکار و تصوّراتی ساده و سطحی در باره طبيعت انسانی ترويج مینمود و از آنچه
حضرت بهاءاللّه در بارهاش "غبارات تيره علوم اکتسابی"٢٨ فرمودهاند غافل بود. اين تعريفهای
علمی که هنوز به محکّ تجربه نرسيده بود در ميان نفوس بیشماری منتشر گشت. در جرائد
مشهور مقالات مهيّج در باره آن درج شد، مناظرات آتشين ميان دانشمندان علوم تجربی و
علمای الهيّات و دين درگرفت و در همان حال تعليم عمومی به سرعت رواج گرفت و سبب شد
که معتقدات دينی و موازين معتاد اخلاقی از صلاحيّت و اعتبار بيفتد.
اين نيروهای زلزله زای قرن جديد ثبات جهان غرب را در سال ١٩١۴ به لرزه انداخت و چون
جنگ بزرگ درگرفت مصيبتی به بار آورد که از حدّ تصوّر متفکّرين بسی برتر رفت. در اينجا
فرصت نيست که دقيقاً به تجزيه و تحليل فاجعه جنگ جهانی اوّل پردازيم. فقط آماری را که
برداشتهاند چنا نست که از طاقت انديشه انسان بيرون است. تخمين می زنند که تقريباً شصت
ميليون از نفوس به ميان آن آتشی که شبهش را بشر هرگز نديده کشيده شدند. هشت ميليون از
آنان در ميدان جنگ به هلاکت رسيدند و ده ميليون نفر ديگر تا آخر عمر عليل و يا ناقص العضو
ماندند يا ريههايشان از گاز سمّی سوختگی پيدا کرد و يا شکلی زشت و وحشتناک يافتند.
مورّخين نوشتهاند که مجموعاً خسارت اقتصادی شايد بالغ بر سی ميليارد دلار شده باشد که
قسمت مهمّی از ثروت اروپا را بر باد داد.
حتّی ذکر مقدار اين خسارات و ضررهای عظيم هرگز ميزان خرابیهای حقيقی را که وارد
آمده به دست نميدهد. يکی از ملاحظاتی که وودرو ويلسن (Woodrow Wilson) رئيس
جمهور امريکا را مدّتها مانع شد از کنگره امريکا ورود به جنگ را که اجتنابناپذير شده بود
درخواست نمايد آن بود که می دانست که آن جنگ چون به طول انجامد چقدر به روحيّات و
اخلاق مردم زيان وارد میآورد. از امتيازات آن مرد بلندمقام و سياستمدار ماهری که
حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ امراللّه به ستايشش پرداختهاند اين بود که می دانست تا چه مقدار
فاجعهای که سراسر اروپا را فراگرفته بود در طبيعت انسان خوی وحشيگری و ستمگری را به
گونهای بر جای مینهد که بشر از زائل کردنش عاجز میماند.
دامنه مصائبی که طيّ چهار سال جنگ به نوع بشر وارد شد چنان وسيع و تأثيرات نامطلوبی که
تا مدّتی دراز جريان مدنی ساختن نوع انسان را به تأخير انداخت چنان زياد بود که بر صحّت کلام
حضرت عبدالبهاء که فقط دو سه سال قبل از جنگ در شهرهای بزرگ اروپا مانند لندن و پاريس
و وين و بوداپست و اشتوتگارت و نيز امريکای شمالی ايراد فرموده بود تأکيدی شديد مینهد .
حضرت عبدالبهاء شبی در منزل آقای سادرلند مکسول (Sutherland Maxwell) و خانمشان
در مونترآل چنين فرمود:
امروز عالم انسانی ظلمانی است زيرا از عالم الهی بی خبر گشته، اينست که قلوب بشر از آيات
الهی خالی است، نفثات روح القدس تأثيری در اهل عالم ندارد. امّا چون انوار روحانی بر
عالم انسانی بتابد و تعاليم و اوامر الهی رواج يابد وجدان بيدار گردد و روحی جديد بدمد و
قوائی تازه برسد و حياتی جديد ظاهر شود و چنان است که گوئی از عالم حيوان به عالم انسان
ارتقاء يافته... من دعا میکنم، شما نيز دعا کنيد که چنين فضل و موهبت آسمانی نصيب
گردد، عداوت و دشمنی زائل شود، جنگ و خونريزی نماند، قلوب به هم مرتبط شود و
جميع بشر از يک چشمه بنوشند.٢٩
معاهده صلح که متّفقين بر دشمنان شکست خورده خويش تحميل نمودند چنان انتقامجويانه
بود که بنا به بيان حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ امراللّه تخم نفاق ديگری را کاشت که حاصلش
به مراتب از جنگ اوّل جهانی وحشتناکتر بود. مطالبه غرامت خانهبرانداز جنگی از کشورهای
مغلوب و اينکه آنان را مجبور ساختند که تمام گناه جنگ را بر گردن گيرند - حال آنکه همه
کشورهای ار وپائی هر يک علیحدّه در آن گناه شريک بودند - از جمله عواملی بود که مردم
سرشکسته اروپا را با روحيّه خرابی که داشتند آماده ساخت که فريفته استبداد شوند و وعدههائی
را که ديکتاتورهای مستبدّ در بهبود اوضاع مردم می دادند بپذيرند. اگر چنان تحميلاتی نبود
مردم نيز گول اين نفوس خودکامه را نمی خوردند.
عجب آنکه هر چه متّفقين از کشورهای مغلوب غرامت خواستند و گرفتند ناگاه همين
کشورهای پيروز به خود آمده ديدند که از فتح و ظفرشان که به تسليم بلاشرط دشمن انجاميد
سودی برنگرفتند بلکه خود بهای سنگينی پرداختند. قرضهای سنگين ناشی از جنگ برای
هميشه تفوّق اقتصادی و ثروت اين کشورهای اروپائی را که طيّ سيصد سال استثمار از کشورهای
ديگر جهان به دست آورده بودند به کلّی نابود ساخت. مرگ ميليونها جوانی که وجودشان در
سالهای آينده برای مقابله با مشکلات لازم بود خسارتی جبرانناپذير گشت. اروپا که فقط چهار
سال پيش سرحلقه تمدّن و مظهر سلطه بر جهان بود ناگها ن اين برتری را از دست داد و در
دهههای بعد رو به سراشيب نهاد و نسبت به مرکز قدرت جديد در امريکای شمالی در رتبه
پائينتری قرار گرفت.
در اوّل کار به نظر می رسيد که آينده مطلوبی را که وودرو ويلسن پيش بينی کرده بود به وقوع
خواهد پيوست. تا حدّی رؤيای ويلسن تعبير گشت بدين صورت که اقوامی در سراسر اروپا با
تشکيل کشورهائی از ميان خرابههای امپراطوریهای پيشين آزادی يافتند و سرنوشت خويش را
در دست گرفتند. برنامه چهارده مادّهای صلح ويلسن چون علناً ابلاغ شد در ضمير ميليونها نفر از
مردم اروپا چنان نيروی اخلاقی به بار آورد که ديگر حتّی منجمدترين رهبران سياسی در ميان
متّفقين جرأت نکردند در مقابل سخنان ويلسن ايستادگی نمايند. با وجودی که قبلاً ماهها بر سر
مستعمرات و مرزها و بندهای لازم برای تدوين معاهده صلح چانه زده بودند، نهايتاً طبق عهدنامه
ورسای (Versailles) با تشکيل جامعه ملل گرچه بسيار ضعيف و ناتوان بود موافقت نمودند.
جامعه ملل سازمانی بود که همه اميدوار بودند که بتواند اختلافات آينده کشورها را فيصله دهد و
در امور بين المللی تعادلی برقرار کند.
حضرت وليّ امراللّه در اهمّيّت اين اقدام تاريخی توقيعی مرقوم داشتهاند که بهائيان که در
صدد فهم وقايع اين قرن پرآشوبند بايد در آن دقّت کامل نمايند و در آن بيان ذکر فرمودهاند که
دو تحوّل سبب طلوع بامداد صلح جهانی است و تأکيد گشته که اين دو تحوّل "مقدّر است به موقع
خود با يکديگر ممزوج گشته و يکی شوند."٣٠ حضرت وليّ امراللّه میفرمايند که تحوّل اوّل به
رسالت و مأموريّت جامعه بهائی در امريکای شمالی و تحوّل دوم به مقدّرات کشور امريکا به
عنوان يک ملّت مستقلّ مربوط است و در اشاره به تحوّل اخير که آغاز آن به جنگ اوّل جهانی
بازمیگردد مینويسند:
سائق اوّليّهاش چهارده اصل ويلسن رئيس جمهور بود که برای اوّلين بار آن جمهوری را با
مقدّرات دنيای قديم مرتبط میساخت و اوّلين عقبنشينیاش قطع رابطه آن جمهوری از
جامعه جديد التّأسيس ملل بود که آن رئيس جمهور آن را با رنج و عنا به وجود آورده بود...
هر قدر راه طولانیتر و پر پيچ و خم باشد مع ذلک بايد پس از يک سلسله فتوحات و
عقبنشينیها بالمآل به وحدت سياسی شرق و غرب و تأسيس حکومت جهانی و استقرار
صلح اصغر که حضرت بهاءاللّه آن را پيشبينی فرموده و اشعيای نبيّ بدان اخبار نموده منجرّ
گردد و سرانجام به اهتزاز علم صلح اعظم در عصر ذهبی دور بهائی منتهی شود.٣١
به اين ترتيب میبينيم که چگونه انديشه و بينشی که محرّک اقدامات و مجهودات رئيس
جمهور امريکا بود به سرنوشتی غمانگيز دچار شد و به زودی ديده شد که جامعه ملل تولّد ناشده
بيجان شد و هرچند سازمانهای لازمه از قبيل قانونگزاری و دادرسی و قوّه مجريه و ادارات تابعه
را در بر داشت امّا از قدرتی که با آن بتواند بر اجراء وظائفش قادر گردد محروم بود. چون کش ورها
هنوز اسير مفاهيم وطنپرستی بی بند و بار قرن نوزدهم بودند کاری کردند که تصميمات جامعه
ملل فقط به اتّفاق آراء قابل اجراء باشد. بديهی است که چنين قراری از انجام هر عملی بازش
می داشت و نيز عضو نبودن برخی از نيرومندترين کشورهای عالم، توخالی بودن جامعه ملل را
بيشتر نمايان میساخت. عضويّت کشور آلمان که مغلوب شده بود قبول نشد زيرا که مسؤول
شروع جنگش شمردند. عضويّت روسيّه را نخست ردّ کردند زيرا تحت رژيم بلشويکی بود
و حتّی کشور امريکا خود به واسطه مبارزات حزبی داخل کنگره از عضويّت امتناع ورزيد و کنگره
امريکا از تصويب اساسنامه جامعه ملل سر باز زد. عجب آنکه اقدامات نارسائی هم که خود
جامعه ملل برای حفظ اقلّيّتها در داخل کشورهای نورسيده انجام داد بر عکس نتيجه بخشيد و به
منزله سلاحی شد که اروپائيان آن را بهانه برادرکشی و جنگهای داخلی میساختند.
خلاصه آنکه درست در زمانی در تاريخ نوع انسان که بر اثر وقوع ناگهانی جنگ بیسابقهای،
جهانيان از روش موروثی خود دست کشيده و رفتار انسان متمدّن را فراموش نموده بودند
سياستمداران غربی نيز به عقيم ساختن يگانه سازمانی برای نظم جهانی پرداختند که خود مولود
آن فاجعه بود و میتوانست از بلايا و مصائب بزرگتر آينده جلوگيری کند. حضرت عبدالبهاء
چنين پيشگوئی فرموده بود: "از زبان خاصّ و عامّ کلام صلح و سلام جاری است ولی در
قلوبشان آتش ضغينه و بغضاء مشتعل." حضرتشان در سال ١٩٢٠ اضافه فرمود: "اين امراض
مزمنه شفا نيابد بلکه روز به روز سختتر شود و بدتر گردد... به هر وسيلهای تشبّث نمايند که
آتش جنگ دوباره شعله زند."٣٢
*****
چون آتش مهيب جنگ جهان را فراگرفت حضرت عبدالبهاء به تکليف ديگری که در دوره
قيادتش لازم بود پرداخت تا امر بهائی را که مردمان با آن مخالف يا از آن غافل بودند به دورترين
نقاط جهان چه در ممالک اسلامی و چه در جامعههای غربی برساند. وسيلهای که برای اين مهمّ
تعبيه فرمود چهارده لوح به نام الواح نقشه تبليغی بود که چهار لوح خطاب به جامعه بهائی
امريکای شمالی و بقيّه خطاب به پنج جامعه بهائی در نواحی معيّنی بود. اين الواح را که در
تاريکترين دوره جنگ اوّل جهانی يعنی در ١٩١۶ و ١٩١٧ از قلم حضرت عبدالبهاء صادر شد
حضرت وليّ امراللّه با لوح کرمل و الواح وصايا به عنوان سه "منشور" امراللّه توصيف فرمودهاند
در آن الواح از جامعه کوچک امريکا و کانادا دعوت شد که رهبری تأسيس امر الهی را در سراسر
جهان به عهده گيرند. چنين قيامی تأثيرات فوق العاده در بر داشت. به فرموده حضرتش:
عبدالبهاء را آرزو چنان است که مثل خطّه امريک در ساير قطعات عالم نيز موفّق و مؤيّد
شويد، يعنی صيت امراللّه را به شرق و غرب رسانيد و در جميع قطعات خمسه عالم بشارت به
ظهور ملکوت ربّ الجنود دهيد. اين نداء الهی چون از خطّه امريک به اروپ و آسيا و
افريک و استراليا و جزائر پاسيفيک رسد احبّای امريک بر سرير سلطنت ابديّه جلوس نمايند
و صيت نورانيّت و هدايت ايشان به آفاق رسد و آوازه بزرگواريشان جهانگير گردد.٣٣
حضرت وليّ امراللّه ما را متذکّر میسازند که اين مأموريّت تاريخی که حقّ مسلّم جامعه
بهائيان امريکای شمالی است از کلمات و آيات دو مظهر ظهور الهی در اين دوره رو به بلوغ عالم
انسانی سرچشمه گرفته است. اوّل بار حضرت باب خطاب به مردم مغرب زمين فرمود: "يا اهل
المغرب اخرجوا من ديارکم لنصر اللّه من قبل يوم يأتيکم الرّحمن فی ظلل من الغمام... فاصبحوا
فی دين اللّه الواحد اخواناً علی خطّ السّواء... انتم تتعکّسون فيهم و هم يتعکّسون فيکم."٣۴
حضرت بهاءاللّه در خطابات خود به فرمانروايان و رؤساء جمهور قارّه امريکا وظيفهای را نيز به
آنان عطا فرمودند که در خطابات ديگر ايشان به ملوک و سلاطين سابقه نداشت. میفرمايند:
"اجبروا الکسير بايادی العدل و کسّروا الصّحيح الظّالم بسياط اوامر ربّکم الامر الحکيم."٣۵
حضرت بهاءالل ّه در بيان ديگری در باره امر الهی میفرمايد: "قل انّه قد اشرق من جهة الشّرق و
ظهر فی الغرب آثاره، تفکّروا فيه يا قوم"٣۶ و با اين بيان يکی از حقائق اصليّه سير تمدّن بشری را
توضيح می دهند.
اجراء آن فرمان تبليغی به فرموده حضرت وليّ امراللّه چندی به تعويق افتاد تا بنای تشکيلاتی
که وسيله اجرای آن فرمان بود ساخته شود. امّا حضرت عبدالبهاء دستهای از مؤمنين را برگزيد و
اختيار داد و تشويق نمود که طليعه اجراء آن نقشه گردند. حيات حضرت عبدالبهاء با شتاب رو به
پايان بود امّا سه سالی که پس از خاتمه جنگ جهانی از عمر ايشان مانده بود صرف آن شد تا
نشان و نمونه فتوحاتی را که مقدّر بود در گذرگاه قرن بيستم حاصل شود برای جامعه بهائی
تدارک بيند. تغييرات کلّی که در ارض اقدس پديد آمد به حضرت عبدالبهاء فرصت داد که بی
هيچ مانعی به کارهای خطير خويش مشغول گردد و افکار متعالی و روح نبّاض مبارکش را به
صاحبمنصبان حکومت و نفوس مهمّه که به ديدارش نائل می شدند و نيز به اقوام متنوّعه آن
سرزمين عرضه فرمايد و در آنان نفوذی شايان بر جای نهد. حکومت انگليس که قيمومت آن
سرزمين را داشت به عنوان تقدير و تمجيد از اثرات اتّحاد برانگيز آن مثال اعلی و بنا بر خدمات
انسان دوستانه حضرت عبدالبهاء به ايشان نشان عالی افتخار (knighthood) اهداء کرد. از همه
مهمّتر سيل نزول الواح به شرق و غرب و رفت و آمد مجدّد زائرين سبب گرديد که دوستان بهائی
ادراک عميقتری از امر الهی و از تعاليم امر بهائی حاصل کنند و دين بهائی گسترشی بيشتر يابد.
پس از صعود حضرت عبدالبهاء تقريباً در ساعت يک صبح ٢٨ نوامبر ١٩٢١ وقايعی در شهر
حيفا روی داد که بيش از هر امر ديگری از ميزان پيروزی حضرت عبدالبهاء در مرکز جهانی
بهائی حکايت میکند. يک روز پس از صعود جمعيّتی مرکّب از هزاران نفر از هر نژاد و مذهب با
غم و ماتمی که شهر هرگز نديده بود در عقب عرش مبارک از کوه کرمل بالا می رفتند و نمايندگان
دولت انگليس و ديپلماتها و رؤسای جم يع فرقههای مذهبی در منطقه در صفّ جلوی
مشايعتکنندگان بودند و برخی از ايشان در مراسم روحانی در مقام حضرت اعلی شرکت
نمودند. چنين جمع متّحد و غيرمقيّدی که در تشييع جنازه گرد آمدند ناگهان عموم را آگاه کرد که
نفس مقدّسی را از دست دادهاند که در آن سرزمين پر از اختلاف و خشم و ستيز مظهر اتّحاد و
اتّفاق و نمونه محبّت و وحدت بود و بر هر بينندهای حقيقت وحدت عالم انسانی را که حضرت
عبدالبهاء بدون احساس خستگی اعلان فرمود به اثبات می رسانيد.
فصل چهارم
با درگذشت حضرت عبدالبهاء عصر رسولی امر بهائی خاتمه يافت. در همان شبی که حضرت
باب به ملّاحسين اظهار امر فرمود حضرت عبدالبهاء متولّد شد. حال پس از هفتاد و هفت سال به
اراده الهی حياتش به آخر رسيد و پايان عصر رسولی که حضرت وليّ امراللّه در بارهاش فرمودند
"عصری بود که هيچ فتح و ظفری در حال و آينده هرچند درخشنده و تابناک باشد با شکوه و
جلالش برابری نتواند کرد"٣٧ فرا رسيد. هزاران هزار سال در آينده خواهد گذشت که قوای
مکنونهای که اين قوّه خلّاق در وجدان انسان آفريده به تدريج پديدار شود.
هر کس که در اين مقطع از تاريخ تمدّن بشری مطالعه نمايد هيکل تابان عبدالبهاء را که در
تاريخ شش هزار سال پيشين نظير نداشته درخشنده و تابان خواهد ديد. حضرت بهاءاللّه حضرت عبدالبهاء
را "سرّاللّه" خواندند و آن هيکل قدسی را حضرت وليّ امراللّه به "مرکز و محور" ميثاق
حضرت بهاءاللّه و "مثل اعلای" تعاليم ظهور الهی در عصر بلوغ بشری و "سرچشمه وحدت عالم
انسانی" ملقّب ساختند. اديان الهی در گذشته ايّام اگرچه هر يک مادرِ سيستمهای بزرگ دينی در
تاريخ بشری بودهاند ولی هرگز شبيه حضرت عبدالبهاء را نداشتهاند و تمامشان به منزله مراحلی
بودند که بشر را برای دوره بلوغ خويش آماده میساختند. حضرت عبدالبهاء عالیترين مخلوق
کلمه حضرت بهاءاللّه و کسی بود که کلّيّه ام ور در نزدش آسان مینمود. يکی از بهائيان هوشمند
امريکا چنين نوشته است:
اراده الهی بر اين تعلّق گرفت که پيامی بزرگ به نوع بشر ابلاغ شود امّا بشری نبود که گوش
شنوا داشته باشد، از اين روی خداوند بيمانند حضرت عبدالبهاء را به عالم عطا فرمود و او بود
که به نيابت از جانب تمام نوع انسان پيام حضرت بهاءاللّه را دريافت کرد. او بود که ندای الهی
را شنيد. او بود که روحش به الهامات غيبی ملهم گرديد. او بود که از معنای اين پيام نوين
آگاهی يافت و ضامن نوع انسان برای اجابت ندای يزدان شد... به نظر من اين همان عهد و
ميثاق است يعنی آنکه بر صفحه زمين کسی موجود است که بتواند نماينده بشری باشد که
هنوز خلق نشده است. در جهان قبائل و خاندانها و مذهبها و طبقات و غيره فراوانند امّا
هيچ کس چون عبدالبهاء نبود که پيام بهاءاللّه را قبول کند و به خدا تعهّد دهد که بشر را به خيمه
وحدت عالم انسانی درخواهد آورد و چنان نوع بشری بيافريند که حامل تعاليم و احکام خدا باشد.٣٨
حضرت عبدالبهاء رسالت خويش را در زندان دستگاه دولتی ظالم و جاهل آغاز کرد و با
خيانت برادران بيوفايش که آرزوی مرگش را میکردند رو به رو شد. با همه آن مشکلات يکّه و
تنها از بهائيان ايران جامعهای ساخت که به ترقّيات اجتماعی درخشانی نائل گشتند. در شرق امر
الهی را بگسترد و در غرب جامعههائی از مؤمنان فداکار خلق فرمود و به طرح نقشهای برای
توسعه امر بهائی در سراسر عالم پرداخت. احترام و تمجيد اصحاب فکر و انديشه را که با او
مرتبط بودند به خود جلب کرد و به پيروان حضرت بهاءاللّه در سراسر دنيا هدايتها و تبييناتی
بیشمار و قاطع و مستند در باره احکام و تعاليم بهائی عطا فرمود. در کوه کرمل با مشکلات
فراوان مقام حضرت باب را بنا نمود و بقايای جسد مبارکش را در آن نهاد و اين بنا کانون مساعی و
مجهوداتی خواهد شد که به تدريج حيات انسان را در اين کره خاک نظم و نسقی جديد بخشد.
حيات حضرت عبدالبهاء پيش آشنا و بيگانه در هر جلوهای از مظاهر حيات انسانی سرمشق و
مثالی جاودانی بود و همان خصائلی را دارا بود که عرفا و فلاسفه و شعرا در همه اعصار به عنوان
نهايت کمال انسان ستوده و آرزويش را میکردند.
بالاخره حضرت عبدالبهاء برای تضمين ايجاد نظم الهی حضرت بهاءاللّه که هدفش حصول
اتّحاد نوع بشر و ترويج عدالت در حيات جمعی انسانی است وسائل و ابزاری را تعبيه فرمود که
اجراء مقاصد و تعاليم مؤسّس آئين بهائی را تضمين نمايد. برای ايجاد وحدت و يگانگی حتّی
در سادهترين سطح و مقام دو شرط اساسی لازم است. يکی آنکه طالبان اتّحاد نخست بايد در
باره ماهيّت حقيقت متّفق باشند چهکه اين حقيقت در روابطشان با يکديگر و با جهان خارج مؤثّر
است. دوم آنکه بر مرجعی مستند و شناختهشده توافق نمايند و از آن تمکين کنند، مرجعی که
قادر باشد در باره روابطی که در آنان مؤثّر است تصميم بگيرد و اهداف و مقاصد عمومی و
جمعی آنان را تعيين نمايد.
همان طور که يک موجود زنده فقط محصول ترکيب تصادفی عناصر مرکّبهاش نمیباشد
وحدت و يگانگی نيز حالت و وضعی نيست که فقط از حسن نيّت متقابل و با داشتن مقصدی
واحد و صداقت و صميميّت حاصل گردد. بلکه وحدت و يگانگی مظهر قوّه خلّاقهای است که
وجود آن از طريق نتائجی که اقدام جمعی به وجود میآورد آشکار میشود و فقدان آن از
بیحاصلی اين اقدامات نمايان میگردد. هرچند پرده جهل و غفلت بشری روی آن نيروی
بزرگ را هميشه پوشانده است امّا آنچه بيش از همه چيز تمدّن بشر را به سوی ترقّی و پيشرفت
رانده است همان قوّه است که منشأ قوانين حقوقی گشته است، بنياد مؤسّسات سياسی و اجتماعی
بوده است، آثار هنری و دستآوردهای صنعتی و فنّی نامحدودی را الهام بخشيده است، عالم
اخلاق را آراسته است، سبب رفاه مادّی شده است و ادوار دراز مدّتی از صلح و آشتی را به وجود
آورده است که در خاطرهها به عنوان عصر طلائی باقی مانده است.
چون در اين عصر بلوغ انسانی آفتاب ظهور الهی دميد قوای مکنونه در آن قوّه خلّاقه بار
ديگر پديدار شد و وسائل و وسائط لازمه را برای نيل به اهداف و مقاصد اصلی به وجود آورد
در الواح وصايا که در بيانات حضرت وليّ امراللّه به منشور نظم اداری بهائی موصوف است
حضرت عبدالبهاء ماهيّت و وظائف دو مؤسّسه توأمان و جدائیناپذير را به عنوان جانشين
خويش به تفصيل بيان فرموده که وظائفشان مکمّل و متمّم يکديگر است و ضامن وحدت امر
بهائی و وصول به اهدافش در تمام دور بهائی خواهد بود و آن دو مؤسّسه عبارتند از ولايت
امراللّه و بيت العدل اعظم. حضرت عبدالبهاء در بيان اختيارات اين دو مؤسّسه در الواح وصايا
چنين فرمود: "آنچه قرار دهند من عند اللّه است. من خالفه و خالفهم فقد خالف اللّه و من عصاهم
فقد عصی اللّه و من عارضه فقد عارض اللّه و من نازعهم فقد نازع اللّه و من جادله فقد جادل اللّه و
من جحده فقد جحد اللّه."٣٩ در بيانات حضرت شوقی افندی وليّ امراللّه چنين آمده:
نظم اداری که در الواح وصايای حضرت عبدالبهاء تأسيس گشته نظر به اصل و مبدأ و کيفيّت
و عظمتش در تاريخ اديان عالم فريد و بی مثيل و عديل است و به يقين مبين میتوان گفت که
در هيچ يک از کتب و صحف مقدّسه و ادوار ماضيه حتّی در دور فرقان که احکام و سنن الهی
در کتاب مجيد به کمال صراحت و اتقان نازل گرديده هيچ گونه حکم محکم و دستور قاطع
مبرمی که بتواند با اين اساس عظيم برابری نمايد موجود نيست. وضع اصول اداری و انشاء
تأسيسات بديعه منيعه و تفويض حقّ تبيين آيات به وليّ امراللّه، آئين الهی را در اين ظهور
اعظم به نحوی که در ظهورات گذشته سابقه و نظير نداشته از تحزّب و انشعاب و تجزّی و
انشقاق حفظ خواهد نمود.۴٠
اکثر بهائيان پيش از آنکه الواح وصايا را بخوانند و منتشر شود چنين میپنداشتند که در مرحله
بعدی امر بهائی بيت العدل اعظم که حضرت بهاءاللّه بنفسه در کتاب اقدس بنيان و آن را هيأت
حاکمه جهان بهائی مقرّر فرموده انتخاب خواهد شد. امر بسيار مهمّی که بهائيان معاصر بايد
بدانند اينست که در آن زمان جامعه بهائی از مفهوم ولايت امراللّه هرگز آگاهی نداشت و چون
باخبر شدند که حضرت عبدالبهاء حضرت شوقی افندی را به آن امتياز بيمانند مفتخر داشتهاند در
شور و شعف آمدند زيرا با اين سمت رابطه بهائيان با بنيانگذاران امر بهائی محفوظ و برقرار
میماند. تا آن زمان کسی نمی دانست که حضرت بهاءاللّه خواهان تکوين مؤسّسهای بودند که
وظيفهاش تبيين آثار الهی باشد. اهمّيّت وظيفه تبيين امروز کاملاً واضح و حتّی معلوم گشته که در
آثار حضرت بهاءاللّه نيز اشاراتی در اين مورد موجود بوده است.
در زمان صعود حضرت عبدالبهاء آنچه ابداً به تصوّر نفوس چه آشنا و چه بيگانه درنمیآمد
آن بود که الواح وصايا چه تحوّل و حرکتی را در امر بهائی ايجاد مینمايد. در اين باره حضرت
عبدالبهاء میفرمايد که "اگر می دانستيد که بعد از من چه خواهد شد مطمئنّاً دعا مینموديد که
خاتمه حيات من زودتر برسد."۴١
فصل پنجم
اگر بخواهيم از مقام ولايت امر در تاريخ امر بهائی آگاه گرديم بايد با دقّت و بيطرفی اوضاع
و احوالی را که میبايست در آن حضرت شوقی افندی رسالت خويش را ايفاء نمايد بررسی کنيم .
بايد به ياد آوريم که نيمه اوّل دوره ولايت بين دو جنگ جهانی سپری شد، دورهای که سرگردانی
و تشويش و نگرانی جميع شؤون انسانی را فراگرفته بود. از يک سو پيشرفت شايانی در رفع موانع
بين ملل و طبقات حاصل شده بود و از سوی ديگر ناتوانی سياسی و در نتيجه آن فلج اقتصادی
نمیگذاشت که جهانيان از آن پيشرفتها بهره برند. در همه جا فوريّتی احساس میشد که بايد در
باره ماهيّت اجتماع و کار مؤسّساتش تعريف و شناختی به کلّی جديد ابراز شود. حتّی لازم بود
تعريفی برای مقصد از حيات انسان به دست آيد.
در پايان جنگ اوّل جهانی نوع انسان به امکاناتی دست يافت که پيش از آن هرگز تصوّرش را
هم نمیکرد. در تمام اروپا و خاور نزديک نظامهای استبدادی که خود از موانع اصلی اتّحاد بودند
به کلّی از ميان رفتند و نيز تا حدّ زيادی اعتقادات متحجّر مذهبی که از لحاظ اخلاقی مؤيّد
نيروهای تفرقهانگيز و اختلافبخش بود در همه جا مورد سؤال واقع شد. ملل منکوب و مقهور
آزادی يافتند و به طرح نقشههائی برای آينده مشترک خويش پرداختند و از آن پس کشورهای
مستقلّ جديدی که به موجب معاهده ورسای به وجود آمده بودند ديگر خود مسؤول تعيين
روابط بين خويش گشتند. کاردانی و نبوغی که قبلاً در توليد اسلحه مخرّب صرف میشد حال در
امر مشکل ولی سودمند توسعه اقتصادی به کار می رفت. حتّی از تاريکترين روزهای جنگ
داستان وقايعی شگفتآور شنيده میشد مانند اينکه سربازان آلمانی و انگليسی برای مدّت
کوتاهی به هدايت غريزه انسانی خويش از سنگرهای مرگبارشان بيرون آمدند و به هم پيوستند تا
عيد ميلاد مسيح را با هم جشن بگيرند. اين واقعه چون بارقهای بود که نور ضعيفی بر چهره
وحدت عالم انسانی میافکند، همان وحدتی که حضرت عبدالبهاء به نحوی خستگیناپذير در
سفرهای خويش در همان قارّه اروپا اعلان فرموده بود. نيز در همان زمان کوششهای مدبّرانهای
برای متّحد کردن بشر به عمل آمد که بسيار اهمّيّت يافت. مثلاً رهبران جهان با ترديد و تأمّل
سيستم و سازمانی بين المللی برای مشورت بر پا کردند که هرچند عملاً با اغراض خصوصی
بيفايده فلج شد وليکن چون اوّل بار بود که به مرام نظم بين المللی شکل و صورتی میبخشيد
اهمّيّت داشت.
پس از جنگ مردم در سراسر جهان بيدار شدند. ملّت چين تحت قيادت سون يات سن
(Sun Yat-sen) از يوغ رژيم منحطّ امپراطوری خويش که آسايش و رفاهشان را سلب کرده
بود خلاص شدند و نهضتی را آغاز کردند تا بنيان عظمت پيشين کشورشان را از نو بنياد بخشد. در
امريکای لاتين نهضتهای مردمی با وجود شکستهای مکرّر و فاحش و ترسناکی که ديدند به
مبارزات خويش جهت تحصيل سرنوشت و استفاده از ذخائر بزرگ طبيعی کشورهايشان ادامه
دادند. در هندوستان يکی از والاترين شخصيّتهای اين قرن موهانداس گاندی
(Mohandas Gandhi) مشروعی را آغاز نمود که نه تنها سرنوشت کشور خود را از بن تغيير
داد بلکه به جهانيان نيز نشان داد که قوای معنوی چقدر نيرومند است و چه پيروزیهای بزرگی را
به وجود تواند آورد. در افريقا و ساير نقاط تحت استثمار مردم هنوز در انتظار زمان سرنوشتآفرين
خويش بودند امّا هر که ديدهای بينا داشت می ديد که تندباد تغيير و تحوّل چنان به وزش آمده
است که آرامشپذير نيست زيرا تغيير و تحوّل از آمال عمومی نوع بشر است که نمیتوان از
حرکت بازش داشت.
اين ترقّيات و تحوّلات هرچند سبب دلگرمی بود امّا از يک فاجعه بزرگ تاريخی غفلت
شده بود. در نيمه دوم قرن نوزدهم حضرت بهاءاللّه به رؤساء و ملوک زمان خويش اعلان فرمود
که روز خدا که سرنوشت انسان در قبضه قدرت اوست فرا رسيده است امّا دريافتکنندگان آن ندا
در شرق و غرب يا از آن به کلّی غفلت ورزيدند و يا انکارش نمودند. تفکّر در چنين بیا عتنائی و
ناباوری به ما نشان می دهد که چرا و چگونه رسالت حضرت عبدالبهاء در ديار غرب با غفلت و
انکار رو به رو شد. با وجود ستايشها و تمجيدهای سرورانگيزی که در آن سفر از هر سوی نثار
حضرت عبدالبهاء میشد سنجش نتائج فوری حاصله از مساعی حضرت عبدالبهاء در آن سفر
نشان می دهد که بخش عظيمی از نوع بشر و رهبران ايشان باز با شکست اخلاقی ديگری مواجه
شدند. پيامی که در خاور زمين سرکوب شده بود در ديار باختر با غفلت و بیاعتنائی رو به رو شد
و مردمان مغرب زمين که غرورشان آنان را به سراشيب دمار افکنده بود بالاخره مرامهای رفيعی
را که در قالب جامعه ملل تجسّم يافته بود زير پا افکندند.
بالنّتيجه بيست سال اوّلی که حضرت شوقی افندی بار مسؤوليّت انتشار و اثبات و ترويج امر
الهی را بر دوش گرفت دورهای بود که ابرهای تيره غمانگيزی سراسر جهان باختر را در بر گرفته،
به نظر می رسيد که در تحقّق اميد در سير وحدت و بيداری که حضرت عبدالبهاء قاطعانه در
بارهاش بيان فرموده بودند وقفهای حاصل شده و چنان مینمود که حيات سياسی و اجتماعی و
اقتصادی بشر به برزخ افتاده بود. همه شکّ داشتند که سنّتهای آزادیجوئی و دموکراسی بتواند
جوابگوی مشکلات زمان باشد چنان که چندين کشور اروپائی که به اصول دموکراسی پایبند
بودند به رژيمهای استبدادی پيوستند. به زودی سقوط اقتصادی سال ١٩٢٩ واقع شد که رفاه
مادّی مردمان را در سراسر جهان کاهشی فاحش داد که خود به سرگردانی بيشتر اخلاقی و روانی
مردمان انجاميد.
تفکّر در اين اوضاع در هم و شوريده ما را از عظمت مشکلات و مسائلی که حضرت شوقی
افندی در بدايت کار با آن رو به رو بودند آگاه میسازد. اوضاع مشهود عالم انسانی در آن زمان به
گونهای نبود که بتوان اطمينان داشت که بنيان جهانی نوين که مؤسّسان امر بهائی به وليّ امرش
سپرده بودند بتواند در مدّت حيات ايشان به پيشرفت شايانی دست يابد.
نيز وسائلی که در اختيار حضرت شوقی افندی بود قدرت و نرمش و پختگی کافی و لازم را
نداشت. در سال ١٩٢٣ که حضرت وليّ امراللّه رهبری امر الهی را کاملاً به دست گرفت قاطبه
پيروان حضرت بهاءاللّه عبارت بودند از بهائيان ايران که تعدادشان حتّی تخميناً معلوم نبود و به
علاوه از دستيابی به اکثر وسائلی که برای ترويج امراللّه لازم بود محروم و از نظر دسترسی به منابع
مادّی بسيار محدود و هر دم به آزار و مزاحمتی مبتلا بودند. در امريکای شمالی بهائيان که
مسؤوليّت خطير فرمان تبليغی حضرت عبدالبهاء را بر عهده داشتند در شدّت بحران اقتصادی
کشورشان بودند و متوجّه شدند که متأسّفانه برای تأمين حوائج خويش و خانوادهشان ناچارند
دائماً در تلاش معاش باشند. در اروپا و قارّه استراليا و خاور دور حتّی گروههای کوچکتری از
بهائيان شعله ايمان را در دل خويش فروزان نگاه می داشتند و اين امر در مورد گروهها، خانوادهها
و افرادی که جدا از هم در ساير نقاط جهان پراکنده بودند نيز مصداق داشت. انتشارات آئين
بهائی حتّی در زبان انگليسی بسيار کم و نارسا بود و يافتن سرمايه برای چاپ و انتشارشان
تقريباً غيرممکن.
بلی، پيشبينی و بينشی که حضرت عبدالبهاء برای بهائيان تصوير کرده بودند همچنان در
نظرشان درخشنده و تابان بود امّا وسائلی که در آن اوضاع و احوال در اختيار داشتند بسيار بسيار
ناچيز بود چنان که مشرق الاذکار يا امّ المعابد غرب در شمال شهر شيکاگو ناتمام افتاده بود و با
تمام تحسين و تمجيدی که نقشهاش در جهان معماری برانگيخته بود عملاً بدنه تيره رنگ
ناتمامش چون نيشخندی ساکن ايستاده بود. در بغداد "بيت اعظم" را که به فرموده حضرت بهاءاللّه
مرکز زيارت بهائيان است دشمنان امر الهی غصب نموده بودند. در ارض اقدس قصر بهجی که
مقرّ و منزل حضرت بهاءاللّه بود حال مسکن ناقضين عهد و ميثاق شده و به مخروبهای تبديل يافته
بود و مقام اعلی که اجساد مطهّر حضرت باب و حضرت عبدالبهاء را در بر داشت به صورت بنای
سنگی سادهای باقی مانده بود.
حضرت وليّ امراللّه پس از مشورتهای مقدّماتی با وجوه برگزيده اهل بهاء معلومشان شد
که حتّی با بهائيان صاحبنظر بحث و مداقّه رسمی در باره ايجاد يک دارالانشاء بين المللی
بيفايده حتّی مضرّ است لهذا حضرت وليّ امراللّه ناچار کارهای خطيری را که به عهده داشتند
شخصاً به پيش بردند. نسل کنونی نمیتواند درک کند که حضرت شوقی افندی تا چه حدّی يکّه
و تنها بودند. آن قدری هم که حال به فهم ما می رسد تصوّرش بسيار دردناک و غمانگيز است.
در اوّل کار حضرت وليّ امراللّه اميدوار بودند که افراد عائله حضرت عبدالبهاء که به واسطه
اصل و نسب مورد احترام همه بهائيان بودند ايشان را در اجراء مقاصد الواح وصايا که با قلمی
بسيار روشن و مؤثّر نوشته شده بود مشتاقانه مساعدت خواهند نمود. از اين روی برادران و
پسرخالهها و يکی از خواهرانشان را که از لحاظ تحصيل واجد شرائط بودند دعوت فرمود که در
امور اداری مربوط به اجرای وظائف روزافزون ولايت امراللّه خدمت نمايند. با گذشت زمان با
کمال تأسّف ثابت شد که اين نفوس يکی پس از ديگری از مساعدت حضرت وليّ امراللّه دست
شسته در اجراء وظائف خود اهمال ورزيدند و از آن بدتر ملاحظه فرمود که خويشان مذکور
اختياراتی را که به وضوح تمام در الواح وصايا تصريح شده بود دست کم میگيرند. آنان چنين
میپنداشتند که رهبری آئين بهائی امری است خانوادگی و به نظرات افراد باتجربه که خود را
صاحبنظر می دانستند اهمّيّت و اعتبار شايانی بايد داد. لهذا مقاومت و ناسازگاری اوّليّه فرزندان
و نوادگان حضرت عبدالبهاء به زودی به جائی رسيد که به خود اجازه دادند که با مقام مبيّن
منصوصش به مخالفت برخيزند و از اوامرش سرپيچی نمايند.
حضرت امة البهاء روحيّه خانم در مراحل آخر ناظر چنين فسادی در خانواده حضرت
عبدالبهاء گشته و خود رنجها کشيده و شاهد بود که چگونه آن مخالفتها در امور امر الهی و
شخص وليّ امراللّه اثرات نامطلوبی داشت و به قول امة البهاء:
باي د داستان قديمی هابيل و قابيل را بدانيم که حکايت حسادت بين افراد يک خانواده است،
اين حکايت چون تاری در قماش تاريخ بافته شده و در تمام مراحل و وقايع تاريخ نمايان
است... ضعفی که در قلوب بشر است غالباً او را واميدارد که به اشياء بیارزشی دلبستگی يابد
و ضعفی که در عقل و خرد آدمی است او را به غرور میکشاند و مطمئنّ و متّکی به رأی خود
میسازد و احساساتی را برمیانگيزد که چشمش را کور کرده در قضاوتش خلل میافکند و
از راه راست منحرفش میسازد... هرچند ظاهراً نقض عهد جنبهای از جنبههای اديان است
ولی در عين حال نمیتوان گفت زيانش به همه اديان نرسيده... يا به نفس مرکز عهد و ميثاق
صدمهای وارد نساخته است. حيات حضرت شوقی افندی نيز با حملات عنيفی که شخصاً به
ايشان وارد میشد تيره و تار میگرديد.۴٢
در چنين زمينه غمانگيز و تيرهای انوار درخشان توقيعات حضرت ورقه عليا خواهر
حضرت عبدالبهاء و آخرين بازمانده عصر رسولی بهائی فروغی بيشتر میيابد. حضرت ورقه عليا
بهيّه خانم پس از صعود حضرت عبدالبهاء در حفظ مصالح امراللّه نقش بزرگی را ايفاء فرمود و يگانه
حامی مؤثّر حضرت شوقی افندی محسوب بود. ايمان و وفای حضرت ورقه عليا را میتوان در
دو توقيع بسيار مؤثّر، يکی خطاب به احبّای غرب و ديگری به شرق که پس از صعود ايشان از قلم
حضرت وليّ امراللّه جاری شد دريافت که شايد از مؤثّرترين آثار حضرت وليّ امراللّه باشد. در
توقيع خطاب به بهائيان شرق مورّخ ١٩٣٢ از جمله میفرمايند:
... جسم لطيفش از سجن محن و بلايای متتابعه که ازيد از هشتاد سال به مظلوميّتی
حيرتانگيز تحمّل فرمود آزاد شد و از قيد هموم و غموم برست... و از عوارض اين دنيای
دنيّه رهائی جست... در بدو حياتش از حين طفوليّت از کأس کدرآشام بليّات و رزايای سنين
اوّليّه ظهور امر اعظم الهی بنوشيد و در فتنه سنه حين در اثر تالان و تاراج اموال اب بزرگوارش
تلخی فقر و پريشانی بچشيد. در اسارت و کربت و غربت جمال ابهی سهيم و شريک گشت...
از خويش و پيوند بگذشت و از مال و منال بيزار شد. حبل تعلّقات را بالمرّه ببريد و چون
پروانه جانسوخته در حول شمع جمال بيمثال ليلاً و نهاراً طائف گشت... هجر جمال ابهی بر
کربتش بيفزود و از جفای بيوفايان نار حسرتش به فوران آمد. در بحبوحه طغيان نقض، آن
کنز ثمين الهی رخ برافروخت و قدر و حيثيّتش در جمع اهل بهاء واضح و مبرهن گشت...
پس از صعود حضرت عبدالبهاء به ملکوت ابهی، آن شمع ملأ اعلی اين مور ضعيف را در
آغوش محبّت خود بگرفت و به مهر و شفقتی بیمثيل بر آنچه لازمه عبوديّت است تشويق و
ترغيب و دلالت فرمود. عنصر وجود اين عبد ناتوان به مهرش مخمّر و به روحات انسش
ممتزج و از روح جاويدش مستمدّ. تعطّفات و تلطّفاتش طرفة العينی از ياد نرود و به مرور
شهور و اعوام اثراتش در اين قلب حزين نقصان نپذيرد.۴٣
ساليانی دراز حضرت شوقی ربّانی حفظ امراللّه را در اين ملاحظه فرمود که در باره انحطاط
افراد عائله مبارکه اظهاری نفرمايد. امّا چون اعمال آن نفوس در مخالفت با حضرت وليّ امراللّه
علنی گرديد و حتّی با بيشرمی با گروه ناقضينی که حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا به آنان با
انذارات شديدی خطاب فرمود مرتبط شدند و حتّی با خانوادهای از دشمنان امراللّه همکاری
حتّی ازدواج نمودند آن وقت بود که حضرت وليّ امراللّه ناچار کيفيّت خطا و قصورشان را به عالم
بهائی اعلان فرمود.
اهمّيّت ذکر اين تاريخ غمانگيز برای فهم تاريخ امراللّه در قرن بيستم تنها از اين جهت نيست
که به فرموده حضرت وليّ امراللّه چون زلزلهای عائله مقدّسه را متزلزل ساخت بلکه از آن رو نيز
هست که بر مبارزات مشابهی که در آينده ايّام بنا به تصريحات حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ
امراللّه جامعه بهائی در پيش دارد پرتو میافکند. خويشان حضرت شوقی افندی گذشته از عدم
صداقت و صميميّتی که در اکثرشان مشهود بود عملاً ثابت کردند که از ماهيّت روحانی و
وظيفهای که الواح وصايا به وليّ امراللّه محوّل نموده بود به کلّی غافل بودند و نمی دانستند
که ظهور الهی در عصر بلوغ بشری مستلزم آن بوده است که مرکز صاحباختياری برای تجديد بنای
نظم اجتماعی وجود داشته باشد و وقوف بر اين امر مستلزم داشتن نيروی معنوی و روحانی بود
که نفوس مذکور يا نتوانستند و يا نخواستند حائز آن باشند. ترک کردن وليّ امراللّه و سرنوشتی که
به بار آورد درسی است که تا ابد در تاريخ دور بهائی باقی خواهد ماند. سرنوشت ا ين گروه که
محترمترين ولی نالايقترين افراد بشر بودند برای همه ما که سرگذشتشان را می خوانيم دو مطلب
را نمايان میسازد، يکی اهمّيّت عهد و ميثاق حضرت بهاءاللّه برای اتّحاد بشر و ديگری تکليفی
که آن عهد و ميثاق برای کسانی که در پناهش هستند معيّن میکند.
*****
اهل بهاء برای بررسی وقايع دوره ولايت حضرت شوقی افندی بايد قوّه تخيّل خويش را به
کار اندازند و از ديده وليّ امراللّه به ماهيّت مأموريّت مقدّسش بنگرند. راهبر ما در اين طريق
نوشتهها و توقيعات ايشان است. حضرت عبدالبهاء در الواح و خطابات بیشمار محور تعاليم
حضرت بهاءاللّه را چنين بيان فرمود: "در اين دور بديع و قرن جليل اساس دين اللّه و موضوع
شريعت اللّه رأفت کبری و رحمت عظمی و الفت با جميع ملل و صداقت و امانت و مهربانی
صميمی قلبی با جميع طوائف و نحل و اعلان وحدت عالم انسانست."۴۴ نيز چنان که قبلاً مذکور
شد حضرت عبدالبهاء به همان تأکيد بيان داشتهاند که تغييرات عظيمی که در جميع شؤون عالم
انسانی رخ داده اتّحاد بين بشر را در اين عصر ممکن الحصول ساخت. چنين پيشبينی جان کلام
و نيروی نهفته در توقيعات حضرت شوقی افندی در دوره سی و شش ساله ولايت امراللّه بود و
میتوان گفت که محتوای برخی از امّهات آثار ايشان شرح جنبههای گوناگونی از پيشبينی
مذکور بود. مثلاً در سال ١٩٣١ توقيعی خطاب به بهائيان غرب صادر فرمود که در آن منظر و
چشمانداز درخشانی را ترسيم فرمود:
اصل وحدت عالم انسانی که محور جميع تعاليم حضرت بهاءاللّه است صرفاً منبعث از اظهار
احساساتی ناسنجيده و بيان اميدی مبهم و نارسا نيست و نبايد آن را منحصراً ناشی از آرزوی
احياء روح اخوّت بشری و خيرخواهی بين مردم انگاشت و هدفش را فقط در اين دانست که
بين افراد بشر و ملل و اقوام تعاون و تعاضدی حاصل گردد بلکه مقصدش بسيار برتر و
دعويش بسيار عظيمتر از آنست که حتّی پيامبران پيشين مجاز به بيانش بودهاند. پيامش فقط
متوجّه افراد نيست بلکه به روابط ضروريّهای نيز مربوط میشود که ممالک و ملل را به هم
پيوند می دهد و عضو يک خانواده بشری مینمايد... و نيز مستلزم آنست که در بنيان جامعه
کنونی تغييراتی حياتی (ارگانيک) صورت پذيرد که شبهش را چشم عالم نديده است. اين
اصل... خواهان تجديد بنيان جامعه و طالب خلع سلاح کشورهای م تمدّن جهان است،
جهانی که به مانند هيکلی زنده در جميع جنبههای اصلی حياتش، در نظم سياسيش، آمال
روحانيش، تجارت و اقتصادش، خطّ و زبانش متّحد باشد و در عين حال کشورهای عضو آن
حکومت متّحده جهانی بتوانند آزادانه خصائص ملّی خود را حفظ کنند.۴۵
از مفاهيمی که بارها در آثار حضرت وليّ امراللّه به کار رفته استعاره "ارگانيک" است که حالت
تکاملی رشد و نموّ موجود زنده را مجسّم میسازد. اين استعارهای است که در آثار حضرت بهاءاللّه
و پس از ايشان در بيانات حضرت عبدالبهاء ديده میشود که به وسيله آن رشد و نموّ
حياتی و تدريجی بشر که در طيّ هزاران سال امتداد يافته تا امروز به نقطه اوج خود رسيده
توصيف شده است. به اين تصوير از دو نظر میتوان نگاه کرد، يکی مراحلی است که جامعه
بشری پيموده و به تدريج نظم يافته و منسجم گشته است و ديگری تصوير افراد بشر است که آنها
نيز به تدريج هر يک از مرحله ناتوانی دوره طفوليّت به نيروه ای دوره بلوغ می رسند. در بارهء
تحوّلات عصر ما در بسياری از آثار حضرت شوقی افندی مکرّر آمده است:
ديگر عصر شيرخوارگی و کودکی بشر بسر رسيده و عالم انسانی حال به هيجان و التهابی
دچار است که با سختترين دوره تکاملش يعنی دوره بلوغش ملازمت دارد، دورهای که
غرور جوانی و سرکشيش به حدّ اعلی رسيده به تدريج فروکش میکند و آرامش و معقوليّت
و متانت که مخصوص دوره بلوغ است به جايش مینشيند.۴۶
حضرت شوقی افندی در بررسی اين مفهوم تصويری از آينده بشر را مجسّم فرمود که اهل بهاء
را طيّ سه نسل گذشته آماده ساخت که با عامّه مردم و با دولتها و رسانههای جمعی در تمام
جهان سخن گويد و آيندهای را که آئين بهائی در ارتفاع بنايش میکوشد مجسّم نمايد:
وحدت نوع انسان به نحوی که حضرت بهاءاللّه مقرّر فرموده مستلزم آنست که يک جامعه
متّحد جهانی تشکيل يابد که در آن تمام ملل و نژادها و اديان و طبقات کاملاً و پيوسته متّحد
گشته و در عين حال استقلال دول عضوش و آزادی و ابتکار اعضاء مرکّبهاش تماماً و يقيناً
محفوظ مانده باشد. اين جامعه متّحد جهانی تا جائی که میتوان تصوّرش را نمود بايد دارای
يک هيأت مقنّنه باشد که اعضايش به منزله امنای تمام نوع انسان بالمآل جميع منابع ملل آن
جامعه جهانی را در اختيار خود گيرد و قوانينی را وضع کند که برای تنظيم حيات و رفع
حاجات و ترميم روابط جميع ملل و اقوام لازم و واجب است. در چنان جامعهای يک هيأت
مجريّه به پشتيبانی يک نيروی پليس بين المللی مصوّبات هيأت مقنّنه را اجراء کند، به تنفيذ
قوانينش پردازد و وحدت اصليّه تمام جامعه جهانی را حفاظت نمايد. و نيز يک محکمه
جهانی تشکيل شود که تمام دعاوی حاصله بين عناصر مرکّبه اين نظام جهانی را داوری کند و
حکم نهائی و لازم الاجرايش را صادر نمايد... منابع اقتصادی جهان تحت نظم درآيد و از
موادّ خامش بهرهبرداری و استفاده شود، بازار فروشش توسعه و هماهنگی يابد و
محصولاتش به طور عادلانه توزيع شود.۴٧
حضرت وليّ امراللّه در تفسير نظم اداری در رساله "دور بهائی" به مؤسّسه ولايت امراللّه که
خود نماينده آن بود چنين اشاره فرموده است: وليّ امراللّه امر الهی را "قادر میسازد که نظری بلند
و بدون انقطاع در طيّ نسلهای آينده داشته باشد."۴٨ اين موهبت عظيم وليّ امراللّه با روشنی تمام
در توصيف حضرتش از کيفيّت دوگانه مسير تاريخی بشر در قرن بيستم پديدار گرديد. دورنمای
امور بين المللی به فرموده ايشان با دو قوّه تغيير شکل میيابد، يکی نيروی ترکيب و ديگری
نيروی تحليل که هر دوی اين نيروها در اساس از کنترل و تسلّط بشر بيرون است. در پرتو آنچه
امروز بر ديدنش توانائيم پيشبينی حضرت وليّ امراللّه در باره مبادلات اين دو نيروی متضادّ به
راستی شگفتانگيز است: "يک دستگاه ارتباطات و مخابرات بين المل لی به وجود آيد که با
سرعتی حيرتانگيز و نظم و ترتيبی کامل به کار افتد..."۴٩ و پيشبينی فرمود که قدرت کشورها به
عنوان داور و حَکَم برای سرنوشت بشر ضعيف خواهد شد، انحطاط عمومی اخلاقی در انسجام
و پيوستگی اجتماع تأثير مهلکی خواهد داشت، مردم از سياست به واسطه فسادی که در
دستگاهش رخنه کرده مأيوس و دلسرد خواهند شد. در مقابل اين وضع حضرت وليّ امراللّه به
مفاهيمی اشاره فرمود که در عالم به وجود خواهد آمد که به تصوّر احدی از معاصرين ايشان
درنيامده است از قبيل تأسيس بنيادهای جهانی که عهده دار رفاه انسان و تنسيق و تنظيم
فعّاليّتهای اقتصادی باشد، تعيين موازين بين المللی و تشويق همبستگی و اتّفاق ميان نژادها
و فرهنگهای مختلف. حضرت وليّ امراللّه بيان فرمود که اين تحوّلات و تحوّلاتی ديگر بالمآل
اوضاع و شرايطی را به وجود خواهد آورد که امر بهائی را در آينده قادر خواهد ساخت که بهتر و
مؤثّرتر به اجرای مأموريّت خويش در عالم انسان موفّق گردد.
حضرت وليّ امراللّه در تبيين آثار مقدّسه بهائی که وظيفه خاصّ ايشان بود به تحوّلات مشابهی
اشاره فرمود که مربوط به نقشی است که امريکا و به ميزانی کمتر ملل ديگر نيمکره غربی
بايد ايفاء نمايند. قبلاً بايد گفت که حضرت وليّ امراللّه چنان پيشبينی را در زمانی فرموده بود
که اکثريّت مردم امريکا و نيز سياست خارجی آن کشور طرفدار گوشهگيری و انزوا در صحنه جهانی
بودند. با وجود اين پيشبينی فرمود که امريکا در سازمان دادن و ايجاد توافق در امور عالم انسانی
سهمی بزرگ و تعيينکننده خواهد داشت و بهائيان را يادآور شد که حضرت عبدالبهاء بيان
داشتهاند که امريکا نه برای آنکه مردمش لياقت يا امتياز مخصوصی داشته باشند بلکه از آن
جهت که ترکيب اجتماعی و تحوّلات سياسيش دارای ماهيّتی مخصوص است استعداداتی دارد
که میتواند "اوّلين ملّتی باشد که اساس تفاهم بين المللی را پايه گذارد." در حقيقت حضرت
عبدالبهاء پيشبينی فرمود که مردم نيمکره غربی روز به روز بيشتر در همان جهت حرکت
خواهند کرد.۵٠
نقشی که جامعه بهائی بايد برای تکميل سير تاريخی بشر ايفاء نمايد از قبل در خطاب
حضرت باب به پيروانش در اوّل پيدايش آئين حضرتش تصوير شده بود:
ای ياران عزيز من، شما در اين ايّام حامل پيام الهی هستيد... شما آن نفوس مستضعفين هستيد
که در قرآن فرموده: "و نريد ان نمنّ علی الّذين استضعفوا فی الارض و نجعلهم الوارثين."
خداوند شما را به اين مقام عالی دعوت مینمايد و در صورتی میتوانيد به اين درجه عاليه
برسيد که تمام آمال و مقاصد دنيوی را زير پا گذاشته و مصداق اين آيه شويد که در قرآن
میفرمايد: "عباد مکرمون لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون"... به ضعف و عجز خود نظر
نکنيد، به قدرت و عظمت خداوند مقتدر و توانای خود ناظر باشيد... به نام خداوند قيام کنيد،
به خدا توکّل نمائيد و به او توجّه کنيد و يقين داشته باشيد که بالاخره فتح و فيروزی با شما
خواهد بود.۵١
حضرت وليّ امراللّه در سال ١٩٢٣ نوايای قلبی خويش را با ياران امريکای شمالی چنين ابراز
فرمود:
بايد دعا کنيم که در اين زمان که ابرهای تيره نااميدی جهان را فراگرفته است، زمانی که قوای
تاريک طبيعت و کينه و طغيان و هرج و مرج و ارتجاع اساس جامعه بشری را تهديد میکند،
زمانی که نتائج گرانبهای مدنيّت در محکّ امتحانات بیسابقه افتاده است، در چنين زمانی
همه ما بايد بيش از پيش واقف و آگاه باشيم که با وجود قلّت جمعيّت بهائی که در انبوه کثير
مردم جهان غرق است فقط مائيم که واسطه وصول فضل و عطای الهی در اين زمانيم و
رسالت ما است که برای سرنوشت بشر حياتی است و فوريّت دارد لهذا چون به چنين ايمانی
متوسّليم بايد برای تحقّق مقصد مقدّس الهی در انجمن بنی آدم قيام نمائيم.۵٢
*****
حضرت شوقی افندی با آگاهی کامل از اوضاع منحطّ اجتماع و عواقب خيانت افراد خانواده
که بنا بود معين و ظهيرش باشند و محدوديّت منابع موجود در جامعه بهائی يک تنه قيام فرمود و
وسائل و وسائط لازمه را برای اجراء مأموريّت موروثیاش فراهم آورد.
اکثر بهائيان بدون شکّ کم و بيش می دانستند که محافل روحانی که به تشکيلش موظّف
گشتهاند حائز اهمّيّتی است بسيار بيشتر از اينکه فقط عملاً امور جامعه بهائی را اداره کند.
حضرت عبدالبهاء که خود رهبر اين تحوّل بود در باره محافل روحانيّه چنين فرمود: "سرجٌ نورانيّةٌ و
حدائقٌ ملکوتيّةٌ ينتشر منها نفحات القدس علی الآفاق و يشرق منها انوار العرفان علی الامکان
و يسری منها روح الحيات علی کلّ الجهات و هی اعظم سبب لترقّی الانسان فی جميع الشّؤون و
الاحوال."۵٣ اين ديگر بر ذمّه حضرت شوقی افندی بود که جامعه را ياری دهد تا مقام و وظائف
هيأتهای مشورتی محلّی و ملّی را بشناسند و امتيازش را در چارچوب نظم اداری که
حضرت بهاءاللّه آفريده و الواح وصايای حضرت عبدالبهاء لوازمش را معيّن فرموده دريابند. بسياری از
پيروان آئين بهائی چنين میپنداشتند که امر الهی اصولاً انجمنی روحانی است که در آن سازمان
اداری ولو آنکه مخالف آئين بهائی نباشد هرگز جزئی از اجزائش به شمار نمیآيد لهذا حضرت وليّ امراللّه
برای اصلاح اين اشتباه تأکيد فرمود که کتاب اقدس و الواح وصايای حضرت عبدالبهاء
"نه تنها متمّم همديگرند بلکه... يکديگر را تأييد میکنند و دو جزء لايتجزّی از يک واحد به
شمار می روند"۵۴ و بهائيان را مکلّف ساخت تا در حقائق اصليّه آئينی که به آن گرويدهاند غور و
بررسی نمايند:
بسيارند نفوسی که می دانند حضرت بهاءاللّه در اين عالم روحی تازه دميده است که به
درجات مختلف، هم مستقيماً در مجهودات پيروان جانفشانش ظاهر و نمايان است و هم به
طور غير مستقيم در قالب برخی از مؤسّسات عامّ المنفعه نوعپرستانه ديگر هويدا و آشکار. و
اين روح قدسی چنان که بايد و شايد در عالم امکان تأثير و نفوذ نتواند داشت مگر آنکه در
قالب نظمی مشهود تجسّم يابد، نظمی که به نام مبارکش و با اصول تعاليمش مربوط باشد،
نظمی که بر وفق حدود و احکامش عمل نمايد.۵۵
پيروان امر بهائی را نيز متوجّه اين نکته ساخت که چه تفاوت اساسی و باهری است بين آئين
حضرت بهاءاللّه که در آثار مقدّسش تفصيل تدارکات چنان نظم مستندی ذکر شده است و اديان
ماقبلش که کتابهای مقدّسشان غالباً از بحث در باره دو مسأله اداره امور و تفسير مقصد انبيائش
خالی است. به فرموده حضرت بهاءاللّه: "نبوّت ختم شد. حقّ با رايت اقتدار از مشرق امر ظاهر و
مشرق." بر خلاف اديان پيشين، ظهور الهی در اين عصر به فرموده حضرت شوقی افندی
"موجود حيّ و زندهای" را متولّد ساخته که احکام و مؤسّساتش متضمّن يک "سيستم و نظم الهی"
و "نمونهای برای اجتماع آينده" و "سازم انی برای اتّحاد جهانی و اعلان حکومت خير و عدالت
در جهان" است.
از اين رو بهائيان به فرموده حضرت وليّ امراللّه میبايست کوشش کنند تا دريابند که محافل
روحانی ملّی و محلّی که امروز با زحمت به تشکيلش پرداختهاند پيشاهنگان همان بيت العدلهائی
هستند که حضرت بهاءاللّه تعيين فرموده است. از اين نظر آنها جزئی از آن نظم اداری
میباشند که در وقت خود "دعوی خود را مبرهن داشته ثابت خواهد کرد که نه تنها قابليّت آن را
داراست که به منزله هسته نظم بديع الهی محسوب گردد بلکه نمونه کامل آنست و بايد در ميقات
خود عالم انسانی را فراگيرد."۵۶
آنچه مذکور شد با برداشتهای ديرين از ماهيّت و نقش دين اختلاف داشت و اين امر بر
قليلی در جامعههای نوخاسته غرب بسيار گران آمد و به امتحانشان انداخت و جوامع بهائی با
کمال تأسّف ميديدند که بعضی از همکيشان عزيزشان به طريقتهای روحانی ديگری که بيشتر
موافق مذاقشان بود روی آورده از ايشان جدا میشوند. امّا برای اکثريّت بزرگ بهائيان رسائل و
پيامهای مهيمنی که از قلم وليّ امراللّه صادر میشد از قبيل "هدف نظم جديد جهانی" و "دور
بهائی" پرتوی شديد بر موضوعی میافکند که بيش از همه مورد نيازشان بود يعنی برايشان رابطه
بين حقائق روحانی و ترقّی و تحوّل اجتماعی را کاملاً روشن میساخت و آنان را برمیانگيخت
که با عزمی راسخ برخيزند و در پايهگذاری آينده بشريّت سهمی عظيم يابند.
حضرت وليّ امراللّه برای تشکيلات لازمه و ترتيب چنين کار بزرگی نيز طرحهائی معيّن
فرمود و اعلام فرمود که "عصر رسولی" دور بهائی با درگذشت حضرت عبدالبهاء خاتمه يافت و
جامعه بهائی امروز در "عصر تکوين" زيست میکند که در آن نظم اداری بهائی در سراسر کره
زمين مرتفع و تشکيلات و مؤسّساتش برپا و نيروهای نهفته جامعهسازش آشکار خواهد شد. در
آينده دور "عصر ذهبی" دور بهائی فراخواهد آمد که نهايتاً به حلول جامعه مشترک المنافع بهائ ی
خواهد رسيد که در آن ملکوت الهی بر کره خاک تأسيس شود و مدنيّتی جهانی به وجود آيد. قوّه نبّاضی که با
ظهور کلام خلّاق الهی نخست وجدان انسانی را بيدار کرد، قوّهای که تأثيرات
انقلابيش را در اجتماع، حضرت عبدالبهاء اعلان فرمود حال آن را مبيّن منصوصش در عباراتی
متناسب با تحوّلات سياسی و اقتصادی که بحث رايج قرن بود تشريح فرمود. عهد و ميثاقی که
حضرت بهاءاللّه بين خود و پيروانش تأسيس فرمود اين جريان را نيروئی مقاومتناپذير
میبخشيد و بر ابعاد مجهودات بهائی پرتو شديد میافکند و سرچشمه اتّحاد و اتّفاق نوع انسان میگشت.
حضرت عبدالبهاء جامعههای بهائی ايران را تشويق فرمود که مجالس شور تشکيل دهند و
اگرچه آن روزها نام اين انجمنها "محفل روحانی" نبود امّا مسؤوليّت اداره امور جامعه بهائی بر
عهدهشان نهاده شد. در پرتو تحوّلاتی که بعداً در اين زمينه رخ داد هر کس که شمّ تاريخ داشته
باشد اهمّيّت اين حقيقت را انکار نتواند کرد که اوّلين محفل روحانی جهان محفلی بود که در
طهران در سال ١٨٩٧ يعنی همان سال تولّد حضرت شوقی افندی تأسيس گرديد. تحت هدايت
حضرت عبدالبهاء جلساتی که چهار ايادی امراللّه به تناوب برگزار میکردند به تدريج به مؤسّسه
ديگری به نام "محفل روحانی مرکزی" بدل شد که در اداره امور هم در سطح ملّی و هم در طهران
پايتخت کشور به کار پرداخت. در زمان صعود حضرت عبدالبهاء بيش از سی محفل روحانی
محلّی در ايران تأسيس شده بود. در سال ١٩٢٢ حضرت وليّ امراللّه اعلان فرمود که محفل ملّی
روحانی بهائيان ايران بايد تأسيس شود. اين امر تا سال ١٩٣۴ به تعويق افتاد زيرا احصائيّه معتبری
که تعداد بهائيان هر محلّ را برای انتخاب نمايندگان انجمن شور روحانی معيّن کرده باشد وجود نداشت.
در خارج ايران احبّای عشقآباد در ترکستان روسيّه اوّلين محفل روحانی خود را تشکيل
دادند که در بنای اوّلين مشرق الاذکار در آن شهر سهمی عظيم داشت. در امريکای شمالی
انجمنهای متعدّدی به نامهای متفاوت تشکيل شد از قبيل "هيأت مشورت"، "انجمن شور"،
"هيأت خدمت" که همه کارهای مشابهی به عهده داشتند. امّا همه آنها به تدريج به صورت
هيأتهائی انتخابی درآمدند که همان پيشروان محافل روحانيّه بودند و تا زمان درگذشت
حضرت عبدالبهاء، در امريکای شمالی شايد چهل انجمن از آن مجامع موجود بود و به تدريج
بالاخره به تشکيل محفل ملّی بهائيان امريکا و کانادا منجرّ شد. اين محفل ملّی شروعش از
"انجمن معبد وحدت" (Temple Unity Board) بود که در سال ١٩٠٩ برای ساختن مشرق
الاذکار آينده به وجود آمده بود و اگرچه در سال ١٩٢٣ به عنوان محفل ملّی تأسيس شد امّا دو
سال بعد در سال ١٩٢۵ بود که انتخابش بر اساس مقرّراتی که حضرت وليّ امراللّه وضع فرموده
بودند صورت گرفت. قبل از اين تاريخ در جزائر بريتانيا و آلمان و اطريش و هند و برمه و مصر و
سودان محافل روحانی ملّی تأسيس شده بود.
همچنان که تشکيل محافل ملّی و محلّی ادامه میيافت حضرت وليّ امراللّه تأکيد بر آن
داشتند که اين محافل لازم است به عنوان شخصيّتهای حقوقی تحت قوانين مدنی آن کشورها به
ثبت رسند و با حصول تسجيل رسمی به هر نوع که باشد مؤسّسات اداری میتوانستند املاک را به
نام خود به ثبت رسانند و قراردادهای حقوقی ببندند و کمکم شخصيّت قانونی پيدا کنند که برای
حفظ مصالح امر بهائی حياتی بود. حضرت شوقی افندی به اين مرحله از تحوّل اداری چنان
اهمّيّت دادند که حتّی سواد عکسی آن اسناد را به عنوان يکی از مواضيع برجسته در سالنامههائی
به عنوان "عالم بهائی" پی در پی به چاپ رساندند. چون قصر بهجی دوباره به دست بهائيان افتاد و
به صورت اوّليّه کاملاً تعمير و به اسباب و اثاث مناسب تجهيز شد حضرت وليّ امراللّه مجموعهای
از اين عکسهای اسناد مهمّ را در آن محلّ مقدّس در معرض تماشای زائرين که تعدادشان
افزايش میيافت نهادند تا هم سبب تشويق و هم تعليم آنان گردد.
اقدام به تسجيل محافل در ١٩٢٧ آغاز شد که اوّل محفل ملّی بهائيان امريکا و کانادا قانون
اساسی و نظامنامه محفل را تدوين کرده آن را دو سال بعد به عنوان هيأت امناء جامعه بهائی به
ثبت رساندند. محفل روحانی شيکاگو اوّلين محفلی بود که در ١٧ فوريه سال ١٩٣٢ خود را به
ثبت رساند و چون محفل روحانی نيويورک نيز در ٣١ مارچ همان سال به ثبت رسيد نمونهای به
دست داد که جميع محافل عالم برای ثبت محفل خود از آن پيروی نمودند. محفل ملّی بهائيان
کانادا پس از آنکه دو جامعه بهائی امريکا و کانادا در سال ١٩۴٨ از هم تفکيک يافت تشکيل شد
و يک سال بعد در ١٩۴٩ موفّق شد که شناسائی محفل خود را تحت قوانين مدنی کشور به
صورت لائحهای به تصويب پارلمان آن کشور برساند و اين پيروزی را حضرت وليّ امراللّه چنين
ستودند که "در تاريخ امر الهی در تمام عالم چه در شرق و چه در غرب بیهمتا و بیسابقه است."۵٧
چنين مشاغل اداری حضرت شوقی افندی را از اقدامات ديگری که برای تعيين قالب حيات
روحانی جامعه بهائی لازم بود باز نداشت و مهمّترين اين اقدامات کار دشواری بود که فقط از
شخص وليّ امراللّه برمیآمد يعنی آنکه ترجمه آثار بنيانگذاران امراللّه را مستقيماً و به طور مستند
در دسترس پيروان روزافزون غيرايرانی امر بهائی قرار دهد. ترجمه کلمات مکنونه، کتاب ايقان و
گنجينه گرانبهائی که با عشق و بصيرت جمعآوری شد و به نام منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه به
چاپ رسيد، ادعيه و مناجاتهای حضرت بهاءاللّه و لوح ابن ذئب و ترجمه و تلخيص تاريخ نبيل
که به عنوان مطالع الانوار منتشر شد کلّ سبب تغذيه روحانی اهل ايمان گرديد.
ديگر امری که سبب غنای روحانی زائران ارض اقدس میشد اماکن مقدّسه بود که حضرت
وليّ امراللّه غالباً با صرف وقت و زحمت خريداری و با عشق و دقّت تمام آنها را بازسازی فرمود.
همچنين حضرت شوقی افندی با شمّ اعلای تاريخی خود از هر فرصتی به سود امراللّه استفاده
مینمود. مثلاً در سال ١٩٢۵ محکمهای شرعی در مصر عقدنامه ازدواجی را که بين زنان مسلمان
و مردان بهائی واقع شده بود باطل ساخت و اکيداً فتوی داده بود که "دين بهائی د ينی به کلّی
مستقلّ است" و اينکه "هيچ بهائی را نمیتوان مسلم شناخت" (و لهذا نمیتواند با هيچ مسلمانی
عقد زواج بندد).۵٨ اين امر که به ظاهر شکستی برای بهائيان بود حضرت وليّ امراللّه از آن
استفاده فراوان فرمود و حکم محکمه مذکور را برای اثبات مدّعای اهل بهاء که امر بهائی دينی
مستقلّ ست و شعبهای از اسلام نيست در محافل بين المللی به کار برد.
*****
در حالی که جامعه بهائی مشغول نهادن اساس تشکيلات اداريش بود تا بتواند در امور جهانی
نقشی مؤثّر ايفاء نمايد سير تحليل و انهدام نيز که به تشخيص حضرت وليّ امراللّه بنيان نظم
اجتماعی جهان را متزلزل میساخت بر سرعت خود میافزود. اگرچه بسياری از صاحبنظران
در علوم اجتماعی و سياسی از علّت اصلی اين جريان به نحوی مصمّم چشم میپوشيدند امّا در
اين زمان پس از گذشتن دهها سال در کنفرانسهای مربوط به موضوعهای صلح و رفاه و ترقّی به
ذکرش میپر دازند چنان که حال در چنان مجامعی شنيده میشود که از تأثير نيروهای روحانی و
اخلاقی و لزومش در حلّ مشکلات عمده انسان سخن میگويند. برای يک خواننده بهائی بيان
چنان افکار ديررسی انعکاس و طنينی از انذارات حضرت بهاءاللّه است که يک صد سال پيش از
آن به رؤسای کشورها فرمود: "قوّه و بنيه ايمان در اقطار عالم ضعيف شده... سواد نحاس امم را
اخذ نموده."۵٩
مسؤوليّت اين فاجعه عظيم به فرموده حضرت وليّ امراللّه در مرحله اولی بر ذمّه رهبران دينی
است. شديدترين ملامت حضرت بهاءاللّه متوجّه کسانی است که به نام خدا تظاهر میکنند ولی
در حقيقت خرواری از خرافات و تعصّبات را که همواره بزرگترين مانع برای پيشرفت تمدّن
بوده است بار توده مردم سادهلوح و خوشباور مینمايند. حضرت بهاءاللّه با آنکه از خدمات
انسانی بسياری از روحانيّون ستايش میفرمايد در باره علمای خودکامه مذهبی که در سراسر
تاريخ بشری حائل بين بشر و رشد و ترقّی بوده حتّی بين بشر و انبيای الهی نيز همواره مانع بزرگی
به وجود آوردهاند میفرمايد: "حال کدام ضيق و تنگی است که ازيد از مراتب مذکوره باشد که
اگر نفسی طلب حقّی و يا معرفتی بخواهد نمايد نمی داند نزد کدام رود..."۶٠ در عصری که
پيشرفتهای علمی و تعليم و تربيت عمومی تعميم يافته است اثرات چنان سرخوردگی و يأس
سبب شده که در اين زمان ايمان به دين بالمرّه از ميان رخت بندد. اغلب روحانيّون مذاهب
مختلف که خود از مقابله با بحران روحانی کنونی عاجزند چون پيام جانبخش حضرت بهاءاللّه را
شنيدند يا نفوذ معنويش را ناديده گرفتند و يا به مقاومت و مخالفتش برخاستند.
با قبول اين حقيقت تاريخی نبايد ضررهای وارده از کسانی را که از اين خلأ روحانی سوء
استفاده نمودهاند از خاطر ببريم. آتش طلب و ايمان در قلوب بشر خاموششدنی نيست و يکی از
خواصّ فطرت هر انسانی است و چون به نيروی ايمان خيانت رود يا در آن وقفهای پديد آيد قوّه
عاقله بشر به جستجوی کانونی ديگر ولو آنکه بیارزش و ناقص باشد سوق میيابد تا در حول آن
تجارب خود را نظام بخشد و جرأت آن را يابد که خطراتی را که جنبهای اجتنابناپذير از حيات
است پذيرا شود. از اين رو حضرت شوقی افندی به پيروان امر بهائی با بياناتی شديد و صريح
هشدار داده تا بکوشند که از علل فاجعه روحانی که بين دو جنگ جهانی قسمت بزرگی از
جهانيان را فراگرفته آگاهی يابند:
عرش قلوب بشر از وجود خداوند متعال خالی گشته است و جهان بتپرست با شور و هياهو
دست نياز به سوی خداهائی دروغين که آفريده ابلهانه اوهام بشری است بلند نموده و به
ستايش و نيايش مشغول است... کاهنان اين بتخانه سياسيّون و دنياپرستان روزگارند که خود را
حکمای عصر می دانند. قربانيانش گوشت و خون هزاران هزار کشتگان انسان. اورادشان
زمزمههای پوسيده و تکرار عبارات گستاخانه و بيشرمانه. بخورش دود دل پردرد و سوخته
ماتمزدگان و بی خانمانها و مصدومين است.۶١
چون انحطاط در نشاط دينی به وجود آمد مرامهای مهاجم چون امراض مسری گسترش
يافت. سه نظام و سيستمی که در حيات انسان در قرن بيستم نقش اصلی را ايفاء کردند هرچند هر
سه نظام در فساد و تباهی ايمان با يکديگر شريکند امّا در امور ثانوی، ماهيّت مخصوصشان با
يکديگر تفاوتی شديد داشت و حضرت وليّ امراللّه آنها را مرامهای ظلمانی و نادرست و
ناراست توصيف کرده که سبب تباهی پيروانشان میگردند. حضرت وليّ امراللّه مخصوصاً ما را از
سه خدای کاذب يعنی ملّيّتپرستی، نژادپرستی و کمونيسم بر حذر می دارد.
رژيم فاشيستی که در سال ١٩٢٢ با "راهروی به سوی رم" آغاز شد حاجت به توضيح زيادی
ندارد زيرا بسيار پيش از آنکه رژيم مذکور و رهبرش در ماههای آخر جنگ جهانی دوم نابود
شود مضحکه اکثريّت مردم حتّی کسانی که اوّل طرفدارانش بودند گشته بود. خاصّيّت برجسته
فاشيسم در اين بود که سپاهی از مقلّدين بی خبر به وجود آورد که چون جرثومه سرطانی در ساير
نق اط جهان تا چند دهسال منتشر و ساری گشتند و بر خلاف فطرت روحانی انسان با اشتعال آتش
تند وطنپرستی ديوانه وار دولت را معبود مردمان میساختند. همه جا در مردم بدبختی که به تور
انداخته بودند توهّمی ايجاد کرده، آنان را از تهديدهای خيالی و بیپايه میترساندند و به هر کس
که گوش فرامی داشت تلقين میکردند که "جنگ سبب شرافت روح انسان است." فاشيستها
نمايشهای پرطمطراقی پر از علم و کتل به راه میانداختند امّا امروز معاصران ما میبينند که آن
همه چه ميراث زهرآگينی برای عصر ما باقی گذاشتهاند که حتّی کلماتی را از قبيل
"دساپارسيدوس" (desaparecidos) يعنی "مفقود الاثرها" وارد فرهنگ سياسی ما نمودند.
مرام نازی که با فاشيسم در بتپرستی دولت شريک بود فرياد مخوف و کهنهتری را
برمیآورد که در درون سياهش وسواسی نهفته بود که پيروانش آن را "نژاد پاک و خالص"
میناميدند. بديهی بودن بطلان اصولی که مرام نازی بر آن استوار بود شدّت و عزم راسخی را که
به مدد آن مقاصد نابودکنندهاش را به پيش میبرد تخفيف نمی داد. نظام نازی در توحّشی که
مترادف با نامش گشته نظير نداشت. برنامه کشتار منظّم گروه مردمانی را که بیارزش میشمرد يا
آنان را برای آينده بشريّت مضرّ می دانست به کار افتاد و انهدام تمام يهوديان جزئی از اين برنامه
بود. بالاخره اصرار مرام نازی بر اينکه نژاد برتر بايد بر جهان حکومت نمايد سبب گرديد که
پيشگوئی حضرت عبدالبهاء در بيست سال قبلش تحقّق پيدا کند و آتش جنگی جهانی بسيار
وحشتناکتر از جنگ اوّل سراسر عالم را فراگيرد. از مرام نازی و فاشيسم آنچه که تا زمان ما باقی
مانده خاکروبهای است از اصطلاحات و کلمات و علائم و مدالهائی که عناصر حاشيهنشين
اجتماع امروز که از فساد اقتصادی و اجتماعی محيط به ستوه آمدهاند از آنها استفاده میکنند و در
غياب حلّ مشکلاتشان خشم نافرجام خويش را بر سر اقلّيّتها خالی میکنند و آنان را علّت
حرمان خويش می دانند و ملامت مینمايند.
خدای کاذبی را که حضرت عبدالبهاء به صراحت مشخّص نمود و حضرت وليّ امراللّه با اسم
معرّفی و مذمّت فرمود همان بود که در اوّل پيدايشش در اواخر جنگ اوّل جهانی نخستين
حکومت دموکراسی را که در روسيّه تأسيس شده بود بيرحمانه نابود ساخت. ساليان دراز تصوّر
می رفت که سيستم جماهير شوروی که ولاديمير لنين (Vladimir Lenin) پايهگذارش بود بانی
خير و قهرمان عدالت اجتماعی برای بشر است. امّا در پرتو وقايع تاريخی معلوم شد چنين
تصوّری چقدر باطل و عجيب است و اسناد و مدارکی که حال کشف شده شواهد ترديدناپذيری
را به دست می دهد که آن سيستم چه جنايات هولناک و چه حماقتهای بیپايانی را مرتکب
شده که در تاريخ شش هزار ساله بشری نظير نداشته است. توطئه لنينيستی بر ضدّ فطرت بشر از
جمله شامل کشتن آتش ايمان به خدا بود به درجهای که تا آن وقت کسی تصوّرش را هم نمیکرد
تا چه رسد به اينکه به مرحله عمل درآورد. امروز نظر فرضيّهسازان سياسی هر چه باشد کسی
نيست که تعجّب کند که چنين حملاتی به فطرت انسانی برای جوامعی که از بخت بد تحت سيطره
شوروی افتادند نتيجه و ثمری جز انهدام اقتصادی و سياسی چيزی به بار نياورد. و افسوس که
نتيجه تأثيرات منفی روحانيش در درازمدّت آن شد که آزادیطلبی مشروع مردمان تحت
استعمار را در اطراف دنيا به راه غلط انداخت و بر خدمت مرام منحرف فاسدش گماشت.
از نظر ديانت بهائی پرستش بتهای آفريده اوهام بشری نه به سبب وقايع تاريخی مدهشی
که زائيده آنهاست بلکه به سبب درسهائی که به ما میآموزد بسيار قابل تأمّل است. چون به
عقب بنگريم و به جهان تاريکی نظاره کنيم که اين نيروهای اهريمنی بر آينده بشر سايه افکنده
بودند از خود میپرسيم که چه ضعفی در طبيعت بشر وجود داشت که او را مستعدّ قبول چنان
نيروهائی ساخته بود. کسی را چون بنيتو موسولينی (Benito Mussolini) " مرد سرنوشت"
شناختن يا فرضيّههای نژادی آدولف هيتلر (Adolf Hitler) را چيزی جز محصول دماغی
مريض انگاشتن يا به تفسير جديدی از تجارب بشری بر اساس اصول ی که اتّحاد جماهير شوروی
ژزف استالين (Josef Stalin) را به وجود آورد اعتقاد داشتن همگی نشانه آنست که قسمت
عمدهای از رهبری روشنفکران جهان تعمّداً عقل خود را از دست داده بودند و در قبال اين امر
بايد جوابگوی آيندگان بود. اگر با انصاف و بيطرفی در مقام تحقيق و قضاوت برآئيم بايد دير يا
زود به حقيقتی توجّه کنيم که شيرازه تمام کتب مقدّس اديان الهی است. به فرموده حضرت بهاءاللّه:
انسان را... مظهر کلّ اسماء و صفات و مرآت کينونت خود قرار فرمود... اين تجلّيات... در
حقيقت انسان مستور و محجوبست چنانچه شعله و اشعّه و انوار در حقيقت شمع و سراج
مستور است... اين شمع و سراج را افروزندهای بايد و اين مرايا و مجالی را صيقل دهندهای شايد.۶٢
دلباختگی به مرامهائی که بشر به فکر خويش آفريده نتيجهاش آن بود که حرکت سير تحليل
و انهدامی را که سبب خرابی بنيان حيات اجتماعی و تقويت و ترغيب پستترين غرائز انسانی
است سريعتر نمايد. خونخواری و توحّشی که جنگ اوّل جهانی پديدار ساخت اکنون يکی از
جنبههای حاضر و دائم حيات اجتماعی بشر در بسياری از نقاط جهان گرديد. اين است که
حضرت بهاءاللّه بيش از يک قرن پيش چنين انذار فرمود: "کذلک حشرنا المجرمين يهرعون الی
الطّاغوت... يهطعون الی النّار و يحسبون انّها نور."۶٣
فصل ششم
چون بنيان اداری امر الهی نضج گرفت حضرت وليّ امراللّه توجّه خويش را به وظيفه ديگری
معطوف فرمود که ناچار سالها به تعويق افتاده بود و آن اجراء نقشه تبليغی حضرت عبدالبهاء
بود. امر بهائی در ايران بسيار خوب پيشرفت کرده بود. گروهی از مروّجين امراللّه که معروف به
مبلّغين بودند از طرف حضرت بهاءاللّه و بعداً به دستور حضرت عبدالبهاء مأمور شدند خدمات
بهائی را در سطح محلّی در سراسر کشور به عهده گيرند و چون نفوس به امر بهائی اقبال میکردند
در محيطی که حيات اجتماعی جزئی از جامعه بهائی شده بود به زودی بهائيان نورسيده به خوبی
در آن جامعه ادغام میگشتند. از لحاظ مادّی صندوق حقوق اللّه و عادت و عمل به وکيل گرفتن
برای تبليغ پشتوانه فعّاليّتهای تبليغی بود.
در مغرب زمين ترويج امراللّه با قيام نفوس ممتازی از قبيل لوآ گتسينگر، می مکسول و مارثا
روت (Martha Root) که ندای حضرت عبدالبهاء را اجابت نمودند الهام گرفت. ذکر اسامی
مذکور فقط برای اين است که ببينيم چگونه امر بهائی در غرب تأسيس گرديد. حضرت عبدالبهاء
خود در اين باره چنين فرمود: "در اقليم امريکا اناث گوی سبقت و پيشی را از ميدان رجال
ربودهاند و در هدايت من علی الارض بيشتر کوشند و همّتی افزون دارند و به تأييدات و توفيقات
حقّ مقرونند."۶۴ در شرق شرايط اجتماعی زمان اقتضا میکرد که ترويج امر الهی بيشتر بر دوش
مردان باشد. امّا امريکای شمالی و اروپا اين محدوديّت را نداشتند و تعداد بسياری از زنان که
يادشان هرگز فراموش نگرد د مهمّترين مروّجين پيام بهائی در هر دو طرف اقيانوس اطلس شدند
و چون اختران تابان در آسمان امر بهائی درخشيدند. مثلاً سارا فارمر (Sarah Farmer) که در
مدرسه گرين ايکر (Green Acre) محلّی برای جامعه نوزاد امريکا فراهم آورد تا امر بهائی را به
متفکّرين صاحبنفوذ معرّفی کند. مثلاً سارا ليدی بلامفيلد (Sara Lady Blomfield) که مقام
بلندش در اجتماع به او فرصت بيشتری می داد که با حرارتی تمام به ترويج امراللّه قيام نمايد. مثلاً
مارين جک (Marion Jack) که نامش را حضرت وليّ امراللّه به عنوان نمونه و سرمشقی برای
مهاجران بهائی جاودان ساختند. مثلاً لورا دريفوس بارنی(Laura Dreyfus-Barney) که
بيانات شفاهی حضرت عبدالبهاء را در کتاب گرانبهائی به نام مفاوضات تدوين نمود. مثلاً اگنس
پارسنز (Agnes Parsons) که با شرکت لوئی گريگوری و با تشويق حضرت عبدالبهاء اقدامات
"الفت نژادی" را بنياد نهاد. مثلاً کورين ترو (Corinne True) ، کيت رانسوم کهلر (Keith Ransom-Kehler)
هلن گودال (Helen Goodall) ، جوليت تامپسون، گريس اوبر (Grace Ober)
، اتل روزنبرگ (Ethel Rosenberg) ، کلارا دان (Clara Dunn)، آلما نوبلاک
(Alma Knobloch) و تعدادی ديگر که برخی از آنان پيشاهنگ ميدانهای جديد خدمات
بهائی گشتند و سرمشق ديگران شدند.
بر فهرست اين نامهای درخشان میتوان نام ملکه ماری (Queen Marie) شهبانوی رومانيا
را افزود که در صفحه روزگار نامش به عنوان اوّلين تاجداری که به معرفت ظهور الهی در اين
عصر نائل شد ثبت خواهد گرديد. اين زن تنها بی ترس و هراس با نوشتن مقالاتی به چندين
روزنامه در اروپا و امريکای شمالی علناً ايمانش را آشکار نمود و از اين راه امر الهی را به گوش
شايد چند ميليون نفر برسانيد.
با آنکه اين کوششهای اوّليّه نتائج شگفتانگيزی داشت امّا وسائل منظّمی در آن زمان نبود
که بهره آنها را به جامعههای بهائی غرب برساند. بعداً پيشرفت نظم اداری بهائی در آن ديار رفع
اين نقيصه را نمود و چون محافل روحانی محلّی به وجود آمدند و به کار پرداختند اهدافی را
معيّن نمودند و صندوقی برای خود تأسيس کردند تا منابع مادّی پشتيبان تبليغ انفرادی گردد و
بهائيان نوخاسته توانستند در فعّاليّتهای متعدّدی که جامعه بهائی تعهّد کرده بود شرکت نمايند و
جزء جامعه منظّمی شوند. از آن پس ممکن شد که به طور منظّم آثار بهائی را ترجمه و چاپ کرد
و اخبار عمومی را مرتّباً منتشر ساخت و نيز رشته ارتباط بهائيان را با مرکز جهانی امراللّه محکمتر نمود.
دو وسيله عمدهای را که حضرت شوقی افندی برای ترويج شوق به تبليغ در شرق و غرب به
کار بردند همان بود که حضرت عبدالبهاء از آن استفاده فرموده بود. يکی جريان مداوم نامههائی
بود که به جامعهها و افراد مرقوم و ابعاد ديگری را بر ايمان احبّاء اضافه میفرمود. اکنون مهمّترين
ارتباطات به واسطه توقيعات حضرت وليّ امراللّه خطاب به محافل ملّی و محلّی بود. ديگری
تردّد زائرين بود که بر اثر تماس مستقيمی که با مرکز امراللّه میيافتند با بصيرت بيشتری به اوطان
خويش باز میگشتند. با چنين ارتباطی هر يک از اهل بهاء چه مرد و چه زن خويش را وسيله قوّه
مؤثّری ملاحظه میکرد که از عهد و ميثاق الهی صادر شده بود. مجموعه بسيار گرانبهائی که تحت
عنوان "پيامهای مبارک خطاب به امريکا ١٩٣٢-١٩۴۶" به چاپ رسيده نشان ميدهد که حضرت
شوقی افندی چگونه بهائيان امريکای شمالی را به فهم و ادراک نقشه ملکوتی حضرت عبدالبهاء
"برای فتح روحانی جهان" قدم به قدم نزديکتر ساختند:
در جهانی که با فسادی بيدرمان آلوده گشته و هجوم خوف و هراس امورش را فلج ساخته و
کينه و عداوت خانهبرانداز پريشانش نموده و زير ثقل بدبختیهای گوناگونش خم گشته است
بهائيان بايد با عظمت و صفای ايمان و بصيرت روشن و ثابت و شخصيّت فسادناپذير و
انضباط شديد و تقدّس اخلاق و حيات بینظير اجتماعی خويش صحّت و اعتبار دعوتشان را
به جهانيان ثابت نمايند و نشان دهند که امر بهائی يگانه خزانه فضل الهی است که نجات کامل
بشر و تجديد نظم اصلی جهانی و سعادت عالم انسانی منوط و منحصر به اوست.۶۵
حضرت وليّ امراللّه پيش ديدگان بهائيان امريکای شمالی مقدّرات روحانيشان را نمايان
ساخت و آنان را "فرزندان روحانی قهرمانان امراللّه" خوانده، تشکيلات روزافزونشان را نشانی
مشهود از حاکميّت امر بهائی و مبلّغين و مهاجرينش را "مشعلداران مدنيّت آينده" توصيف
فرمود و جامعه مذکور را تشويق نمود که قيام کنند و در پايهگذاری نظم جهانی که حضرت باب
بشارتش را دادند و حضرت بهاءاللّه تکوينش فرموده و حضرت عبدالبهاء اجزاء اصليّهاش را
معيّن ساخته و هندسهاش را طرّاحی نمودند سهم عمده خويش را ايفاء نمايند.۶۶
لحن و طرز بيان پيامهای حضرت شوقی افندی بسيار عالی و دلانگيز بود. مثلاً ضمن اشاره به
ظلمتی که به واسطه لامذهبی و ستيزهجوئی و انحطاط اخلاقی ايجاد شده بود نقشی را که اهل بهاء
بايد در اين صحنه تاريک بازی کنند و وسائل انتقال نيروی ظهور جديد به عالم انسانی باشند
چنين بيان فرمود:
در اين ايّام که سايههای ظلمانی شب گسترده شده و بالمآل نوع بشر را فرامیگيرد وظيفه ياران
چنان است که مشعل هدايت را افراخته و فروزان نگاه دارند. بر آنان است که در بحبوحهء
مصائب و درد و رنجهای کنونی بر بصيرت پربشارت امر الهی شهادت دهند و قرب جامعهء
نوساخته ملکوت موعود حضرت مسيح را اعلان نمايند و ندای نظم عالمگير را برآورند که
قوّه محرّکهاش روح نبّاض حضرت بهاءاللّه است و کشورش بسيط زمين، شعارش وحدت و
يگانگی است و نيروی حياتبخشش عدل و انصاف، مقصد رهنمايش تسلّط تقوی و
حقيقت است و عظمت و جلالش سعادت کامل و مدام و جاودانی جميع نوع بشر.۶٧
در سال ١٩٣۶ حضرت وليّ امراللّه ملاحظه فرمود که بنيان ادا ری امراللّه در امريکای شمالی از
حيث وسعت و استحکام به اندازهای رسيده است که میتواند نخستين مرحله اجراء نقشه تبليغی
حضرت عبدالبهاء را آغاز نمايد. در زمانی که جهان در سراشيب جنگ جهانی ديگری میلغزيد
و امکانات بهائيان ايران بسيار محدود بود ناچار توجّه به توسعه و تحکيم امراللّه در جامعههای
بهائی در نيمکره غربی معطوف شد تا خود را برای اقدامات ديگر و بزرگتر آينده آماده سازند.
برای بهائيان امريکای شمالی يعنی "مجريان" نقشه حضرت عبدالبهاء نقشه هفت سالهای از
١٩٣٧ تا ١٩۴۴ تدوين فرمود که اهدافش از جمله عبارت بود از تأسيس حدّ اقلّ يک محفل
روحانی محلّی در هر يک از ايالات متّحده امريکا و هر يک از ايالات کانادا و در چهارده کشور
از کشورهای امريکای لاتين. و بر اين اهداف وظيفه ديگری افزوده شد که تزئينات نمای
خارجی "امّ المعابد غرب" مشرق الاذکار شيکاگو را به اتمام رسانند که برای جامعهای که تعداد
اعضايش قليل بود و منابع ماليش ناچيز بسيار سخت و مشکل بود.
امة البهاء روحيّه خانم به مقارنه دو تحوّل در آن دوره از تاريخ اشاره میفرمايند که از يک
طرف ملل نيرومند جهان در پی کشورگشائی و لشکرکشی بودند که هدفش تصرّف منابع طبيعی
همسايگان و يا ارضاء اشتهائشان برای پيروزی و غلبه بود و از طرف ديگر در همان دوره
حضرت وليّ امراللّه گروه بسيار کوچک و محقّر مهاجرين را مجهّز میفرمود و آنان را به طرف
اهداف نقشهای که آفريده بود گسيل می داشت. چند سالی بيش طول نکشيد که لشکرهای انبوه
متجاوز و جنگجو در هم پاشيد و نام و نشان خود و فتوحاتشان از صفحه تاريخ محو شد امّا گروه
معدود اهل ايمان که جان بر کف به سوی هدف حرکت کردند تا به اجراء مأموريّتی که حضرت
وليّ امراللّه بدانها عنايت کرده بود پردازند به تمام اهداف خويش نائل شدند بلکه از آن نيز پای
فراتر نهادند و بر اساس اهداف و موفّقيّتهای حاصله به زودی جامعههای پربرکتی در آن
کشورها به وجود آمد.۶٨
برای آنکه قدر چنان اقداماتی را بشناسيم ما اهل بهاء نه تنها بايد از اهمّيّت برنامه ريزی در
حيات امراللّه آگاه باشيم بلکه بايد ماهيّت يگانه آن را در محدوده امر دريابيم. شناسائی منظّم
مقاصد و اهداف و راههای رسيدن بدانها بدين معنی نيست که جامعه بهائی طرح نوينی برای
آينده خويش ريخته است، آنچنان که معمولاً از کلمه برنامه ريزی مستفاد میشود. بلکه آنچه
تشکيلات بهائی انجام می دهد آنست که اقدامات و مجهودات خويش را با سيری پيوند می دهد
که به اراده الهی جريان يافته و آشکارا در جهان به حرکت آمده است و اين سيری است که اوضاع
سياسی هر چه باشد و هر واقعهای پيش آيد او را يقيناً به نيل مقاصد عاليهاش موفّق میسازد. نظم
اداری بهائی بايد تضمين نمايد که مساعی و مجهودات خويش را حتّی المقدور با نقشه اعظم
الهی هماهنگ گرداند و از اين راه نيروها و استعدادهائی که حضرت بهاءاللّه در کمون امراللّه نهفته
است به ثمر رساند. فتوحات مسلسلی که در ظلّ نقشههائی که حضرت شوقی افندی طرح فرمود
به دست آمد به خ وبی نشان می دهد که تدابير متّخذه در کتاب اقدس و الواح وصايای
حضرت عبدالبهاء ضامن پيروزی مجهودات بهائيان است.
در اوت سال ١٩۴۴ حضرت وليّ امراللّه اکمال نقشه هفت ساله اوّل را با شادمانی اعلان فرمود
و در آن جشن و سرور هديه فاخری به اهل بهاء عطا کرد که از اعظم مجهودات حياتش محسوب
است و آن کتاب قرن بديع است که در سال ١٩۴۴ به چاپ رسيد و حاوی تاريخ جامع و
عبرتانگيز صد سال اوّل امر بهائی است که پيش ديده بهائيان دريچهای را بگشود و منظر وسيع
روحانی زيبائی را نشان داد که چگونه مقاصد حضرت بهاءاللّه برای نوع بشر در حال تحقّق است.
تاريخ وسيلهای است بسيار نيرومند که آنچه در گذشته واقع گشته تصوير میکند و پرتوئی بر
زمان آينده میافکند و صفحه ضمير آدميان را از قهرمانان و مقدّسين و شهيدان پر میکند و در
هر خوانندهای استعدادهای نهفته در وجودش را چنان بيدار میکند که تصوّرش را هم نمیکرده
است. تاريخ به جها ن و به تجارب انسانی معنی می دهد و الهام میبخشد، تسلّی می دهد و سبب
روشنی انديشه میشود و حيات را غنی و بارور مینمايد. در کتابهای بیشمار ادبيّات و
اساطيری که ميراث بشر است دست تاريخ را میتوان ديد که سير تمدّن را شکل و صورت داده
است. در افسانههائی که از آغاز تاريخ مکتوب آرمانهای بشری را الهام بخشيده، در
حماسههای رامايانا (Ramayana) و در شاهکارهای مرقوم در اديسه (Odyssey) و آئنيد
(Aeneid) ، در افسانههای اقوام شمالی اروپا، در شاهنامه و در بسياری از مواضيع کتاب مقدّس و
قرآن در همه بايد تحقيق کرد و مطلب را دريافت.
امّا کتاب قرن بديع چنان کار فکری را به اوجی رسانده که نويسندگان پيشين هر چه کوشيدهاند
بدان نرسيدهاند. آنان که خويش را با بينش آن کتاب جليل دمساز میکنند راهی را در آن برای
وصول به فهم مقصد الهی کشف مینمايند و اين همان طريقی است که با شاهراه گسترده
ترجمههای حضرت شوقی افندی از آثار ن ازله در اين ظهور تلاقی میکند و میپيوندد. انتشار
اين کتاب در برگزاری قرن ظهور امر بهائی آن هم در وقتی که جشنهای موفّقيّت اوّلين مجهودات
جمعی اهل بهاء برگزار میشد بر جميع پيروان حضرت بهاءاللّه معلوم میساخت که فداکاریهای
مستمرّ يک صد ساله گذشته چقدر عظيم بوده است.
*****
در اوائل جنگ جهانی دوم حضرت وليّ امراللّه به بهائيان نظری را در باره آن جنگ ارائه
دادند که با آنچه در جهان گفته میشد بسيار تفاوت داشت. فرمودند که آن جنگ را بايد "امتداد
آتشی دانست که در ١٩١۴ افروخته شد" و آن را بايد از "لوازم ضروريّه اتّحاد جهان شمرد." چون
امريکا يعنی کشوری که رئيس جمهورش سيستمی را برای نظم بين المللی پيشنهاد کرد ولی خود
آن اقدام بصيرتمندانه را نپذيرفت به جنگ وارد شد وضعی را پيش آورد که بنا به پيشبينی
حضرت وليّ امراللّه سبب میشد که امريکا را از طريق مصائب وارده به جهتی سوق دهد که آن
کشور را به اجراء مسؤوليّتش وادار کند تا بنيان وسيع و جهانی آن سيستم فناناپذير را که در آن
وقت بیاعتبار شده بود برای ابد پايهگذاری کند.۶٩
اين بيانات فی الحقيقه چيزی جز پيشگوئی نبود. با خاتمه مخاصمات به تدريج آشکار شد که
در وجدان آدمی در سراسر جهان تغييرات اساسی پديد آمده است و قوائی که در نيمه اوّل قرن
بيستم به کار افتاده بود اصول و مؤسّسات و اولويّتهای سنّتی و موروثی را به تدريج مضمحل
میساخت. هرچند نمیتوان گفت که تغييرات حاصله سبب شد که انديشه وحدت عالم انسان
آغاز گردد، امّا هر ناظر بصيری متوجّه تواند شد که موانعی که بر سر راه تحقّق وحدت بشر بود
و ضربات اوائل قرن نتوانسته بود آنها را از ميان بردارد حال در شرف زوال بود و اين آيه قرآن را به
خاطر میآورد: "و تری الجبال تحسبها جامدة و هی تمرّ مرّ السّحاب."٧٠ بالنّتيجه نفوس مترقّی
احساس اطمينان میکردند که ساختن بنيان جامعهای که حافظ صلح پايدار و رفاه مردم جهان
باشد ممکن الحصول شده است.
چيزی که سبب دميدن اين اميد گرديد به فرموده حضرت وليّ امراللّه آتش امتحانی بود که
برخاست و توانست بالاخره حسّ مسؤوليّتی را در دلها برانگيزد که در اوائل قرن رهبران جهان
از آن روی گردانيده بودند. بر اين آگاهی جديد ترس ناشی از اختراع و استفاده از بمب اتمی
تأثير شديد گذاشت و آن آگاهی را افزايش بخشيد و اين خود بيان حضرت عبدالبهاء را در
امريکای شمالی به ياد میآورد که فرمود ناچار صلح واقع خواهد شد زيرا ملل مجبور به آن
گردند. روزنامه "مونترآل ديلی استار" از حضرت عبدالبهاء چنين نقل قول میکند که "صلح در
قرن يستم صلح عمومی خواهد بود و جميع ملل به اجبار به آن واصل خواهند شد."٧١ در
سالهای بعد از ١٩۴۵ قالبی برای نظم اجتماعی نوين جهان فراهم آمد که از حدّ تصوّر و اميد
سالهای پيشين بيرون بود.
مهمّتر از همه آنکه دولتهای جهان از آن پس حاضر و راغب بودند که يک سيستم نظم
جهانی را که اختيار و صلاحيّت حفظ صلح داشته باشد بر پا کنند در صورتی که در زمان سازمان
جامعه ملل چنين رغبتی را هرگز نداشتند. در کنفرانس سانفرانسيسکو در آوريل ١٩۴۵ در همان
ايالتی که حضرت عبدالبهاء پيشگوئی فرموده بود که "ان شاء اللّه پرچم صلح عمومی از اين ايالت
بلند خواهد شد" نمايندگان پنجاه کشور منشور سازمان ملل متّحد را قبول نمودند. نام اين سازمان
را فرانکلين د. روزولت (Franklin D. Roosevelt) رئيس جمهور امريکا پيشنهاد کرد.
تصويب آن منشور از طرف کشورهای عضو در اکتبر همان سال صورت گرفت و اوّلين جلسه
عموميش در دهم ژانويه ١٩۴۶ در لندن تشکيل شد. در ماه اکتبر سال ١٩۴٩ سنگ بنای مقرّ
دائمی ملل متّحد در شهر نيويورک که حضرت عبدالبهاء آن را سی و هفت سال قبل از آن تاريخ
به "مدينه ميثاق" ملقّب فرموده بود نهاده شد. آن حضرت هنگام ديدارش از نيويورک فرمود
شکّی نيست که پرچم توافق بين المللی در اينجا به اهتزاز آيد و از آنجا به ممالک ديگر عالم
خواهد رسيد.
همچنين بسيار شگفتانگيز است که يکی از رهبران سياسی کشوری در نيمکره غربی که
مورد خطاب حضرت بهاءاللّه واقع شده بود به جامعه ملل پيشنهادی را تقديم کرد که عليه
فاشيستها به خاطر تجاوزشان به حبشه مجازاتی را معيّن سازد و با اين عمل اصل امنيّت عمومی
را که در تعاليم بهائی مصرّح است به صورت ناقص و ضعيفی به مرحله عمل درآورد. در نوامبر
سال ١٩۵۶ لستر باولز پيرسن (Lester Bowles Pearson) وزير امور خارجه وقت و بعداً
نخست وزير کانادا موفّق شد که لايحه تشکيل اوّلين نيروی حفظ صلح و آرامش را از سازمان
ملل متّحد بگذراند و اين موفّقيّتی بود که برای او جايزه صلح نوبل را تدارک نمود. اين نيرو با
اختياراتی که برای اجراء وظيفه خود يافت در نيمه دوم قرن بيستم از جمله وقايع مهمّ در روابط
بين المللی به شمار می رود. اختيار اين نيرو در اوّل کار منحصر به پاسبانی از اجراء مقرّرات صلح
بود که بين طرفين متخاصم بسته شده بود و مفهوم امنيّت دستهجمعی در دفاع از صلح کمکم به
شکل دخالت نظامی مانند آنچه در جنگ خليج واقع شد ارتقاء يافت و مصوّبات شورای امنيّت
با چنان قوّهای بر کشور متجاوز تحميل گرديد.
در کنار تأسيس سازمان ملل متّحد و اقدام به تحميل اجراء قرارهايش تحوّل مهمّ ديگری رخ
داد. حتّی پيش از خاتمه جنگ مردم جهان از ديدن فيلمهای آزادسازی اردوگاههای مرگ که
نازیها آن را بر پا داشته بودند بهت زده و حيران گشته بودند. اين فيلمها در پيش ديدگان جهان
روشن ساخت که نژادپرستی چه عواقب وحشتناکی دارد و نمايش شرمانگيز آن اعمال که نشان
می داد که آدميزاد تا چه حدّ میتواند به شرّ و توحّش انحطاط يابد وجدان اهل عالم را به لرزه
درآورد. اين دريچه کوچکی که به روی جهان گشوده شد بعضی از مردان و زنان با بصيرت را به
رهبری کسانی چون الينور روزولت (Eleanor Roosevelt) برانگيخت که اعلاميّه حقوق بشر
را به تصويب ملل متّحد برساند. تعهّدات اخلاقی و معنوی که اين اعلاميّه در بر داشت بعد از
چندی به صورت کمي سيون حقوق بشر سازمان يافت و به موقع خود جامعه بهائی نيز دلائل مثبتی
داشت که از چنين دستگاهی استفاده نمايد زيرا کميسيون حقوق بشر چون سپری اقلّيّتهای
ممالک را از آزار و عذابهای معهود گذشته حفاظت میکرد.
تصميم کشورهای غالب به اينکه سران رژيم نازی را به دادگاه بکشانند اهمّيّت دو تحوّل
مذکور را چشمگير ساخت زيرا اوّل بار در تاريخ بشر بود که رهبران کشوری مستقلّ علی رغم
دفاعی که از خود میکردند و میگفتند هر چه کردهاند در تحت قانون کشورشان بنا به وظيفه خود
در مقامات سياسی بوده است به دادگاه علنی کشيده شدند که جناياتشان را بررسی و اثبات کرده
محکومشان نمود. بعضی از آنان با انتحار از مجازات گريختند و بعضی ديگر به دار آويخته شدند
و يا محکوم به حبسهای درازمدّت گشتند. هرچند که اين محاکمات از لحاظ نظری به کلّی بر
خلاف ضوابط موجود قانون بين المللی به شمار می رفت امّا مواجه با اعتراض مهمّی نگرديد و
هرچند بر اصالت آن دادگاه با شرکت قضات حکومت مستبدّ شوروی که جناياتش از متّهمين
تحت دادرسی کمتر نبود خدشه وارد آمد، نفس تشکيل اين محاکمه سابقهای تاريخی به وجود
آورد و برای اوّل بار نشان داد که حاکميّت ملّی که چون بتی مورد پرستش بود دارای
محدوديّتهای مشخّص و قابل اجرائی است.
با انحلال رسمی امپراطوریهای جهان در همان سالها يک آرزوی ديرين ديگر نيز بالاخره
برآورده شد. امپراطوریهای بزرگ نه تنها پس از سال ١٩١٨ به حيات خود ادامه دادند بلکه
توا نستند به عناوين مختلفی از قبيل قيمومت و تحت الحمايگی و کلنیهائی که از کشورهای
شکست خورده گرفته بودند بر قلمرو خود بيفزايند. امّا همه اين نظامهای پوسيده ظلم و ستم
سياسی با رستاخيزی که نهضتهای آزادیطلب ملّی به راه انداختند و قدرتشان بر امکانات
ناتوان اربابان قديم فائق گشت همه از بين رفت و تمام کشورهای امپراطوری با سرعتی
حيرتانگيز يا خود به طيب خاطر يا به زور طغيان مردم مستعمرات مجبور شدند که سرنوشتی را
که نصيب ترکان عثمانی و سلسله هابسبورگ در اوائل قرن شده بود برای خود بپذيرند.
ناگهان مردم جهان خود را در جايگاهی ديدند که بتوانند سربلند بايستند و آزادانه بگويند
آنچه را که بيشتر به آن علاقه دارند و در زندگانيشان مؤثّر است. آنان ميدانی يافتند که در باره
خود و در باره آينده جهانيان قدمهای اوّليّه را به پيش نهند و تصميم بگيرند. در اينجا بشر ناگهان به
مرحله جديدی روی آورد و بيش از شش هزار سال تاريخ را پشت سر نهاد و ديد که با وجود اين
همه محروميّتهای علمی و تربيتی و نابرابریهای اقتصادی و موانعی که از بازیهای سياسی
ناشی میشد که محدوديّتهائی عملی امّا از نظر تاريخی گذرا و ناپايدار بودند قدرتی امروز در
جهان به وجود آمده است که در اداره امور انسانی دخالت مینمايد و بسيار اميد می رود که
مردمان را دلبسته خود نمايد. مردم ممالکی که سابقاً به منزله برده و غلام بودند و هم آنان که با
لباسهای مجلّل دلپسندشان تنها پنج دهه قبل در جشن شصت سالگی سلطنت ملکه ويکتوريا در
لندن در صفوف عقب رژه می رفتند حال کمکم به عنوان نماينده در شورای امنيّت خودنمائی
میکنند و در سازمان ملل متّحد و سازمانهای غيردولتی مختلف در مناصب عالی خدمت
مینمايند. عظمت اين تغيير را میتوان در اين مثال ديد که امروز فردی از کشور گانا دبير کلّ
سازمان ملل متّحد است و خود جانشين دبير کلّهای ديگری است که از کشور مصر و پرو بودهاند.
اين تحوّلات صرفاً تغييراتی رسمی و اداری نبود. هر چه میگذشت عدّه بيشتری از
شخصيّتهای برجسته در جميع شؤون اجتماع از مرزهای معمول و عادی هويّت نژادی و
فرهنگی و دينی میگذشتند. در هر يک از قارّههای عالم نامهائی از قبيل آن فرنک (Anne, Frank)
مارتين لوتر کينگ (Martin Luther King Jr.) ، پاولو فرير (Paolo Freire) ،
راوی شانکار (Ravi Shankar) ، گبريل گارسيا مارکز (Gabriel Garcia Marques) ، کری ته
کاناوا (Kiri Te Kanawa) ، اندره ساخارف (Andrei Sakharov) ، مادر
ترزا (Mother Teresa) و ژانگ يمو (Zhang Yimou) برای هزاران نفر از هموطنان
خود سرچشمه الهام شدند. در هر شعبه از حيات، شهامت و قهرمانی و برتری شغلی و حرفهای و
امتياز اخلاقی به نحوی فزاينده بر فضيلت خود گواهی داده و مورد استقبال مردم جهان قرار میگرفت. وقتی
نلسون ماندلا (Nelson Mandela) از زندان آزاد شد و سپس به مقام رياست جمهور کشورش
ارتقاء يافت در تمام جهان بساط شور و سرور بر پا شد و اين نمايانگر آن بود که مردم عالم از هر
نژاد و ملّت چنين وقايع تاريخی را نشانهای از پيروزی خانواده انسان تلقّی میکردند.
همچنين معلوم شد که مفاهيم تقسيم ثروت که پيش از جنگ دوم رائج بود بايد دگرگون شود.
گذشته از اصل عدالت اجتماعی که محرّک عدّه زيادی از کسانی است که به آن اعتقاد دارند،
تغييرات اقتصادی ناشی از وقايع سی سال گذشته کاملاً روشن ساخته که قرارهای اقتصادی کنونی
پوسيده و کهنه است و به کار امروز نمیآيد. هنگامی که در سالهای ١٩٣٠ کساد اقتصادی
معروف رخ داد در بسياری از کشورها برای حلّ قضيّه تجربههائی را در سطح ملّی شروع نمودند
امّا اکنون سازمانها و تشکيلات به هم بافتهای در جهان با موفّقيّت به وجود آمد که توجّهش در
اين بود که اقتصاد ملّی جزئی از کلّ يعنی اقتصاد جهانی است. صندوق بين المللی پول، قرارداد
عمومی تجارت و تعرفههای گمرکی، بانک جهانی و سازمانهای تابعه ديگر در زمانی ديرتر به
کار افتاد تا به لوازم ضروريّه يک جهان واحد يکپارچه بپردازند و موضوعهای مربوط به توزيع
ثروت نيز در چنين تحوّلاتی مندمج است. طولی نکشيد که صاحبان انديشه در ممالک در حال
توسعه متذکّر شدند که اين تحوّلات فقط به نفع جهان غرب است. مع هذا نفس پيدايش اين
سازمانها نشانه تحوّلات اساسی در جهتی است که به نحو فزايندهای مشارکت کثيری از دولتها
و مؤسّسات را ممکن میسازد.
امّا اقدامات نوعپرستانهای که قبلاً وجود نداشت متدرّجاً پيدا شد و بُعد ديگری بر
يکپارچگی و وحدت جهان بخشيد. در آغاز با "برنامه مارشال" (Marshall Plan) که امريکا
برای ترميم اروپای جنگديده و رنجکشيده طرح نمود مللی که توانائی آن را داشتند برنامههائی
را که ممکن بود سبب توسعه اجتماعی و اقتصادی ملل نوخاسته شود جدّاً مورد توجّه قرار دادند.
تبليغات فراوان به کار رفت تا اينکه مردم کشورهائی که از سطح معقولی از آموزش و خدمات
بهداشتی و تکنولوژی بهره ور بودند بيدار شدند و با ساير نقاط جهان احساس همبستگی نمودند.
بعد از چندی بر اين اقدام بلندپرواز به سبب اغراض مختلفی که به آن نسبت می دادند حملاتی
وارد آمد و نيز منکر نمیتوان شد که اين برنامههای اقتصادی متأسّفانه در درازمدّت به شکست
منتهی شد و نتوانست فاصله زياد بين فقير و غنی را کم کند. با وجود اين هيچ کس نمیتواند
انکار نمايد که با وجود شکست، در اهداف آن برنامه حسّ انسانيّت مشترکی وجود داشت که اثراتش
را میتوان در برانگيخته شدن سپاهی از جوانان ايدآليست احساساتی در بسياری از کشورها
مشاهده نمود که برای وصول به آن اهداف قيام کردند.
عجيب است که جنگ مخصوصاً در خاور دور اثراتی آزاديبخش در وجدان مردم گذاشت.
در سال ١٩٠۴ جنگ روس و ژاپن عدّه بیشماری از مردم شرق را بر اين تشويق کرد که بدانند که
مردمان غيرغربی نيز میتوانند مقابل قدرت ظاهراً شکستناپذير مغرب زمين ايستادگی نمايند.
چنين تأثيری با وقايع جنگ اوّل تقويت شد و با موفّقيّت ارتش ژاپن در سالهای ١٩۴١ تا ١٩۴۵
که توانست با لشکرکشی بزرگ غربی چندين سال مقاومت نمايد تشديد شد. نيمه دوم قرن بيستم
شاهد آن بود که تکنولوژی جديد در پنج شش مملکت در آن منطقه چنان ترقّی کرد که
محصولات بدعشان مخصوصاً در شعبههای حمل و نقل و مخابرات با بهترين محصولات ساير
نقاط جهان برابری مینمود
*****
تا سال ١٩۴۶ پايان جنگ راه را هموار ساخته، به هدايت حضرت وليّ امراللّه نقشه هفت ساله
دوم در زمانی آغاز شد که وجدان مردمان بيدار شده بود و جهانيان به طور محسوس استعداد
بيشتری برای اقبال به پيام بهائی يافته بودند. به موجب اين نقشه بار ديگر جامعه بهائی امريکای
شمالی دعوت شد که مسؤوليّت خطير ديگری را قبول نمايد که به فتوحاتی که در نقشه هفت ساله
پيشين به دست آمده بود بيفزايد. فرق اين دو نقشه اين بود که در هنگام شروع نقشه هفت ساله
دوم جامعههای ديگری از کشورهای ديگر آماده بودند که در اجراء نقشه شرکت جويند. در سال
١٩٣٨ بهائيان هند و پاکستان و برمه نقشهای برای خود طرح نموده بودند و متعاقباً چون شعله
جنگ به تدريج خاموش شد محافل ملّی ايران، جزائر بريتانيا، استراليا و نيوزيلند، آلمان و
اطريش، مصر و سودان و بالاخره عراق که از محدوديّتهای ناشی از جنگ خلاص شده بودند
نقشههائی به مدّتهای متفاوت اجراء کردند تا پايگاه نظم اداری را وسعت بخشند و طبق اهداف
نقشه به نقاطی در داخل و خارج کشور مهاجر بفرستند و بر تعداد کتب و مطبوعات بهائی بيفزايند.
تا سال ١٩۵٣ اقدامات مذکور به اکمال رسيد، سه محفل ملّی جديد تأسيس و نقشههای
تبليغی اضافی طرح شد و گروهی از محافل محلّی در کشورهای اروپائی تشکيل گرديد و پنج
محفل ملّی با تعاون محفل ملّی انگلستان مهاجرينی به شرق و غرب افريقا گسيل داشتند و
بالاخره طرح عظيم ساختمان امّ المعابد غرب که سنگ بنايش به دست حضرت عبدالبهاء
گذاشته شده بود به پايان رسيد.
پيش از آنکه اهل بهاء بتوانند اين موفّقيّتهای بزرگ را جشن بگيرند حضرت وليّ امراللّه
نقشه عظيم و پرکار ديگری را که دامنهاش بسيار وسيع بود در مقابل جامعه بهائی نهادند. حضرت
شوقی افندی بر اثر جبر مقتضيات تاريخ که فقط وليّ امراللّه بر آن وقوف داشت اعلان فرمود که
در رضوان سال بعد نقشهای عالمگير موسوم به "جهاد روحانی" شروع خواهد شد. در آن زمان
تعداد محافل ملّی عالم با تشکيل محفل ملّی ايطاليا و سويس به دوازده محفل ملّی بالغ میشد. با
استفاده از نيروهای اين دوازده محفل میبايست طبق آن نقشه امر بهائی در يک صد و سی و يک
کشور و سرزمين ديگر تأسيس و چهل و چهار محفل ملّی جديد تشکيل و سی و سه محفل از آن
جمله رسماً تسجيل گردد و آثار بهائی وسعت يابد و در ايران و آلمان مشرق الاذکار ساخته شود
(چون بنای مشرق الاذکار در ايران ميسّر نشد به جايش دو مشرق الاذکار، يکی در افريقا و
ديگری در استراليا ساخته شد)، تعداد محافل روحانی محلّی در جهان افزايش پذيرد و تقريباً به
۵٠٠٠ محفل رسد و ٣۵٠ محفل از آن جمله تسجيل شود. بهائيان جهان در همکاری با يکديگر
هرگز چنان اقدامات گستردهای را تجربه نکرده بودند. عظمت آن اقدامات را حضرت شوقی
افندی در تلگراف مورّخ ٨ اکتبر ١٩۵٢ به عالم بهائی متذکّر شدند:
حال وقت آنست که... به جامعه بهائی در سراسر عالم اعلان شود که جهاد خطير روحانی
مهيّجی که ده سال در جميع نقاط کره ارض امتداد خواهد داشت به زودی آغاز میگردد و
بايد در طيّ آن دوره جميع محافل روحانيّه ملّيّه متّحداً متّفقاً قيام به اجرای دوازده نقشه ده
ساله ملّی نمايند تا به اين ترتيب بقيّه ممالک مستقلّه و اقاليم تابعه کره ارض و قلمروهای
حکومت شاهزاده و سلطان و امير و شيخ و تحت الحمايه و تحت قيمومت و مستعمره نيز در
اسرع اوقات در ظلّ سلطه روحانيّه حضرت بهاءاللّه درآمده و بنيان نظم اداری اسم اعظم در
آنها استقرار يابد. اکنون شايسته و سزاوار است که پيروان ثابتقدم آئين غالب و فاتح
حضرت بهاءاللّه در طيّ ده سال آينده به فتوحاتی موفّق و نائل گردند که کلّيّه موفّقيّتهای
باهرهای که در طيّ يازده عقد گذشته نصيب علمداران دلير امراللّه گشته تحت الشّعاع قرار گيرد.٧٢
پيروزی در چنان اقدام عظيمی معنايش آن بود که امر بهائی سراسر عالم را در آغوش میگيرد
و پايههای نظم اداريش پنج برابر بزرگتر میگردد و حيات جامعه با شرکت بهائيان از فرهنگها و
ملّيّتها و قبائل جديد غنیتر میشود.
در حقيقت نقشه ده ساله برای امر بهائی جهشی بلند فراهم آورد و اگر آن نقشه نبود مراحلی
بسيار میبايست پيمود تا به آن درجه از تکامل فائز شد. آنچه حضرت شوقی افندی ملاحظه
فرمود - و فقط به قوّه مکنونه در شخص وليّ امراللّه چنان بصيرتی امکان داشت - اين بود که
اوضاع تاريخی در آن زمان فرصتی برای جامعه بهائی فراهم آورد که اگر از دست می رفت هرگز
باز نمیگشت و اغتنام آن فرصت بود که اجراء پيروزمندانه مراحل آينده نقشه تبليغی حضرت عبدالبهاء
را ممکن میساخت. لهذا حضرت شوقی افندی در متن پيامی "دعوت ربّ الجنود" را
به بهائيان سراسر عالم چنين ابلاغ فرمود:
ياران و دوستان را به دماء مطهّری که در سبيل امر الهی ريخته شده و به نفوس مقدّسه و
باسلان بیشماری که جام فدا نوشيدهاند و به جانبازی و شهادت کبرای مبشّر اعظم الهی و به
مصائب و بلايائی که شارع مقدّس اين امر نازنين به کمال تسليم و رضا برای حفظ و صيانت
امر اعزّ اعلايش در عالم امکان و نجات بشريّت به وسيله استقرار نظم بديع جهانآرايش
قبول فرموده قسم می دهم که هر قدر حصول فتح و فيروزی نهائی بعيد و هر اندازه وظائف
ياران دشوار و مسؤوليّت آنان جسيم و خطير و ساعات و دقائق پرانقلابی که بشر هراسان و
مضطرب در حال حاضر طيّ مینمايد مظلم و تاريک و شدائد و ابتلائات نفوسی که جهت
نجات و استخلاص عالم قيام نمودهاند عظيم... چون اين ساعت مبارک يعنی حلول جهاد
کبير اکبر فرارسد با عزمی راسخ و تصميمی قاطع قيام نمايند و تا مراحل باقيه را نپيموده و يک
يک اهداف نقشهها را که بعداً اعلام خواهد گرديد به موقع اجراء نگذاردهاند از پا ننشينند و
آسايش و راحت آرزو ننمايند.٧٣
بهائيان اين دعوت عظيم را فوراً اجابت نمودند. چند ماه نگذشت که پيامهای ديگری از
مرکز جهانی امراللّه صادر میشد که سراسر بشارت فتوحات حاصله در کشوری بعد از کشور
ديگر بود و مهاجرينی که اوّلين بار جای پائی برای امر بهائی در کشوری باز کردند به عنوان
فاتحين يا باسلان امر حضرت بهاءاللّه (Knights of Baha'u'llah) لقب يافتند و نامشان در
لوحه افتخاری جاودان شد و طبق اراده حضرت وليّ امراللّه آن لوحه بعداً در روضه مبارکه
حضرت بهاءاللّه زير درگاه آن مقام مقدّس جای گرفت. عظمت دورانديشی و بصيرتی که در
نقشههای پی در پی حضرت وليّ امراللّه مکنون بود در اين نمايان گرديد که بعد از جنگ دوم
جهانی که کشورهای جديدی به وجود آمدند قبلاً در آن کشورها بهائيان وارد شده و با تشکيل
جامعه و محافل روحانيشان جزئی از حيات ملّی ممالک جديد التّأسيس به شمار میآمدند.
بر اين پيروزیها موفّقيّتهای پی در پی ديگری افزوده شد. تا اکتبر سال ١٩۵٧ امر بهائی در
دويست و پنجاه کشور و سرزمين تابعه تأسيس شده بود. تا آن تاريخ حضرت وليّ امراللّه بشارات
ديگری را ابلاغ و اعلان فرمود که اراضی ده معبد جديد خريداری گرديده و ساختمان سه
مشرق الاذکار در کامپالا و سيدنی و فرا نکفورت شروع و املاک برای تأسيس چهل و شش حظيرة
القدس ملّی ابتياع شده و طبع و انتشار آثار بهائی افزايشی شايان پذيرفته و شمار محافل روحانی
تسجيل شده در نزد حکومت به يک صد و نود و پنج بالغ شده و عقدنامه بهائی و تعطيل در ايّام
محرّمه بهائی بيش از پيش به رسميّت شناخته شده و نيز ساختمان دارالآثار بين المللی بهائی اوّلين
بنای حول قوس کوه کرمل که حضرت وليّ امراللّه نقشهاش را تدارک ديدند به مراحل نهائی
رسيده بود. هر کس که به وقايع آن ايّام بنگرد ناچار متأثّر میشود که چگونه حضرت شوقی
افندی که خود ضامن چنان فتوحات درخشانی بودند پدرانه همه را در آغوش محبّت خويش
پرورش می دادند. مثلاً در آخرين پيامی که در باره جهاد روحانی در آوريل سال ١٩۵٧ صادر
فرمود حتّی نام يک يک شصت و سه کنفرانس تبليغی منطقهای را که در آن سال در اطراف عالم
منعقد شد با کمال رأفت و محبّت ذکر فرمود.
مطالعه وقايع آن سالها کامل نخواهد بود مگر آنکه متذکّر تحوّل ديگری شويم که حضرت
وليّ امراللّه به موازات نظم اداری بهائی در سطح بين المللی احداث فرمود و در عمل ثابت شد که
برای پيروزی جهاد روحانی و تحکيم مبانی و حفاظت امراللّه در آينده ايّام چقدر مهمّ و حياتی
بوده است. نظم اداری لازم است به موازات تشکيلات انتخابيش که مرکز قدرت و تصميمگيری
جامعه است مرکز ديگری داشته باشد که در حيات روحانی و اخلاقی و فکری اين مؤسّسات و
نيز افراد جامعه صاحب نفوذ باشد. اين مسؤوليّت را اصولاً حضرت بهاءاللّه تکوين فرمود و با
تعيين هيأت ايادی امراللّه وظيفه "نشر نفحات اللّه و تربيت نفوس و تعليم علوم و تحسين اخلاق
عموم..." را الواح وصايای حضرت عبدالبهاء مخصوصاً به ايادی امراللّه محوّل ساخت.٧۴
در زمان حضرت بهاءاللّه و حضرت عبدالبهاء نفوسی از اهل بهاء که به سمت ايادی امراللّه
مخصوص گشتند در ترويج امر تبليغ در مشرق زمين خدمتی بسزا نمودند. بعداً حضرت شوقی
افندی چون نقشه جهاد روحانی ده ساله را در ضمير منيرش طرح فرمود در صدد برآمد ح مايت
روحانی مؤسّسه ايادی امراللّه را برای اجراء اين نقشه تجهيز نمايد و در تلگرافی مورّخ ٢۴ دسامبر
١٩۵١ انتصاب اوّلين دسته دوازده نفری ايادی امراللّه را اعلان و به طور مساوی در ارض اقدس و
آسيا و امريکا و اروپا ماءمور به خدمت فرمود. از اين خادمان ممتاز امراللّه دعوت شد که همّت
خود را در تجهيز نيروی احبّاء متمرکز نمايند و تشکيلات بهائی را تشويق و توصيههای لازم را
ابلاغ کنند.مدّتی نگذشت که تعداد ايادی امراللّه از دوازده به نوزده نفر رسيد.
در اکتبر ١٩۵٢ حضرت وليّ امراللّه برای افزايش امکانات لازم برای ايفاء وظائف خطير
ايادی امراللّه ابلاغ فرمود که ايادی در هر يک از پنج قارّه عالم يک هيأت معاونت تشکيل دهند.
تعداد اعضاء معاونين در هر يک از قارّات امريکا و اروپا و افريقا نه نفر، در آسيا هفت نفر و در
استراليا و پاسيفيک دو نفر تعيين گشتند. چندی نگذشت که هيأتهای معاونت ديگری جداگانه
برای صيانت تعيين شدند تا در اين وظيفه ديگر از دو وظيفه اصلی ايادی امراللّه معين و ظهيرشان باشند.
در پيامی به تاريخ ٣ جون ١٩۵٧ حضرت وليّ امراللّه با کمال مسرّت ابلاغ فرمودند که در پی
اجرای رأی نهائی دادگاه استيناف از سوی دولت اسرائيل باقيمانده گروه ناقضين مجبور به تخليه
اماکن حول حرم اقدس قبله اهل بهاء در بهجی گشتند و فقط يک روز بعد از آن، تلگراف
ديگری از حضرت وليّ امراللّه صادر شد که به تشکيلات عاليه امراللّه تأکيد فرمودند که برای
حفظ امراللّه از خطرات جديد آينده متّحداً متّفقاً نهايت جدّ و جهد را معمول دارند. بعد از اين
پيام در ماه اکتبر همان سال پيام ديگری صادر شد که طيّ آن تعداد ايادی امراللّه از نوزده به بيست
و هفت افزايش يافت و اين صاحبمنصبان بلندپايه امر الهی را به عنوان "حارسان اعظم جامعه
جنينی امر حضرت بهاءاللّه" توصيف و مسؤوليّت مشورت با محافل ملّی در باره اتّخاذ فوری
تصميماتی برای حفظ و حراست امراللّه را به آنان واگذار فرمودند.
يک ماه نگذشت که عالم بهائی از خبر درگذشت حضرت شوقی افندی در ۴ نوامبر ١٩۵٧
مندهش گرديد. اين واقعه ناگهانی در لندن بر اثر ابتلاء به بيماری انفلوآنزای آسيائی اتّفاق افتاد
و مرکز امراللّه که سی و شش سال هر روز تکامل آئين الهی را هدايت میفرمود و دورانديشی و
بصيرتش بر وقايع جهان و اقدامات پيروان يزدان هر دو احاطه داشت و پيامهای جانپرورش
شاهرگ حيات روحانی هزاران بهائی در سراسر جهان بود ناگهان از ميان ما برخاست. جهاد کبير
روحانی ناتمام بود و آينده نظم اداری امراللّه نيز به بحرانی عظيم گرفتار آمد.
*****
در اين غم و ماتم و درماندگی ناشی از فقدان وليّ امراللّه اهمّيّت پيروزی نقشه ده ساله که او
طرح فرموده بود بيشتر جلوهگر شد. در ٢١ آوريل ١٩۶٣ آراء نمايندگان پنجاه و شش محفل
روحانی ملّی از جمله چهل و چهار محفل روحانی ملّی جديدی که در ظلّ نقشه ده ساله تشکيل
شده بود بيت العدل اعظم آن هيأت حاکمه بهائی را که حضرت بهاءاللّه تکوين و به هدايت الهيّه
مطمئنّش فرموده بود به وجود آورد: "آنچه از حدودات در کتاب بر حسب ظاهر نازل نشده بايد
امنای بيت عدل مشورت نمايند، آنچه را پسنديدند مجری دارند، انّه يلهمهم ما يشاء و هو المدبّر
العليم."٧۵ چقدر بجا و دلکش است که بيت العدل اعظم با آراء نمايندگان حاضر و آراء واصله
انتخاب شد و انتخابش در بيت حضرت عبدالبهاء صورت گرفت زيرا قريب شصت سال پيش از
آن تاريخ مرکز ميثاق در الواح وصايايش حيطه اختيارات و مقصد از تشکيل بيت العدل اعظم را
که در آثار حضرت بهاءاللّه مندمج بود مکشوف و بيان و معيّن فرمود: "مرجع کلّ کتاب اقدس و هر
مسأله غيرمنصوصه راجع به بيت عدل عمومی. به بيت عدل آنچه بالاتّفاق و يا به اکثريّت آراء
تحقّق يابد همان حقّ و مراد اللّه است، من تجاوز عنه فهو ممّن احبّ الشّقاق و اظهر النّفاق و
اعرض عن ربّ الميثاق."٧۶
مقدّمات تشکيل بيت العدل اعظم را حضرت وليّ امراللّه در سال ١٩۵١ فراهم ساخت و
ع دّهای را برگماشت که عضو شورای بين المللی بهائی گردند و حضرتش را در امور محوّله
مساعدت نمايند. در ١٩۶١ قدم دوم طبق دستورهای حضرت شوقی افندی برداشته شد يعنی
شورای بين المللی مرکّب از نه نفر به انتخاب محافل ملّی عالم به کار پرداخت. بالاخره در ١٩۶٣
وقتی که جهاد روحانی ده ساله پيروزمندانه پايان يافت عالم بهائی تجربه مهمّی را برای امر خطير
انتخاب بيت العدل اعظم به دست آورده بود.
مورّخين آينده بیترديد با ستايش و تکريم، تجهيز مساعی لازم برای تشکيل بيت العدل
اعظم را مرهون اقدام ايادی امراللّه خواهند شمرد زيرا آنان بودند که در فقدان رهبری وليّ امراللّه
در عالم بهائی کار هماهنگکننده را به عهده گرفتند. ايادی امراللّه به نحوی خستگیناپذير برای
پيشرفت نقشه حضرت وليّ امراللّه در اطراف جهان به حرکت آمدند و هر سال برای تشويق و
انتشار اخبار و اطّلاعات در مجمع ايادی جمع آمدند، به مساعی معاونين خود روح بخشيدند و
اقدامات سوء گروه نورسيده ناقضين ميثاق را در ايجاد انشقاق بين احبّاء خنثی ساختند. باری، اين
نفوس خسته دل غمديده ايادی امراللّه مرکّب از زن و مرد موفّق شدند که در وقت مقرّر به وصول
به اهداف بلند جهاد روحانی جهت تشکيل بيت العدل اعظم که تاج نظم اداری بهائی بود نائل
گردند. ايادی امراللّه از هيأت منتخِبِه تقاضا کردند که آنان را از عضويّت بيت العدل اعظم معاف
سازند تا بتوانند وظائفی را که حضرت وليّ امراللّه به آنان محوّل فرموده به انجام برسانند و با اين
عمل ميراث ديگری به عالم بهائی اهداء کردند که امتيازی روحانی است و در تاريخ بشری بی
مثل و نظير. هرگز ديده نشده است که در دين بزرگی عدّهای باشند که بالاترين قدرتها و
احتراماتی بینظير مافوق افراد ديگر جامعه داشته باشند، با وجود اين به طيب خاطر تقاضا کنند که
آنان را از عضويّت مجمعی که صاحب اعظم قدرت و اختيار است معاف سازند و به کلّی خود را
در خدمت هيأتی گذارند که افراد مؤمنين آنان را به عنوان هيأت حاکمه برگزيده است.
فصل هفتم
بين مقام حضرت وليّ امراللّه و مرکز ميثاق هر قدر فاصله باشد نمیتوان منکر شد که پس از صعود
حضرت عبدالبهاء اقداماتی را که حضرت شوقی افندی مبذول فرمود در تاريخ امر بهائی يکتا و
بینظير است و چنين مقام شامخی در تمام قرون و اعصار آتيه در حيات امراللّه باقی و پايدار
خواهد ماند. از چند نظر مهمّ میتوان گفت که حضرت شوقی افندی مدّت سی و شش سال ديگر
رهبری و هدايت حضرت عبدالبهاء را در بنای نظم اداری و بسط و تحکيم امر حضرت بهاءاللّه
امتداد بخشيد. تصوّر اينکه اگر امر بهائی در دورهای که از هر وقت ديگر آسيبپذيرتر بود به
دست توانای نفسی که به معنای کلمه وليّ امراللّه بود و حضرت عبدالبهاء او را برای چنين روزی
تربيت فرموده بود اداره نمیشد به چه سرنوشتی دچار میشد بسيار وحشتناک است.
حضرت وليّ امراللّه به پيروان امر بهائی تأکيد فرمود که دو جانشين توأمان حضرت عبدالبهاء
يعنی وليّ امراللّه و بيت العدل اعظم در اجراء وظائفی که هر يک بر عهده دارد "جدائیناپذير" و
"مکمّل" يکديگرند. با وجود اين حضرت شوقی افندی اين واقعيّت را قبول فرمود که بيت العدل
اعظم را تشکيل نتوان داد مگر آنکه سير طولانی تشکيل محافل روحانی ملّی و محلّی که ظهير
و پشتيبان آنند طيّ شده باشد لهذا به جامعه بهائی صريحاً تفهيم فرمود که ناچار فعلاً به تنهائی در
غياب بيت العدل اعظم بايد به اجراء وظائف محوّلهاش پردازد:
چنانچه بيت عدل اعظم که اساساً اهمّيّتش از ولايت امر کمتر نيست از آن منتزع گردد نظم
بديع حضرت بهاءاللّه از جريان بازمانده و ديگر نمیتواند حدود و احکام غيرمنصوصه
تشريعی و اداری امراللّه را که شارع اعظم متعمّداً در کتاب اقدس نازل نفرموده تکميل نمايد.٧٧
حضرت وليّ امراللّه با آگاهی از اين حقيقت که بيت العدل اعظم هنوز تشکيل نشده به تنهائی
امور محوّله را تحت قيود و محدوديّتهای موجود با دقّت و درستی ايفاء میفرمود و در اين امر
چنان وفائی را نمايان ساخت که موجب عبرت و افتخار پيروان حضرت بهاءاللّه طيّ قرون و
اعصار آينده خواهد بود. کارنامه خدمات سی و شش سالهاش که به مانند روش جدّ بزرگوارش
برای بررسی و ارزيابی در دسترس آيندگان است اثبات مینمايد که حضرت شوقی افندی چنان
که خود اهل بهاء را مطمئنّ ساخت هرگز قدمی برنداشت که سر موئی به "حريم مقدّس و
اختيارات منصوص" بيت العدل اعظم تجاوز نمايد و نه تنها از تشريع قوانين امتناع ورزيد بلکه
حتّی دستورهای موقّت صادرهاش را موکول به تصويب و تصميم بيت العدل اعظم میفرمود.
اين انضباط شخصی ايشان از همه بيشتر در موضوع اساسی جانشينی وليّ امراللّه نمايان
میگردد. حضرت وليّ امراللّه فرزندی از خود نداشت و ساير اغصان عائله مقدّسه نقض عهد و
ميثاق نموده بودند. در آيات و نصوص مقدّسه موردی که چنين مطلبی را تشريح و حلّ نمايد
موجود نبود امّا در الواح وصايا مصرّح است که چون نصّی نباشد چ گونه اين معضلات را بايد
حلّ نمود: " آن اعضاء (بيت العدل اعظم) در محلّی اجتماع کنند و در آنچه اختلاف واقع يا مسائل
مبهمه و يا مسائل غيرمنصوصه مذاکره نمايند و هر چه تقرّر يابد همان مانند نصّ است."٧٨ لهذا با
پيروی از اين هدايت که از قلم مرکز ميثاق نازل شده حضرت وليّ امراللّه در اين موضوع سکوت
اختيار فرمود و حلّ مشکل جانشين يا جانشينان وليّ امراللّه را به عهده هيأتی واگذاشت که طبق
نصوص مبارکه منحصراً اختيار تصميم در اين مورد را به عهده دارد. در ۶ اکتبر ١٩۶٣ بيت العدل
اعظم پنج ماه پس از تشکيلش به تمام محافل روحانيّه ملّيّه ابلاغيّه ذيل را صادر فرمود:
بيت العدل اعظم متوجّها مبتهلاً بعد از غور و تمعّن دقيق در نصوص مقدّسه مبارکه راجع به
تعيين وصيّ حضرت شوقی افندی ربّانی وليّ امراللّه و بعد از مشاورات مفصّل... به اين نتيجه
رسيد که طريق تعيين وليّ ثانی امر بهائی وصيّ حضرت شوقی افندی ربّانی به کلّی مسدود و
امکان تشريع قوانينی که تعيين من هو بعده را ميسّر سازد بالمرّه مفقود است.٧٩
حضرت شوقی افندی در قيام بر وظائف خويش که در تاريخ سابقهای نداشت فقط از آثار
بنيانگذاران امراللّه و روش و شيم حضرت عبدالبهاء الهام و هدايت میجست. هيچ مشاوری
نمیتوانست ايشان را در تبيين آيات و معانی آثار مساعدت و در اين وظيفه خطير شرکت نمايد
زيرا وظيفه تبيين فقط بر عهده وليّ امراللّه بود که ثقه و اعتماد اهل بهاء را در بر داشت. حضرت
شوقی افندی اگرچه کتابهای مورّخين و علمای اقتصاد و متفکّرين سياسی را بسيار مطالعه
میفرمود امّا اين مطالعه و نظر تنها میتوانست موادّ خامی را به دست دهد که بينش ملهم
حضرتش متعاقباً میبايست تحت نظم درآورد. برای مجهّز ساختن جامعه متنوّع و رنگارنگ
بهائی شجاعت و اطمينان فراوانی لازم بود تا بتوان افراد آن جامعه را بر اجراء وظائف و اعمالی
برانگيخت که با هر ميزان که بسنجيم از حدّ استعداد و قدرتشان بسيار بالاتر بود و فقط سرچشمه
روحانی مخصوص وليّ امراللّه بود که اين شجاعت و اطمينان را در قلب منيرش جاری
میساخت. هيچ ناظر بيطرفی که قرن بيستم را بررسی مینمايد هر قدر هم که نسبت به دين
شکّاک باشد چارهای ندارد جز آنکه اذعان کند که اين جوان بيست و چند ساله مسؤوليّت
خطيری را که بر دوش داشت و فتوحاتی را که به دست آورد با اصالت و کمالی به انجام رسانيد که
منشأش جز نيروی روحانی که ذاتاً در امر بهائی نهفته است چيز ديگری نمیتواند باشد.
اذعان به اين مطلب به معنای درک اين حقيقت است که استعدادات و قوائی که عهد و ميثاق
الهی در وليّ امراللّه سرشته نوعی از چشمبندی و جادو نيست. چنان که امة البهاء روحيّه خانم به
نحوی مؤثّر بيان داشتهاند کاربرد موفّقيّتآميز اين استعدادات مستلزم سيری پايانناپذير از
آزمايش، ارزيابی و پيرايش بود. به راستی حيرتانگيز است که میبينيم که حضرت شوقی
افندی با چه دقّت و صحّتی سيرهای سياسی و اجتماعی را در بدايت پيدايش آنها تجزيه و تحليل
میفرمود و با استادی و مهارتی که از خواصّ ذهن وقّادش بود يک سلسله از وقايع گوناگون
تاريخ گذشته و معاصر را به هم میآميخت و نتائج حاصله را به تحقّق تدريجی مشيّت الهيّه
مرتبط میساخت. اين حقيقت که قوای عقلی و خردمندی حضرت وليّ امراللّه بالاتر از قوای
معمول و عادی ذهن انسانی بود کار را آسانتر نمیساخت. بالعکس وقتی در نظر آوريم که بينش
نسبت به طبيعت و انگيزه انسانی از خصوصيّات جدائیناپذير مؤسّسه ولايت امراللّه بود
درمیيابيم که زحمت و تعب آن فعّاليّتهای عقلی بيشتر بود.٨٠
در چهل سال و اندی که از درگذشت حضرت شوقی افندی گذشته اهمّيّت و عظمت جاودانه
کارش در تکامل نظم اداری بيشتر نمايان گشته است. بلی، اگر وضع به صورت ديگری بود الواح
وصايای حضرت عبدالبهاء اين را ممکن میساخت که جانشين يا جانشينان ديگری تصدّی
مؤسّسهای را که حضرت شوقی افندی مظهر آن بود به عهده گيرند. بديهی است که بشر نمیتواند
به کنه مشيّت پروردگار پی برد. امّا آنچه امروز ظاهر و باهر است اينست که حضرت شوقی افندی
با اختياراتی که در تبيين آيات داشت بنيان نظم اداری امراللّه را مرتفع فرمود و مسيری را که
تحوّلات آينده بايد طيّ نمايد به ما بنمود و در اين امر مولای توانا فرمانی را که از طرف حضرت
عبدالبهاء بر عهده ايشان گذاشته شده بود در نهايت کمال به مرحله اجراء درآورد. همچنين ظاهر
و باهر است که هم بنيان و هم مسير، هر دو را اراده الهی معيّن فرموده است.
فصل هشتم
چنان که حضرت شوقی افندی پيشبينی فرموده بود نيروهائی که پايه نظامها و اعتقادات سنّتی
بشری را سست میکردند همچنان صفّ اندر صفّ با سيرهای وحدتبخش در جهان به پيش
می رفتند. لهذا عجبی نيست که میبينيم پس از استقرار صلح هم در اروپا و هم در شرق شادمانی و
اميدی که در مردم حاصل شده بود چند صباحی بيش نپائيد. هنوز جنگ تمام ناشده اختلاف
مرامی بين مارکسيسم و دموکراسی آزاد به صورت تلاش برای تثبيت تفوّق و برتری بين دو گروه
از کشورهای جهان جلوهگر شد. به اين ترتيب "جنگ سرد" و مبارزه برای کسب امتياز و برتری که
تنها قدمی با مخاصمه نظامی فاصله داشت به صورت يگانه طرح سياسی موجود در چند دهه بعد
پديد آمد.
خطری که چنين بحرانی در نظام بين المللی به وجود میآورد بسيار شدّت گرفت زيرا
پيشرفتهای مهمّی در تکنولوژی هستهای روی داد و هر دو گروه از کشورها موفّق شدند که
انبوهی از سلاحهائی که خرابیهای عظيم دستهجمعی به بار میآورد بسازند و هر روز بر آنها
بيفزايند. تصويرهای دهشتناکی که از هيروشيما و ناگازاکی در اذهان بود بشر را بيدار ساخت و بر
حذر داشت که اگر آن روز تصادفاتی نسبتاً ناچيز مانند واقعه در شهر سرايوو در ١٩١۴ که بالاخره
منجرّ به جنگ جهانی اوّل شد اتّفاق میافتاد چه نتائج خوفناکی می داشت و يک واقعه تصادفی
ممکن است به سادگی به نابودی قسمت مهمّی از جمعيّت جهان بيانجامد و قطعات بزرگی از کره
ارض را غيرمسکون سازد. چنين احتمالی ما را به اين انذار حضرت بهاءاللّه متذکّر میسازد که
ساليانی قبل چنين فرمودند که "اسباب عجيبه غريبه در ارض موجود ولکن از افئده و عقول
مستور و آن اسبابيست که قادر است بر تبديل هواء ارض کلّها و سمّيّت آن سبب هلاکت."٨١
بزرگترين ضرر اين داستان غمانگيز يعنی مسابقه دو گروه برای تسلّط بر جهان در اين بود که
اميد مردمانی را که سابقاً منکوب و زير فرمان اجانب بودند و تصوّر میکردند پس از آزادی
قادرند آن طور که خود می خواهند حيات جديدی برای خويش بسازند مبدّل به يأس کرد.
بعضی از کشورهائی که هنوز مستعمره داشتند میکوشيدند که از غليان آن اميد جلوگيری کنند
هرچند پيش ارباب بصيرت کوشش بيهودهای بود امّا سرسختی و لجاجت آن کشورها در اين
باره سبب شد که مردمان زير فرمان در بسياری از نقاط راه چاره را فقط در اين ديدند که شوق
آزادی را که در دل داشتند به مجرای ديگر اندازند و مبارزاتی انقلابی در پيش گيرند. به اين
ترتيب تا سال ١٩۶٠ چنين نهضتهائی که يکی از مشخّصات سياسی دهههای اوّليّه قرن بيستم
بود کمکم در ميان ملّتهای زير يوغ استعمار شکل اصلی فعّاليّتهای سياسیشان را معيّن ساخت.
چون استعمار علاقه اصليش بهرهبرداری اقتصادی بود شايد اجتنابناپذير بود که اکثر
نهضتهای آزاديخواهی قالبی را که برای خود پذيرفتند مرامهای سوسياليستی بود. چند سال
بيش نگذشت که کشورهای نيرومند جهان از چنين اوضاع آشفته حاصلخيزی بهرهبرداری
نمودند. شوروی در اوضاع مذکور فرصتی ديد تا با اعمال نفوذ در کشورهائی که اکنون به "جهان
سوم" موسوم بودند در اتّحاديّههای آن روز جهان تغييری پديد آورد و عکس العمل کشورهای
غربی اين بود که در کشورهائی که با کمکهای اقتصادی نتوانستند وفاداری ملّتها را به خود
جلب نمايند انواع مختلفی از رژيمهای استبدادی را تشويق و مسلّح نمايند.
چون دولتهای نورسيده را نيروهای خارجی دستخوش خويش ساختند افکار مردم آ ن
کشورها از هدفشان که پيشرفتهای اقتصادی بود منحرف شد و در مسير مبارزاتی مرامی و
سياسی افتاد که اگر هم با واقعيّات اجتماعی و اقتصادی اصلاً رابطهای داشتند ارتباطشان بسی
اندک بود. نتائجی که به بار آمد همه جا خرابی و دمار بود. ورشکستگی اقتصادی، تجاوز عظيم به
حقوق انسان، فساد اداره مدنی و پيدايش سرکردگان ابن الوقت که مصائب کشورشان را سبب
رفاه و توانگری خويش میساختند، اينها نتائجی بود که با کمال تأسّف نصيب کشورهای نوبنياد
شد که چند سال قبلش با هزار اميد و آرزو حيات جديد خود را آغاز کرده بودند.
آنچه بحران سياسی و اجتماعی و اقتصادی مذکور را تشديد میکرد مرضی بود که بيرحمانه
روح آدمی را فراگرفته بود. اين مرض که ضررش بسيار مخرّبتر از ساير شؤون بود چون شيوع
يافت مرحله شومی را در مسير انحطاط اجتماعی و روحانی که حضرت شوقی افندی به آن اشاره
فرموده بودند به وجود آورد. ماترياليسم (مکتب مادّيّت) که مولود افکار قرن نوزدهم اروپا و
متأثّر از نفوذ دستآوردهای فرهنگ سرمايه داری امريکا بود و از نظام مارکسيسم اعتبار کاذبی
کسب کرده و قوّت گرفته بود در نيمه دوم قرن بيستم چون دينی جهانی تمکّن يافت و حيات
شخصی و اجتماعی بشری را در تسلّط خود آورد. فلسفه مادّيّت بالذّات بسيار ساده و ابلهانه است
زيرا میگويد حقيقت از جمله حقيقت انسانی و سير تکاملش اساساً ماهيّتی مادّی دارد و آنچه
هدف زندگانی انسان است و يا بايد باشد آنست که خواهشهای انسانی و نيازهای مادّی او
برآورده شود و وجود اجتماع نيز برای تسهيل در برآوردن حوائج است و توجّه عمومی انسان
بايد معطوف به آن باشد که همواره نظام را چنان اصلاح و پاک نمايد تا بتواند هر چه بيشتر در
امور محوّلهاش کارآمد و ماهر گردد.
با سقوط اتّحاد جماهير شوروی رغبت و تمايل به ترويج هر نوع نظام رسمی که بر اساس
مادّيّت باشد نابود شد و کوشش در اين باره نيز مفيد فايدهای نبود زيرا ديگر مادّيّتپرستی در
اکثر نقاط عالم با مانعی مهمّ رو به رو نبود. دين و مذهب اگر هم در جائی به تعصّبات جاهلانه و
دشمنی ترقّی و پيشرفت تبديل نشده بود به نحوی فزاينده به نوعی از اولويّات شخصی و
تمايلات و پيشهای برای ارضاء حوائج روحانی و عاطفی فرد انحطاط و تنزّل يافته بود. اديان
بزرگ جهان که روزگاری با رسالتی تاريخی همراه بودند حال ديگر فقط به اين قانع میشدند که
برای نهضتهای غيردينی که در تغيير و تحوّل اجتماعی میکوشيدند جواز شرعی صادر کنند.
عالم آکادميک و دانشگاهی که روزگاری صحنه اکتشافات عقلی و روحی بود به يک ميدان
کسب و کار تبديل شد و ماشينش مرتّباً در کار بود تا رساله پايان تحصيل و تشکيل سمپوزيمها و
کنفرانسهائی را توليد نمايد و بورسهای تحصيلی تدارک بيند.
تأثير مادّيّت چه به عنوان جهانبينی و چه به صورت ميل و خواهشی ساده اينست که سائقه
روحانی را که از امتيازات نفس ناطقه است از انگيزه انسانی و حتّی علائق او می زدايد. چنان که
حضرت عبدالبهاء فرموده "در طينت انسانيّه محبّت ذاتيّه خود مخمّر و ممکن نيست بدون
اميدواری اجر جزيل و ثواب جميل از فوائد موقّته جسمانيّه خود بگذرد."٨٢ چون ايمان به
معنوی بودن ماهيّت حقيقت و ارضاء خاطری که میبخشد در ميان نباشد عجبی نيست اگر
میبينيم در کانون بحرانی که در تمدّن کنونی مشاهده میشود نوعی آئين فردپرستی پديد آمده
است که حدّ و مرزی نمیشناسد و کسب مال و خواسته و مقام را از ارزشهای مهمّ فرهنگی
میشمارد که نتيجهاش از هم پاشيدگی اجتماع گشته و آن را به مرحله جديدی در مسير تحليل
و انهدام جامعه که به تأکيد در آثار حضرت وليّ امراللّه تصريح شده انداخته است.
تار و پود بافت اخلاق جامعه که سبب هدايت و انضباط حيات فردی در هر سيستم اجتماعی
است يکی پس از ديگری از هم گسيخته میشود و اگر به اين گسستگیها نظاره کنيم و تن به
قبولش دهيم در مسيری مخالف با واقعيّت قدم برداشتهايم. اگر رهبران خرد و انديشه در
سنجشهای خود به دقّت شواهد موجود را در نظر گرفته موشکافی مینمودند پی میبردند که
همين مسأله است که علّت و ريشه مشکلات به ظاهر غيرمرتبط کنونی است يعنی مسائلی از قبيل
آلودگی فضای زيست، هرج و مرج اقتصادی، خشونت نژادی، انتشار بیعلاقگی و بیاعتنائی،
ازدياد وسيع جنايات، و امراض مسری که جامعهها را مبتلا میکند. برای حلّ اين مشکلات فقط
استفاده از تخصّصهای حقوقی، جامعهشناسی و صنعتی با وجود اهمّيّتی که دارند کافی نيست و
نمیتوان قبول کرد که بدون حصول تغيير و تحوّل اساسی در وجدان اخلاقی و رفتار انسان علاج
قطعی برای رفع مشکلات مذکور هرگز به دست آيد.
*****
حال بايد در مقام مقايسه برآئيم که در طيّ همان سالها عالم بهائی به چه نتائجی نائل آمده
است تا در آن فضای ظلمانی، روشنی بيشتری در افق تاريکش مشاهده نمائيم. در اين مقال ناچار
بايد از اهمّيّت فوق العاده اقداماتی که سبب تشکيل بيت العدل اعظم شد سخن بگوئيم. عالم
انسانی طيّ شش هزار سال انواع و اقسام روشهای تصميمگيری دستهجمعی را امتحان کرده
است. چون از ديدگاه قرن بيستم بنگريم تاريخ سياسی بشر مناظر متغيّری را عرضه میکند و نشان
می دهد که نبوغ بشری هر آنچه را که ممکن بوده به مرحله اجراء درآورده است. نظامهائی که بر
اصولی مختلف استوار بود به وجود آمد از قبيل حکومت دينی، حکومت سلطنتی، حکومت
اشرافی، حکومت ثروتمندان (متنفّذين)، حکومت جمهوری، دموکراسی و بالاخره
آشوبطلبی نسبی. بعضی هم انواع حکومتهای مذکور را به هم آميخته و سعی کردهاند که
اصول مطلوب هر يک را برگزينند و از آنها نظام خاصّی بسازند. هرچند غالب انواع حکومت به
نحوی مورد سوء استفاده قرار گرفت امّا اکثريّت عظيمی از آنها بدون شکّ به درجات مختلف
در تحقّق آرزوهای افرادی که اين حکومات مدّعی بودند پاسدار منافعشان میباشند کمک کردند.
در اين مسير طولانی تکاملی به تدريج که جماعاتی بيشتر و متنوّعتر تحت تسلّط يکی از
سيستمهای حکومتی درمیآمدند بارها در دماغ قيصرها و ناپلئونها وسوسه تشکيل يک
امپراطوری جهانی پخته شد و آنان را به جهانگشائی برانگيخت و نتيجه شکست فاجعهانگيزشان
که خوانندگان تاريخ را هم مسحور و هم منزجر میسازد ثابت میکند که تحقّق چنين
بلندپروازیهائی هرگز در حيطه قدرت بشر نيست و انسان هرچند منابع وسيعی در اختيار داشته و
يا به نبوغ فرهنگ مخصوصی مطمئنّ باشد باز از عهده آن کار برنمیآيد.
مع هذا به کمال وضوح پيدا است که مرحله بعدی تکامل تمدّن بشری تحقّق اتّحاد عالم
انسانی تحت يک نظام حکومتی است که قادر است استعدادها و نيروهای نهفته در ذات بشر را
شکفته سازد و آنها را در برنامههائی که فايده عامّ داشته باشد به کار اندازد. اتّحاد صوری کره
زمين و شکفتن آرزو و آمال جهانيان بالاخره اکنون شرائطی را به وجود آورده که وحدت عالم
انسانی را ممکن الحصول ساخته امّا به صورتی که به کلّی با خواب و خيال امپراطوران گذشته
متفاوت است. در مسير اين کوششها بوده است که دولتهای جهان در تشکيل سازمان ملل با
تمام فوايد و نيز متأسّفانه با تمام نقائصی که دارد با هم اتّفاق کرده اساسش را پی نهادند.
به يقين در آينده زمانی بيايد که شاهد تغييرات بزرگ ديگری باشد، تغييراتی که جهانيان را بر
قبول اصل حکومت جهانی مجبور خواهد ساخت امّا فعلاً نه چنين اختياری به سازمان ملل متّحد
داده شده و نه رهبران سياسی جهان در باره چنين تغيير بنيادی در بازسازی اداره امور کره ارض
میانديشند. امّا حضرت بهاءاللّه به وضوحی تمام تشکيل حکومت جهانی را وعده دادهاند و در
عين حال فرمودهاند که با کمال تأسّف مصائب و يأس و حرمان بيشتری برای بشر لازم است تا او
را مجبور سازد که به چنين جهش بلندی پردازد. تشکيل حکومت جهانی مستلزم آنست که
حکومتهای ملّی و ساير مراکز قدرت بدون شرط و قاطعانه به تصميمات بين المللی تسليم
گردند و اختيار تامّی را که کلمه "حکومت" متضمّن آن است به آن تفويض نمايند.
در برابر اين منظر است که اهل بهاء بايد بکوشند تا اهمّيّت پيروزی عظيمی را که امر بهائی در
سال ١٩۶٣ نصيبش شده و در سالهای اخير بر تحکيمش توفيق روزافزونی يافته به خوبی ادراک
نمايند. معنای آن پيروزی را نسل حاضر و شايد چندين نسل آينده بهائی درنخواهند يافت. آنچه
امروز بر هر فرد بهائی واجب است اينست که حتّی المقدور از هيچ کوششی برای خدمت به
تحقّق تدريجی آن هدف بزرگ باز نايستد.
جريان تشکيل بيت العدل اعظم به احتمال زياد اوّلين انتخاب دموکراتيک جهانی در تاريخ
انسانی است و تحقّق آن مرهون اجرای موفّقيّتآميز سه مرحله اوّليّه در نقشه تبليغی حضرت
عبدالبهاء تحت رهبری حضرت شوقی افندی میباشد. از سال ١٩۶٣ تا به حال در هر پنج سال
انتخابات بيت العدل اعظم همواره توسّط عدّه بيشتر و متنوّعتری از نمايندگان منتَخَب صورت
گرفته است و اکنون بيت العدل اعظم نماينده اراده نمونهای از جميع نوع بشر محسوب است. در
عالم چيزی نيست و نه چيزی در ذهن هيچ گروهی از مردم موجود است که با اين موفّقيّت برابری
تواند کرد.
چون ملاحظه نمائيم که در چه فضای روحانی انتخابات بهائی صورت میگيرد و چه انضباط
اصولی در جميع مراحلش حکمفرماست متحيّر میمانيم و پيش عظمتش فروتن میگرديم.
تشکيل اين هيأت حاکمه اعلای امر بهائی همراه با اينست که نهايت سعی را برای کسب رضای
الهی مبذول می داريم و متّحداً با عزمی راسخ مواظبت مینمائيم مبادا به علّت شرايط فرهنگی يا
با آمال شخصی بر طهارت و تقدّس اين اقدام جمعی خدشهای وارد آيد. بيش از اين امر چيزی
در قوّه انسان نيست. با انتخاب چنين هيأتی از يک طرف نوع انسان آنچه در قوّه دارد بر طبق
اخلاص نهاده و به کار برده است و از طرف ديگر پروردگار مهربان خدمت خالصانه مؤمنانش را
قبول فرموده به هيأتی که چنين تکوين گشته طبق وعود نازله در کتاب مستطاب اقدس و الواح
وصايای حضرت عبدالبهاء قوائی عظيم اعطاء فرموده است. پس عجبی نبايد داشت که
حضرت عبدالبهاء تشکيل بيت العدل اعظم را که به موقع تاريخی خود در سال ١٩۶٣ مقارن با صدمين
سال اظهار امر حضرت بهاءاللّه تأسيس شد با تحقّق وعده دانيال منطبق ساخته که گفته بود: "خوشا
به حال کسی که به يک هزار و سيصد و سی و پنج روز برسد." عبارت حضرت عبدالبهاء چنين
است: "هذه سنة شمسيّة ليست بقمريّة لانّ بذلک التّاريخ ينقضی قرن من طلوع شمس الحقيقة و
تعاليم اللّه تتمکّن فی الارض حقّ التّمکّن و تملأ الانوار مشارق الارض و مغاربها، يومئذ يفرح
المؤمنون."٨٣
حضرت عبدالبهاء دو مؤسّسه را به عنوان جانشين خود معيّن فرموده و با تشکيل بيت العدل اعظم
دوّمين مؤسّسه جانشين مرکز ميثاق که ضامن اصالت امر الهی است به وجود آمد. آثار کثير
حضرت وليّ امراللّه و الگوئی که حضرتش از حيات اداری بهائی خلق فرموده که کاملاً در ضمير
بهائيان نقش بسته بود ضامن آن بود که بهائيان جهان در مقصد از ظهور الهی در اين عصر متّفق
باشند. حال با تشکيل بيت العدل اعظم عالم بهائی مرجعی را دارا شد که مطابق اراده حضرت بهاءاللّه
دارای اختيار نهائی در تصميمگيری در باره اجراء وظائف نظم اداری بهائی است و چنان
که در الواح وصايا مصرّح است به هر دو مؤسّسه ولايت امراللّه و بيت العدل اعظم وعده هدايت
محتومه الهيّه اعطاء شده است: "فرع مقدّس و وليّ امراللّه و بيت عدل عمومی که به انتخاب عموم
تأسيس و تشکيل شود در تحت حفظ و صيانت جمال ابهی و حراست و عصمت فائض از
حضرت اعلی روحی لهما الفداست. آنچه قرار دهند من عند اللّه است."٨۴
حضرت وليّ امراللّه در توضيح ارتباط بين اين دو مرکز قدرت و اختيار بيانحضرت فرمود که اين دو
مکمّل يکديگرند و در بعضی از امور مشترکند و در بعضی ديگر از امور هر يک از آن دو مؤسّسه
وظائف مخصوص خويش را به عهده دارد. با وجود اين حضرت وليّ امراللّه به تأکيد تمام چنين فرمود:
هر يک از اهل بهاء بايد بداند که مؤسّسه ولايت امراللّه به هيچ وجه اختياراتی را که حضرت
بهاءاللّه در کتاب اقدس و حضرت عبدالبهاء در الواح وصايا به بيت العدل اعظم تفويض
فرمودهاند سلب نمینمايد و به هيچ منوال با مندرجات الواح وصايا و الواح حضرت بهاءاللّه
تضادّی را به وجود نمیآورد و هرگز دستورات منزله مبارکهاش را باطل نمیسازد.٨۵
با در نظر گرفتن خلق بینظير مؤسّسه حضرت بهاءاللّه که اينک تحقّق يافته میتوان تصوّر
نمود که امر بهائی چه سهم بزرگی را در اتّحاد جهانيان و ايجاد جامعهای جهانی ايفاء میکند. البتّه
مسؤوليّت فوری تأسيس حکومت جهانی بر دوش کشورهای جهان است و آنچه از جامعه بهائی
در اين مرحله تکامل سياسی و اجتماعی بشر خواستهاند اينست که حتّی المقدور شرائطی را
بيافريند که سبب تسهيل و تشويق چنان مشروع صعب و عظيمی گردد. همچنان که حضرت
بهاءاللّه پادشاهان زمان را اطمينان بخشيد که "لا نريد ان نتصرّف فی ممالککم"،٨۶ جامعه بهائی
نيز به همان نحو هيچ مقصد پنهان سياسی ندارد و از هر نوع حزببازی و امور سياسی تفرقهانگيز
احتراز میجويد و در سراسر جهان بهائيان در امور عمومی مطيع حکومت و سلطه فرمانروايان
مدنی هستند و اگر در باره وضع موجود خود و حاجت اعضاء جامعهشان شکايت يا نگرانی
داشته باشند از طريق مجاری قانونی به مراجع کشورشان رجوع میکنند.
قدرتی را که امر الهی در نفوذ و تأثير بر مسير تاريخ اعمال میکند تنها در قوّه روحانی پيام
آسمانيش نيست بلکه نيز در الگوئی است که عرضه داشته است. به فرموده حضرت بهاءاللّه: "نور
اتّفاق آفاق را روشن و منوّر سازد."٨٧ وحدت عالم انسانی که در هيکل امر بهائی درآمده است
طبق بيان حضرت وليّ امراللّه "منبعث از اظهار احساساتی ناسنجيده و بيان اميدی مبهم و نارسا
نيست"٨٨ بلکه اتّحاد سازمانی (ارگانيک) و اصلی جمع بهائيان و تشکيلات اداريش که وسيله آن
اتّحادند بنا به فرموده حضرت وليّ امراللّه "حاکی از قوّه جامعهآفرينی است که در کينونت امر
بهائی نهفته است."٨٩ هر چه امر بهائی توسعه يابد و استعدادات مکنونه نظم اداريش پديدارتر
گردد بيشتر توجّه هوشمندان جهان را به خود جلب میکند و به صاحبان افکار مترقّی اطمينان
میبخشد که آنچه بر صفحه آمالشان منقوش است عملی و شدنی است. حضرت وليّ امراللّه
چنين فرمود:
چه نيکو است که رهبران اديان و مروّجان فرضيّههای سياسی و رؤسای جوامع انسانی که
حال با حيرت و دهشت شاهد ورشکستگی آراء و تجزّی ساختههای خويشند چشم بر ظهور
حضرت بهاءاللّه گشايند و به نظم جهانآرائی که در تعاليمش مندرج است بينديشند و دريابند
که چگونه متدرّجاً رشد میکند و از ميان هرج و مرج و آشوب تمدّن کنونی سر به بالا میکشد.٩٠
چنين تحقيقی انظار را متوجّه نيروئی میکند که اتّحاد بهائيان را امکان بخشيده و آن را
مستحکم و پايدار ساخته است. حضرت بهاءاللّه میفرمايد: "سراج عباد داد است... و مقصود از
آن ظهور اتّحاد است بين عباد. در اين کلمه عليا بحر حکمت الهی موّاج..."٩١ حضرت بهاءاللّه
خود مؤسّسات حاکم بر نظم جهانی در سطح محلّی و ملّی و بين المللی را بيت العدل نام نهاد و اين
نام حاکی از آن است که اصل عدل در تعاليم اين ظهور و حيات امر بهائی مرکزيّت دارد و چون
جامعه بهائی به طوری روزافزون به عنوان شرکتکنندهای آشنا در حيات جامعه شناخته
میگردد، تجربهاش بيش از پيش شاهد دلگرمکنندهای به دست خواهد داد از اينکه چگونه اصل
حياتی عدل آلام بیشمار جهان را که در نظر نهائی معلول عدم وحدت است علاج میکند.
حضرت بهاءاللّه میفرمايد: "به يقين مبين بدان اين ظلمهای وارده عظيمه تدارک عدل اعظم
الهی مینمايد."٩٢ پيداست که آن مرحله نهائی تکامل جامعه انسانی در جهانی خواهد بود که با
جهانی که امروز میشناسيم بسيار تفاوت دارد.
فصل نهم
پيروزی جهاد روحانی ده ساله و تأسيس بيت العدل اعظم پيشرفت و تقدّم امراللّه را نيرو و توانی
جديد بخشيد. در اين زمان پيشرفت امر ا لهی که در جميع شؤون حيات بهائی مؤثّر بود صورتی
پذيرفت که نتائج و آثارش در طول زمان ظاهر میگردد چنان که کافی است به مجموع وقايعی که
از سال ١٩۶٣ تا زمان حاضر حادث گشته ناظر گرديم. در سی و هفت سال پراهمّيّتی که از تأسيس
بيت العدل اعظم گذشته است اقدامات بهائيان از دو راه به سرعت به موازات يکديگر پيش
می رفت، يکی توسعه و تحکيم امراللّه در داخل جامعه بهائی و ديگری نفوذ شگرفش در حيات
جامعه انسانی. و هر چه تنوّع اقدامات بهائی افزايش میيافت در يکی از آن دو راه اصلی ترقّی
مؤثّر میافتاد.
بيت العدل اعظم در اوائل تشکيلش تصميمی را اتّخاذ نمود که هم در تبليغ و هم در امور
اداری امر بهائی تأثيری شديد داشت. علم به اينکه جانشينی برای حضرت شوقی افندی موجود
نيست معلوم داشت که ديگر انتصاب و برگزيدن ايادی امراللّه امکان ندارد. حال آنکه اهمّيّت
وظائف ايادی در پيشرفت امراللّه به نحوی فراموشنشدنی در عرض شش سال پر تشويش و
اضطراب ب ين سالهای ١٩۵٧ تا ١٩۶٣ از پيش به اثبات رسيده بود. از اين رو بيت العدل اعظم که
اختيار داشت اگر حوائج امراللّه اقتضاء نمايد مؤسّسات جديدی را به وجود آورد٩٣ در ماه جون
سال ١٩۶٨ تصميم گرفت که هيأتی را به نام مشاورين قارّهای ايجاد نمايد. اين مؤسّسه جديد که
موظّف بود وظائف ايادی امراللّه را در محافظه و ترويج امراللّه به آينده منتقل نمايد مسؤول
هدايت امور معاونين شد و در تحمّل مسؤوليّت در سبيل تقدّم امراللّه با محافل ملّيّه شريک
و سهيم گرديد. پيروزیهائی که در سال ١٩٧٣ در پايان نقشه نه ساله حاصل آمده علاوه بر آنکه فی
حدّ ذاته بسيار بزرگ و عظيم بود نشان داد که اين تشکيلات جديد اداری به چه آسانی به ايفای
وظائف خويش مشغول شد و نيز تا چه درجه نزد افراد و محافل روحانيّه مقبول افتاد. همان دوره
شاهد تحوّل بزرگ ديگری در تنظيم اداری امراللّه بود يعنی دارالتّبليغ بين المللی نيز به وجود آمد
که وظيفهاش انتقال بعضی از مسؤوليّتهای مختصّ به ايادی امراللّه مقيم ارض اقدس به آينده بود
و چون اين مؤسّسه تشکيل شد مسؤول هماهنگ ساختن و تنظيم وظائف هيأتهای مشاورين در
اطراف جهان شد.
حضرت وليّ امراللّه در پيشبينی مسيری که رشد و نموّ امر الهی خواهد پيمود چنين مرقوم
فرمود: در مراحل آينده عصر تکوين بيت العدل اعظم اقدامات مهمّ جهانی ديگری را آغاز
خواهد کرد که نماينده وحدت و باعث هماهنگی و توحيد مساعی محافل ملّی خواهد بود.٩۴
چنين اقدامات مهمّ جهانی در قالب نقشه نه ساله در سال ١٩۶۴، نقشه پنج ساله در ١٩٧۴، نقشه
هفت ساله در ١٩٧٩، نقشه شش ساله در ١٩٨۶، نقشه سه ساله در ١٩٩٣، نقشه چهار ساله در
١٩٩۶ و نقشه دوازده ماهه که مصادف با پايان قرن بيستم بود نمايان گرديد. در هر يک از اين
نقشههای متوالی تأکيد بر اموری شد که آنها را از يکديگر مشخّص میساخت و اين امور و
مسائل فهرست وار رشد امر الهی را طيّ آن سالها معيّن و فرصتهای جديد ناشی از آن رشد و
نموّ را نمايان میسازد. مهمّتر از تفاوتهائی که آن نقشهها با يکديگر داشتند آن بود که اهداف
هر يک از آن نقشهها تمديد و توسعه همان مجهوداتی بود که حضرت شوقی افندی بر اساس
اشارات و اوامر بنيانگذاران امراللّه به جريان انداخته بودند از قبيل پرورش محافل روحانی،
ترجمه و طبع و انتشار آثار، تشويق شرکت عمومی ياران در خدمات، توجّه به غنای روحانی،
حيات بهائی، شرکت جامعه بهائی در حيات اجتماعی بشری، تحکيم مبانی خانوادگی بهائی،
تعليم و تربيت اطفال و جوانان. تعقيب اين مقاصد همچنان ادامه خواهد يافت و باب امکانات
ديگری بر جامعه بهائی باز خواهد شد. هر يک از آن مقاصد سرچشمهاش در قوّه خلّاقه ظهور
الهی است که به هر يک از اقدامات و مجهودات جامعه بهائی نيروی وحدتانگيزی میبخشد و
راز موفّقيّت نهائی آنها و نيز ضمانتش هم در همين است.
بيست سال اوّل اين دوره يکی از پربارترين ادواری بود که جامعه بهائی به خود ديده زيرا در
مدّت کوتاهی تعداد محافل روحانی محلّی چند برابر شد و تنوّع قومی و فرهنگی بهائيان چنان
بالا گرفت که بيش از پيش صفت مميّزه حيات بهائی گرديد. هرچند که خرابی و منازعاتی که در
جامعه انسانی واقع میگرديد مشکلاتی برای تشکيلات بهائی فراهم میکرد امّا در عين حال
سبب جلب توجّه بيشتری به پيام بهائی میشد. در آغاز کار جامعه بهائی با مشکلات تبليغ
تودههای مردم آشنا شد و در سال ١٩۶٧ از احبّاء خواسته شد که به "تبليغ در سطح جهانی" و در
ميان جميع طبقات جامعه قيام کنند و با شدّت و استقامت پيام جانبخش ظهور حضرت موعود را
اعلان نمايند.
چون بهائيان از شهرها منظّماً برای تبليغ مردمانی که در دهکدهها و قصبات ساکنند قيام
نمودند چنان استعدادی را در قبول حضرت بهاءاللّه در ميان آنان يافتند که هرگز تصوّرش را
نمیکردند. اگرچه نوع اقبال اين نفوس با اقبال نفوس ديگری که مبلّغانشان به آن عادت داشتند
متفاوت بود امّا جميع آن نورسيدگان با آغوش باز مورد استقبال قرار گرفتند. دهها هزار بهائی
جديد از افريقا و آسيا و امريکای لاتين که در بسياری موارد اکثريّت مردم يک دهکده را تشکيل
می دادند به امر بهائی پيوستند. سالهای ١٩۶٠ و ١٩٧٠ دوره شورانگيزی برای جامعه بهائی بود
زيرا تا آن زمان از ايران که بگذريم در نقاط ديگر سرعت پيشرفت امراللّه بسيار کند و محدود بود.
بهائيان اقيانوسيّه اين افتخار را يافتند که اوّلين فرمانروای يک کشور يعنی حضرت ماليهتوآ
تانومافيلی دوم (Malietoa Tanumafili II) پادشاه ساموآ از آن ناحيه به امر حضرت بهاءاللّه
اقبال نمود که فقط آينده میتواند اهمّيّت اين امر را چنان که بايد توصيف نمايد.
از آغاز پيدايش امر بهائی تا به حال علّت العلل ترقّيات جامعه همان عزم جزم و همّت والای
افراد بهائی بوده است. در دوره حضرت وليّ امراللّه بهائيان تيزبين در کشورهائی از قبيل اوگاندا
و بوليويا و اندونزی اقداماتی برای جلب و جذب بوميان کرده بودند. طيّ دوره نقشه نه ساله تعداد
بيشتری از اين قبيل مبلّغين مخصوصاً در هندوستان و چندين کشور افريقائی و اکثر مناطق
امريکای لاتين و ج زائر اقيانوسيّه و آلاسکا و در ميان بوميان کانادا و جماعات سياهپوست
روستائی جنوب امريکا به کار پرداختند و مهاجرت بهائيان به کشورهای مختلف به اين امر قوّت
بخشيد و سبب شد که تعدادی مبلّغ از ميان خود بوميان پيدا شوند.
به زودی معلوم شد که اقدامات شخصی هرچند دليرانه و پرحرارت باشد به تنهائی قادر
نخواهد بود که از فرصتهای مغتنمی که پيش آمده بود به نحو شايان استفاده نمايد. در نتيجه
جامعههای بهائی به يک سلسله از نقشههای مشترک تبليغ و اعلان امراللّه رهنمون گرديدند که
يادآور ايّام قهرمانان عصر رسولی بود. دستههای پرشور مبلّغين دريافتند که حال امکان دارد که
پيام حضرت بهاءاللّه را نه تنها به تک تک طالبين بلکه به افراد يک گروه حتّی به يک جامعه ابلاغ
نمايند و از اين راه دهها هزار به صدها هزار افزايش يافت و اين رشد آئين بهائی معنايش آن بود
که مقام محافل روحانی را بالا برد زيرا تا آن وقت اعضاء محافل روحانی بيشتر کارشان اين بود که
چون فردی که در فرهنگ شکّ و ترديد يا تعصّبات مذهبی پرورش يافته بود اظهار ايمان میکرد
عضويّتش را تصديق و معلوماتش را تزييد کنند و اينک بنا بود که به جای فرد برای گروهی از
مردم که بيداری دينی جزئی از زندگی روزانهشان بود معنای ايمان را توضيح و توجيه نمايند.
در اين سير شگفتانگيز ترقّی هيچ گروه به اندازه جوانان بهائی مدد ننمودند. چنان که در
سراسر تاريخ صد و پنجاه ساله بهائی نيز ملاحظه میشود در اين سالهای پراهمّيّت نيز
معاضدت جوانان مکرّر در مکرّر به خاطر ما میآورد که قهرمانان و جانبازانی که در نيمه قرن
نوزدهم امر الهی را در مسير مقدّر انداختند قسمت اعظمشان از جوانان بودند. حضرت اعلی
وقتی اظهار امر فرمودند بيست و پنج ساله بودند و انيس که به افتخار جاودانی فدا با مولای خود
نائل شد نيز جوانی بيش نبود. قدّوس در بيست و دو سالگی مظهر ظهور را لبّيک گفت. زينب که
سنّش را کسی ذکر نکرده نيز در عنفوان جوانی بود. شيخ علی که مورد عنايت جناب قدّوس و
باب الباب بو د در بيست سالگی به مقام شهادت رسيد و محمّد باقر نقش که به ايثار جان موفّق شد
فقط چهارده سال داشت و حضرت طاهره در سنين بيست سالگی به ايمان به امر حضرت باب
توفيق يافت.
جوانان بهائی بر اثر اقدام جانبازان بلندمقام قيام نمودند و در سالهای بعد برای اعلان پيام
حضرت بهاءاللّه در سراسر پنج قارّه و جزائر پراکنده عالم منتشر گشتند. بدين ترتيب چون
فرهنگ بين المللی جوانان در اواخر دهه ١٩۶٠ و ١٩٧٠ رو به نموّ گذاشت آنان که در موسيقی و
نمايش و هنر استعداد داشتند با اقدامات خود اين بيان حضرت شوقی افندی را به عمل ثابت
نمودند که فرمود: "در زمانی امر الهی چون آتش به همه جا سرايت خواهد کرد که روح و جوهر
تعاليمش بر صحنه نمايش يا در هنرهای متنوّع يا در ادبيّات به عالميان عرضه گردد."٩۵ شوق و
شور جوانان سبب شد که جامعههای بهائی با شجاعت بيشتری از فحوای انقلاب اجتماعی که در
تعاليم حضرت بهاءاللّه مکنون است باخبر گردند و آنها را در عمل تجربه نمايند.
قبول ناگهانی امر بهائی از طرف عدّه بیشماری از عامّه مردم مشکلات بزرگی را نيز به همراه
آورد و فوراً لازم بود که منابع و مقدورات جامعههائی که در اين تبليغ عمومی پيشقدم بودند
متوجّه نياز فوری اين نورسيدگان گردد و برای افزايش معلومات انبوه مؤمنين جديد و تقويت
جوامع و محافل جديد به مصرف برسد. علاوه بر آن مشکلات فرهنگی نظير مسائلی که اوّلين
بهائيان ايرانی مهاجر در بلاد غرب با آنها مواجه شدند اکنون در سراسر جهان پيش آمده بود.
اصول الهيّات و نظامات تشکيلاتی که مهاجرين و مبلّغين بدان علاقه داشتند به ندرت مورد توجّه
مصدّقين جديد که سابقه اجتماعی و فرهنگی ديگری داشتند واقع میشد. غالباً اختلاف نظرها
حتّی در مسائل ابتدائی از قبيل وقتشناسی يا سنن اجتماعی پيش پا افتاده فاصلهای را بينشان
ايجاد کرده بود که مراوده و تفاهم را بسيار مشکل میساخت.
در ابتدا اين مشکلات سبب شد که در افراد و مؤسّسات امری شوقی ايجاد شود که راههای
تازهای برای فهم اوضاع و احوال جامعه بجويند و در آثار مقدّس بهائی ادراک جديدی بيابند.
همه به جدّ کوشيدند اين هدايت مرکز جهانی را به کار بندند که توسعه و تحکيم امراللّه دو جريان
جداناشدنی است که بايد با هم به پيش روند. در نقاطی که آرزوی احبّاء در ترقّی جامعه فوراً
برنيامد در بسياری موارد قدری يأس و نااميدی به جايش نشست. در بسياری از کشورها ميزان
تسجيل مصدّقين که در بدايت کار بسيار زياد بود به نحو محسوسی کاهش يافت و برخی از جوامع
و تشکيلات بهائی را به وسوسه انداخت که از اين شيوه تبليغ دست بردارند و دوباره به
فعّاليّتهای آشنای قديم پردازند. کسانی را تبليغ کنند که به آسانی در دسترس ايشان باشند.
نتيجه عمدهای که از اين وقفه در توسعه امراللّه حاصل شد آن بود که جامعههای بهائی را
هشيار کرد که انتظارات بسياری که در سالهای اوّليّه داشتهاند غيرواقعی بوده است. اگرچه
موفّقيّتهای اوّليّه در فعّاليّتهای تبليغی تشويق کننده بود امّا معلوم شد که آنها به خودی خود
قادر نبودند حيات جامعه بهائی را به نوعی بنا کنند که نيازهای افراد جديد بهائی را برآورد و قائم
بالذّات باشد. مهاجرين و مؤمنان جديد هر دو با مسائلی رو به رو گشتند که تجارب بهائيان مغرب
زمين و حتّی ايران جوابگوی آن نبود. مسائلی که پيش آمد از اين قبيل بود: در مناطقی که گروه
بسياری از مؤمنين جديد يکروزه بهائی شدهاند و ايمانشان فقط بر اثر شناخت روحانی امر الهی
بوده چگونه میتوان محفل روحانی محلّی تشکيل داد و وقتی محفل تأسيس شد چگونه بايد به
کار پردازد؟ يا در جامعهای که از فجر تاريخ مردان بر همه چيز مسلّط بودهاند چگونه میتوان به
زنان قدرت مساوی اعطاء کرد؟ يا در نقاطی که فقر و بيسوادی غلبه دارد چگونه میتوان به تعليم
و تربيت منظّم کودکان پرداخت؟ يا در ترويج و تثبيت اخلاق بهائی رجحان بر کدام تعاليم بايد
داد و چگونه اين مقاصد را میتوان در پرتو سنّتهای محلّی به مرحله عمل درآورد؟ چگونه
میتوان يک حيات پرشور و زنده در جامعه بهائی ايجاد کرد که محرّک رشد روحانی افرادش
گردد؟ برای طبع و انتشار آثار بهائی با در نظر گرفتن اينکه ناگهان در نقاطی عدّه زيادی تازه بهائی
به زبانهائی تکلّم میکنند که تا به حال ترجمه آثار بهائی به آن زبانها وجود نداشته، در اين
موارد چه ترتيب و اولويّتی را میتوان مراعات کرد؟ يا چگونه میتوان اصالت ضيافت نوزده
روزه را حفظ کرد و در عين حال راه نفوذ غنابخش فرهنگهای متنوّع را به اين فعّاليّت و اقدام
گشود؟ يا در جميع مراتب مورد نگرانی چگونه میتوان منابعی از نظر انسانی و مادّی يافت و آنها
را هماهنگ ساخت؟
وجود چنان مسائل فوری و ضروری عالم بهائی را به مسير آموزش انداخت و در عمل به
اثبات رسيد که آموزش اهمّيّتش کمتر از اهمّيّت تبليغ و توسعه امراللّه نيست. با اطمينان میتوان
گفت که در اين سالها عملاً هيچ نوع فعّاليّت تبليغی، هيچ ترکيبی از توسعه و تحکيم و اعلان
امراللّه، و هيچ کوششی در مسير توافق فرهنگی نبود که در نقطهای از نقاط عالم بها ئی با شدّت و
حرارت دنبال نشود. حاصل جمع تمام اين مجهودات و تجارب آن شد که بخش عظيمی از
جامعه بهائی عميقاً آموخت که تبليغ جمهور ناس چه مسائلی را در بر میگيرد و اين درسی بود
که از راهی ديگر ميسّر نمیشد. کوشش در اين مسير بالذّات عمدتاً حول مجهوداتی محلّی
و ناحيهای متمرکز بود و ناظر به کيفيّت بود نه کمّيّت و تکميل تدريجی می خواست نه گسترش
وسيع. و اگر کوششهای آن سالها در کار تقويت و تحکيم آن قدر مشکل و پرزحمت و گاه
بینتيجه نبود هرگز امروز تدابير منظّم کردن (سيستماتيک) تبليغ دستهجمعی به اين اندازه که
هست پيشرفت نمیکرد.
در اين زمان پيام بهائی از اينکه فقط در گروههای کوچک نفوذ نمايد تجاوز کرد و به جامعهها
سرايت نمود. نتيجه اين امر آن شد که پس از گذشت دهها سال امر بهائی دوباره در وضعی افتاد
که در آن، تبليغ و تحکيم را با رفاه اجتماعی و ترقّی اقتصادی با پيوندی ناگسستنی همعنان يابد و
اين خود يکی از خصوصيّات و امتيازات امر بهائی در ايّام اوّليّهاش به شمار می رفت. در سالهای
اوّليّه قرن به هدايت حضرت عبدالبهاء و وليّ امراللّه بهائيان ايران که از داشتن حقوق مساوی با
ديگر مردم کشور محروم بودند قيامی دليرانه نمودند و حيات جامعه خويش را به نوعی کامل و
جامع الاطراف بنا کردند که برای گروههای بالنّسبه پراکنده بهائيان امريکای شمالی و اروپای
غربی نه ضروری و نه ممکن الحصول بود. در ايران ترقّی روحانی و اخلاقی، فعّاليّتهای تبليغی،
ايجاد مدارس و درمانگاهها و تشکيل مؤسّسات اداری و تدابير لازم که هدفش خودکفائی و رفاه
جامعه بود همه از اوائل پيدايش امر الهی از خصوصيّات مميّزه سير اصيل و متّحد رشد و ترقّی به
شمار می رفت و حال در افريقا و امريکای لاتين و قسمتهائی از آسيا همان فرصت و همان مهمّ
دوباره پيدا شد.
اگرچه از چندی قبل مخصوصاً در امريکای لاتين و آسيا فعّاليّتهای اقتصادی و رفاه
اجتماعی موجود بود و جريان داشت امّا همه برنامههائی ج دا و به ابتکار گروهی از بهائيان تحت
هدايت تعدادی از محافل روحانی ملّی بود که به هيچ نقشه کلّی ارتباط نداشت. در اکتبر سال
١٩٨٣ از جوامع بهائی تمام جهان خواسته شد که مجهودات در برنامههای رفاه اجتماعی را در
ضمن برنامههای عادی خود درآورند و در مرکز جهانی بهائی نيز دفتری برای پيشرفت اقتصادی
و رفاه اجتماعی تأسيس شد تا عهده دار هماهنگ نمودن آموزش و تدارک حوائج مادّی آن
برنامهها گردد.
دهه بعد شاهد تجربيّات وسيعی در ميدانی گرديد که در آن تشکيلات بهائی از آمادگی
ناچيزی برخوردار بودند. جامعههای بهائی در عين اينکه میکوشيدند از تجربههای بسياری از
سازمانهای مشابه رفاه اقتصادی در سراسر جهان استفاده نمايند، مواجه به اين نکته شدند که بايد
در بسياری از موارد از قبيل تعليم و تربيت و بهداشت و سوادآموزی و کشاورزی و تکنولوژيِ
مخابرات يافتههای خود را با درک خود از اصول تعاليم بهائی منطبق و مربوط سازند. در اين راه
طبيعی است که وسوسه شديدی پيدا شد که با توجّه به منابع عظيم مادّی که دولتها و بنيادهای
بزرگ به برنامههای پيشرفت اجتماعی و اقتصادی اختصاص داده بودند و اطمينانی که در
پيگيری اين اقدامات از خود نشان می دادند بهائيان نيز مساعی خود را با آن روشهای معمول
مطابق سازند و همان راه را در پيش گيرند. امّا چون کار آغاز گرديد تشکيلات بهائی به زودی
توجّه خود را معطوف به اين کردند که روشهای جهان غيربهائی را به نحوی به کار برند که با
نظر آئين بهائی در باره نيرو و استعدادهای انسانی مطابقت داشته باشد.
در هيچ کجا نتائج بزرگ استراتژی نقشهها و برنامههای متوالی به اندازه هندوستان نمايان
نيست. جامعه بهائی هندوستان امروز اهمّيّت عظيمی در امر بهائی يافته است و بيش از يک
ميليون بهائی دارد و خدماتش پهنای شبه قارّهای را فرامیگيرد که ساکنانش از حيث فرهنگ و
زبان و قوميّت و عقايد دينی تنوّعی بسيار دارند. از جهاتی بسيار تجربه جامعه بهائی هندوستان
نمودار تلاشها و آزمايشها و فتورها و پيروزیهائی است که جهان بهائی در سراسر آن سی
سال خطير با آن مقابل بوده است. افزايش شگرف و ناگهانی اقبالکنندگان مسائل بزرگی را نيز به
همراه آورد. آن مسائل اگرچه در ساير نقاط عالم نيز وجود داشت امّا در هندوستان شدّتش به
مراتب بيشتر بود. جامعه بهائی هندوستان راه درازی را پيموده و مشکلات دردناکی را پشت سر
نهاده تا به اهمّيّت امروز رسيده است. گاه به نظر می رسيد که منابع موجود و آن حوائج ناگهانی
تشکيلات بهائی را به نابودی میکشاند. امّا پيروزیهائی که به دست آمد نمايانگر آن است که
اقدامات جامعههای بهائی در مبارزه با مشکلاتی مشابه در ديگر قارّهها به نوبه خود مشمول
برکات و تأييدات الهيّه خواهد شد. در سال ١٩٨۵ نموّ امر بهائی در هندوستان به حدّی رسيد و
حوائج و فرصتهای نواحی متعدّد و متنوّعش به درجهای بالا رفت که مقابله با آنها از عهده
محفل روحانی ملّی آن سامان برنمیآمد. از اين رو در هر ناحيه شوراهای منطقهای بهائی به
وجود آمد که تشکيل ات جديدی بود تا از تمرکز خدمات در يک نقطه جلوگيری شود و از زمان
تشکيلش تا به حال در بسياری از کشورهای جهان تأثيراتش مشهود گشته است.
در سال ١٩٨۶ توسعه و تحکيم امر بهائی در هندوستان به نحوی شايان به تاج مشرق الاذکار
زيبای آن کشور که در آن سال افتتاح گرديد مزيّن شد. هرچند همه کس با خوشبينی مترصّد
مشاهده اثرات اتمام بنای اين بنيان بر شناسائی عامّه مردم از امر بهائی بود امّا در عمل هزاران بار
بيش از انتظار نتيجه داد. امروز مشرق الاذکار هندوستان بيش از هر محلّ ديگری در اين شبه قارّه
بازديدکننده دارد و به طور متوسّط روزی بيش از ده هزار نفر از آن ديدن میکنند و وصفش يا
تصويرش در نشريّات و فيلمها و برنامههای تلويزيونی بارها ظاهر شده است. افزايش علاقه
مردم به آئينی که بتواند خود را در قالب چنين بنای زيبائی تجسّم بخشد ما را به ياد توصيفی
میاندازد که حضرت عبدالبهاء در باره مشرق الاذکار فرمود که "مبلّغ صامت" است.
ترقّيات جامعه بهائی هندوستان چه در داخل و چه در رابطهاش با جامعه بزرگتر خارج را
میتوان در ابتکاری مشاهده کرد که در نوامبر سال ٢٠٠٠ در زمينه پيشرفتهای اجتماعی و
اقتصادی به عمل پيوست. محفل ملّی هندوستان از حسن شهرتی که به حقّ در ميان حلقه مردم
مترقّی کشور پيدا کرده است استفاده نموده با همکاری جامعه بين المللی بهائی که مؤسّسه
مطالعات رفاه بين المللی را جديداً تأسيس کرده بود انجمنی در باره موضوع "دين و علم و رفاه"
بياراست. در اين کنفرانس بيش از يک صد سازمان از بزرگترين و پرنفوذترين سازمانهای رفاه
و پيشرفت اجتماعی و اقتصادی کشور شرکت جستند و ماجرای آن به تفصيل در رسانههای
جمعی ملّی منعکس گرديد. چون معلوم شد که جامعه بهائی در ترويج ترقّی اجتماعی میتواند
چه سهم ممتازی داشته باشد مقرّر گرديد که در افريقا و امريکای لاتين و ديگر نقاطی که
جامعههای سازنده بهائی قادرند مصدر خدماتی گردند که موفّقيّتهای درخشانی کسب نمايد
کنفرانسهائی مشابه تشکيل ش ود.
قارّه آسيا در همان سنوات نيز شاهد بسط ناگهانی امر بهائی در کشور مالزيا شد و مالزيا چون
ماشين بسط و توسعه امر بهائی به کار افتاد و با سرعتی شگفتانگيز به اهدافش رسيد و به اعزام
مهاجرين و مبلّغين سيّار به کشورهای همسايه پرداخت. از علل پيشرفت جامعه مالزيا آن بود که
آئين بهائی بين مردم چينی و هندی تبار که جامعه بهائی مالزيا را تشکيل می دهند پيوندی معنوی
و روحانی ايجاد کرده بود. کسانی که از مالزيا ديدن کردهاند با تعجّب ديدهاند که چگونه جامعه
بهائی مالزيا با وجودی که دچار محدوديّتها و مشکلات بسياری هستند مظهر بيانات حضرت
وليّ امراللّه گرديدهاند که در آثار خويش از تشبيهات و استعارات نظامی در توصيف روح
اقدامات تبليغی بهائی استفاده میفرمودند.
نه رشد جهانگشای جامعه بهائی و نه مسير آموزشی که در پيش گرفته بود هرگز نمیتواند در
باره آن چند دهه از سالهای پرشور حقّ مطلب را اداء نمايد. وقتی تاريخ اين دوره نوشته شود
يکی از فصلهای مهمّش در باره پيروزیهائی است که نصيب جوامع بهائی مخصوصاً در افريقا
گرديد که دچار جنگ و ترور و مظالم سياسی و محروميّتهای شديد بودند و جميع اين
امتحانات را گذراندند و در ايمانشان خللی وارد نيامد و همچنان مصمّم بودند که کار ساختن
حيات جمعی بهائی را که در آن وقفه افتاده بود باز آغاز نمايند. در اتيوپی که وطن يکی از
قديمیترين و غنیترين سنّتهای فرهنگی است بهائيان موفّق شدند که حتّی در زير فشار
حکومت ديکتاتور و ستمگر، روحيّه افراد جامعه و انسجام تشکيلاتش را به خوبی حفظ نمايند.
در ساير نقاط افريقا میتوان گفت که در تاريخ معاصر کمتر جامعه بهائی موجود است که افرادش
چون بهائيان افريقائی آن قدر در دوزخ مصائب مبتلا باشند و با وجود اين به دين و ايمان خويش
وفادار مانند. در تاريخ امر بهائی کمتر شواهدی میتوان يافت که مانند داستانهای شجاعت و
صفای بهائيان ستمديده کشوری که نامش زئير بود گويا باشد. ياران آن سامان در ميان آتشی
سوزنده بودند ولی داستانها و حماسهای از خود آفريدند که الهامبخش نسلهای آينده خواهد
بود و در ايجاد فرهنگ جهانی بهائی سهمی بزرگ خواهد داشت. کشورهای ديگری از قبيل
اوگاندا و روآندا در اين مبارزه قهرمانی روحانی نيز داستانهای فراموشناشدنی آفريدهاند.
از جمله شواهد الهامبخش ديگری که نشان قدرت و استعداد ذاتی امر الهی در تجديد حيات
انسانی است داستانهائی است که در اردوی پناهندگان کامبوج در مرز تايلند پديد آمد. با
کوشش قهرمانی تعداد انگشتشماری از مبلّغين بهائی محافل روحانی در ميان مردمی تشکيل
شد که اگرچه از قتل عامّ وحشتناک فوق طاقت انسان نجات يافته و عدّه بیشماری از خويشان و
عزيزان و نيز تمام دارائی خود را از دست داده بودند ولی هنوز در دل و جانشان آتش اشتياق
حقائق روحانی زبانه میکشيد. نظير آن موفّقيّت در ميان جامعه بهائی ليبريا نيز حاصل شد. بهائيان
در اين جامعه از خانه و کاشانه خود به بلاد همسايه ناچار کوچ کرده بودند و بسياری از اين ياران
جميع شؤون حيات بهائی خود را نيز با خود به ديار غربت آورده در آنجا محفل روحانی تشکيل
دادند و به تبليغ پرداختند و به تعليم و تربيت کودکان مشغول شدند و از وقت خود برای آموختن
حرفه و فنّ تازهای استفاده کردند و در موسيقی و رقص و نمايش نيروئی معنوی يافتند که تا زمان
بازگشت به ديار خود مشعل اميد را در دلشان فروزان می داشت.
همچنان که سير آموزش در روشهای تبليغ عامّه مردم ادامه میيافت هيأت جامعه بهائی نيز
دگرگون میشد. در سال ١٩٩٢ عالم بهائی دوّمين سال مقدّس خود را برگزار نمود که آن قرن
صعود حضرت بهاءاللّه و اعلان عهد و ميثاق بود. در آن سال ٢٧٠٠٠ بهائی از سراسر جهان در
مرکز جاويتس (Javits Convention Center) در شهر نيويورک و هزاران بهائی ديگر در نُه
کنفرانس فرعی در بخارست، بوينس آيرس، مسکو، نايروبی، دهلی نو، شهر پاناما، سنگاپور،
سيدنی و ساموآی غربی جمع شدند. اجتماع آن عدّه کثير از هر قوم و هر فرهنگ و هر کشور
گوياتر از هر سخنی شهادت بر موفّقيّت اقدامات تبليغی امر بهائی در سراسر جهان می داد. لحظه
بسيار مؤثّر آن دم بود که فرستنده تلويزيون از طريق ماهواره جمع بهائيان را در مسکو با اجتماع
حاضر در نيويورک پيوند داد و چون به زبان روسی که زبان مشترک ٢٨٠ ميليون در اقلّاً پانزده
مملکت بود بانگ تکبير برخاست همه دلها را به شور آورد و به زبان حال اعلان نمود که در
قبول امر حضرت بهاءاللّه مرحله جديدی آغاز شده است.
در کنفرانسهای مسکو و بخارست در آن سال تجديد حيات جامعههای بهائی که قبلاً تحت
رژيم شوروی و شرکايش تقريباً از ميان رفته بود به چشم می خورد. يکی از سه ايادی امراللّه که
هنوز در قيد حياتند جناب علی اکبر فروتن است که ايّام جوانی در روسيّه می زيست و در سن
هشتاد و شش سالگی به نمايندگی از بيت العدل اعظم برای تأسيس محفل ملّی روسيّه به مسکو
مراجعت فرمود و از اين پيشآمد در نهايت سرور بود. در تمام آن سرزمين که بر روی امر بهائی
گشوده شد محافل روحانی م حلّی تشکيل شد و شش محفل ملّی نيز تأسيس گرديد. در مدّت
کوتاهی در ممالک مرز جنوبی امپراطوری سابق شوروی که در آنجا نيز امر بهائی ممنوع شده
بود مهاجرت و فعّاليّتهای تبليغی سبب تشکيل محافل روحانی بيشتر شد و نيز هشت محفل ملّی
ديگر تأسيس گرديد. آثار بهائی به گروهی جديد از زبانها ترجمه شد. اقدامات برای شناسائی
مدنی تشکيلات بهائی صورت گرفت و نمايندگان کشورهای اروپای شرقی و کشورهای تحت
بلوک سابق شوروی با همکيشان خويش در بلاد ديگر در فعّاليّتهای امور خارجه بهائی در
سطح بين المللی شرکت نمودند.
به تدريج پيام بهائی در بسياری از نقاط چين و در ميان چينيان خارج از کشور نيز مورد استقبال
واقع و آثار بهائی به زبان ماندرين (Mandarin) ترجمه شد و دانشگاههای چين در شهرهای
مختلف آن کشور دانشمندان بهائی را به سخنرانی دعوت نمودند و مرکز مطالعات بهائی در
انجمن معتبر اديان جهان در شهر پکن تأسيس شد. اين انجمن در ظلّ آکادمی علوم اجتماعی کار
میکند و بسياری از مقامات بلندپايه چين از طريق اين انجمن از آثار بهائی مطّلع شده اصول عاليه
امر بهائی را ستايش فراوان کردهاند. در پرتو تمجيد و ستايشهائی که حضرت عبدالبهاء از تمدّن
چين فرمودهاند میتوان دريافت که در آينده مؤمنان چينی چه سهم عظيمی در حيات عقلانی و
معنوی امر الهی خواهند داشت.
اهمّيّت تلاشها و آموختنها و فداکاریها در اين سی سال گذشته زمانی معلوم شد که عالم
بهائی وجود نقشهای جهانی را لازم ديد که در طرح آن از معلومات حاصله و منابعی که جمع شده
بود استفاده نمايد. جامعه بهائی که در سال ١٩٩۶ نقشه چهار ساله را آغاز کرد با جامعه مشتاق ولی
بیتجربهای که در سال ١٩۶۴ نقشه ديگری را به مرحله اجراء گذارد بسيار تفاوت داشت. نقشه
اخير اوّلين نقشهای بود که ديگر تحت هدايت و عنايت حضرت وليّ امراللّه اجراء نمیشد. در
سال ١٩٩۶ به خوبی مشهود گرديد که تمام مجهودات گذشته جزئی لايتجزّی از يک کلّ در
جامعه بهائی ب ه شمار می رفت.
با رسيدن به چنين نتيجهای چشماندازی لازم از ماحصل اقدامات گذشته پديدار آمد. توسعه
و بسط امر الهی در آن سی سال نشان می داد که چند ميليون از مردم روی زمين بودند که پيام
حضرت بهاءاللّه را اجابت کرده و به درجات مختلف هويّت خويش را با امر بهائی تطبيق داده،
می دانستند که پيامبر جديدی ظاهر گشته است و از روح ايمان متأثّر گشته بودند و شيفته تعليم
وحدت عالم انسانی بودند ولی فقط اقلّيّت ناچيزی از اين تعداد پيشرفت بيشتری يافته بودند. اين
بهائيان نورسيده اکثراً از برنامههای تبليغی و آموزشی که مبلّغين و مهاجرين از خارج برايشان
ترتيب داده بودند استفاده میکردند. يکی از قابليّتهای تودههای مردم جهان از جمله کسانی که
تازه به امر بهائی اقبال کرده بودند آن بود که قلبی مصفّا داشتند و با صفای قلب میتوان تحوّلات
اجتماعی پايداری را به راه انداخت. همين تودههای مردم مانع بزرگی نيز در پيش داشته و دارند و
آن حالت تسليم بودنشان است که طيّ چند نسل از نفوذ بيگانگان که بر آنان تحميل میشد
آموخته بودند. اگرچه بيگانگان با سرمايه و مقدورات ديگر به کشورشان آمده بودند امّا از
روشهائی پيروی میکردند که هرگز در حيات روزانه و رفع احتياجات مردم بومی هيچ فايدهای
عايد نمیکرد و اگر میکرد بسيار ناچيز بود.
نقشه چهار ساله از نقشههای پيشينش ممتازتر بود و چنان طرح شده بود که از فرصتها و
مقدورات موجود بهره گيرد و يگانه هدفش اين بود که در مسير دخول افواج مردمان به امر الهی
مساعدت نمايد. از نقشههای گذشته درسهای خوبی گرفته شده بود و در نقشه جديد تأکيد بر آن
بود که استعدادهای افراد بهائيان را در هر جا که باشند به نحوی پرورش دهند تا هر يک بتواند با
اطمينان کامل خود مروّج امر بهائی گردد. وسيله وصول به اين هدف در طيّ نقشههای پيشين
مرتّباً کاملتر شده و کاربری خود را نشان داده بود.
اين وسيله را مانند اکثر روشها و فعّاليّتهای ديگر ام ر بهائی حضرت عبدالبهاء دهها سال
پيش تدبير فرموده بودند، چنان که در يکی از الواح نقشه تبليغی اين بيان مبارک را خطاب به
قدمای احباب زيارت میکنيم: "نورسيدگان محبّة اللّه را در مدارس تبليغ جمع نمايند و جميع
براهين و ادلّه و حجج بالغه الهيّه را تعليم دهند و تاريخ امر را تشريح نمايند و آنچه ادلّه ظهور
موعود در کتب و صحف الهيّه از قبل موجود آنها را نيز تفسير کنند."٩۶ پيشاهنگ اين قبيل
آموزش و پرورش منظّم جناب صدرالصّدور معلّم محبوب بود که در اوائل قرن بيستم به تعليم
جوانان قيام فرمود و به تدريج سالهای بعد مدارس تابستانه و زمستانه در ممالک مختلف به
وجود آمد و در نقشههای اخير مؤسّسات آموزشی بهائی پی در پی به مرحله تجربه رسيد.
مهمّترين و پيشرفتهترين اين تجربهها در طول دورهای بيش از بيست سال در کشور کلمبيا در
دهه ١٩٧٠ آغاز شد که برنامه منظّم و پايداری در تعليم آثار مقدّسه بهائی ريخته شد و به
کشورهای همسايه نيز سرايت نمود. اين برنامه با مساعی جامعه بهائی در زمينه رفاه اجتماعی و
اقتصادی منضمّ شده بود و تضادّ نمايانی را بين جامعه اهل بهاء و جامعه غيربهائی آن کشور که
محاط به هرج و مرج و عنف و خشونت بود ظاهر میساخت.
تجربه کشور کلمبيا مثال و الهامبخش جامعههای بهائی در نقاط ديگر جهان شد چنان که در
خاتمه نقشه چهار ساله بيش از يک صد هزار نفر از بهائيان در سراسر جهان در برنامههای بيش از
سيصد مرکز دائمی آموزشی (training institutes) شرکت نمودند. اکثر اين مراکز يک قدم نيز
بالاتر گذاشته شبکههائی از حلقههای آموزشی (study circles) به وجود آوردند که در آن از
نيرو و استعداد افراد بهائی استفاده میشد يعنی بدين وسيله ميسّر شد همان کار آموزشی را که
مراکز و مؤسّسات بر عهده داشتند حال افراد بهائی در هر محلّ اجراء نمايند. موفّقيّت مؤسّسات
مذکور معلوم ساخت که در آينده سيستم عمومی بهائی در تعليم و تربيت در همان مسير حرکت
خواهد کرد.
اگرچه جهد و کوششهائی که در دهههای مذکور به کار رفت در مقايسه با معياری که عصر
رسولی به دست داد چندان زياد نبود باز برای نسل کنونی بهائی جلوهای از بيان حضرت شوقی
افندی را ظاهر میساخت که در باره ادواری بودن تاريخ امر بهائی فرموده است که "يک سلسله
از بحرانهای داخلی و خارجی با شدّت و ضعف گوناگون به وجود خواهد آمد که هرچند آناً
سبب ويرانی و دمار شود امّا هر يک سرّاً قدرت متشابهی را ايجاد نمايد که بر شدّت و سرعت
جلوه امر الهی بسيار بيفزايد."٩٧ چنين کلماتی روشن میسازد که کوششها و تجربيّات
و ناکامیها و پيروزیهائی که يکی بعد از ديگری در آغاز کار تبليغ در سطحی وسيع پيش آمد و
جامعه بهائی را برای مبارزات آينده آماده ساخت چه قدر و اهمّيّتی داشت.
سراسر تاريخ نشان می دهد که هميشه تودههای مردم فقط تماشاگران سير تمدّن بوده و کاری
را که میکردند اين بود که همان طرحهائی را که برگزيدگان قوم در مسير تمدّن موقّتاً معي ّن
کردهاند خدمت نمايند. حتّی اديان الهی که يکی پس از ديگری ظاهر شدند و مقصدشان آزادی
روح انسانی بود پس از چندی اسير "نفس امّاره" پيروانشان گشتند و به يک رشته از عقايد
ساختگی و مراسم و مناسک مذهبی و امتيازات روحانيّون و منازعات مذهبی تبديل و تقليل
يافتند و بی آنکه به مقصد واصل شوند عمرشان بسر آمد.
حضرت بهاءاللّه در جهان ظاهر شد تا انسانيّت را از اين اسارتها برهاند و از اين روی بندگان
فرمانبردارش در دهههای آخر قرن بيستم تجربههائی آفريدند و به وسائلی تمسّک جستند که
مقاصد مقدّس حضرت بهاءاللّه را برآورد. اجراء نقشه تبليغی حضرت عبدالبهاء لازمهاش آنست
که جميع جامعه انسانی در ترقّيات اجتماعی و عقلانی و روحانی خود مشارکت جويد. امتحاناتی
که از سال ١٩۶٣ به بعد بر جامعه بهائی وارد آمد همه برای اکمال مجهودات و تصفيه نيّات بهائيان
لازم بود تا قابليّت يابند که چنان امانت عظيمی را حفظ نمايند. بروز مصائب و امتحانات بهترين
وسيله پيشرفت سير بلوغ عالم انسانی است. به اين بيان حضرت عبدالبهاء توجّه فرمائيد:
بعضی حرکتهای اجتماعيّه به ظهور می رسند و چند صباحی فعّاليّت از خود نشان می دهند
و پس از آن متوقّف میشوند. نهضتهای ديگری هم هستند که رشد و دوام بيشتری پيدا
میکنند ولکن قبل از وصول به مرحله بلوغ دچار ضعف و انحلال شده و برای هميشه
فراموش میشوند... امّا يک نوع حرکت و يا امر ديگری هم هست که ابتدا از نقطهای
کوچک و ناشناخته آغاز میشود، بعد با سير مسلّم و منظّم به پيش می رود، به تدريج دامنه
نفوذش گسترش پيدا میکند تا بالمآل وسعت و عموميّت جهانی میيابد. امر بهائی از اين نوع
حرکتها است.٩٨
فصل دهم
رسالت حضرت بهاءاللّه فقط محدود به بنای جامعه بهائی نيست بلکه ظهور الهی برای جميع عالم
انسانی است و دير يا زود حمايت مؤسّسات جامعه انسانی را به خود جلب خواهد کرد زيرا جامعه
بهائی در نزد ديگران نمونهای خواهد بود که مجهوداتشان را در بنای جامعهای بر پايه عدالت
الهام خواهد بخشيد. برای آنکه اهمّيّت اقداماتی را که به موازات در جامعه انسانی پيش می رود
ادراک کنيم بايد به ياد آوريم که حضرت بهاءاللّه بنفسه تا چه اندازه اهتمام و صرف وقت و جهد
میفرمود تا روابط مطلوبی با صاحبان مناصب دولتی و رهبران فکر و انديشه و شخصيّتهای
برجسته از اقلّيّتهای مختلف و نمايندگان سياسی کشورهای خارجی مأمور خدمت در
امپراطوری عثمانی داشته باشد. توصيف و تعريفهائی که از صفات ممتاز و تعاليم حضرت بهاءاللّه
حتّی از زبان دشمنان پرکين چون عالی پاشا و ميرزا حسين خان مشيرالدّوله سفير ايران در
استانبول شنيده میشد شاهد تأثيرات معنوی آن اهتمام است. مثلاً عالی پاشا که حضرت بهاءاللّه
را به تبعيد به عکّاء منفای مجرمين محکوم نمود راجع به زندانی عالی مقامش چنين بيان داشته که
"بهاءاللّه از جميع جهات ممتاز و نمونه حسن رفتار و معتدل و در امور شخصی بینهايت موقّر و
صاحب جلال است و تعاليمش شايان احترام فراوان."٩٩ و امّا مشيرالدّوله سفير ايران که
دسائسش عامل اصلی مسموم ساختن افکار عالی پاشا و همکارانش بر ضدّ حضرت بهاءاللّه شد
در سالهای بعد اذعان کرده است که چه تفاوت بارزی بين اخلاق و رفتار و فطانت و هوشياری
حضرت بهاءاللّه که دشمنش میپنداشت با طمع ورزی و نادرستی ساير ايرانيان مقيم استانبول که
بر روابط ايران و ترکيّه لطمه شديد وارد میساختند وجود داشت.
حضرت عبدالبهاء از آغاز همواره هر کوششی را که در راه ايجاد يک نظم جديد جهانی
مبذول میشد تشويق میفرمود. برای مثال حائز اهمّيّت است که در مصاحبههای عمومی در
امريکای شمالی چون از علّت مسافرت ايشان سؤال میشد در جواب میفرمود برای ايراد
خطابهای در کنفرانس صلح ليک موهونک (Lake Mohonk Peace Conference) به
دعوت سازمان دهندگان آن کنفرانس آمدهاند. همچنين حضرت عبدالبهاء "سازمان مرکزی
صلح پايدار" (Central Organization for a Durable Peace) را در لاهه بسيار تشويق
فرمودند امّا با وجود همه تشويقهائی که به آن سازمان عنايت میکردند از اظهار صريح نظرات و
نصائح خود ابائی نداشتند چنان که نامههائی که کميته مجريه سازمان لاهه به ايشان ارسال داشته
بود حضرت عبدالبهاء را فرصت جواب بخشيد که در آن حقائق روحانی صادره از قلم
حضرت بهاءاللّه را که يگانه اساس تحقّق مقاصد انجمن بود برشمارند.
ای اوّل اشخاص خيرخواه محترم عالم انسانی... حال صلح عمومی امريست عظيم ولی
وحدت وجدان لازمست که اساس اين امر عظيم گردد تا اساس متين شود و بنيان رزين
گردد... اليوم جز قوّه کلمة اللّه که محيط بر حقائق اشياست عقول و افکار و قلوب و ارواح عالم
انسانی را در ظلّ شجره واحده جمع نتواند. اوست نافذ در کلّ اشياء و اوست محرّک نفوس و
اوست ضابط و رابط در عالم انسانی.١٠٠
از اين گذشته ساعتهای درازی را که حضرت عبدالبهاء در امريکای شمالی و اروپا با صبر و
حوصله با بسياری از نفوس صاحبنفوذ مخصوصاً با آنان که برای وصول به هدف صلح و
نوعپرستی میکوشيدند برای مصاحبه صرف میفرمود نشانی ديگر از توجّه آن حضرت به
مسؤوليّتی بود که امر الهی در قبال عالم انسانی دارد. عکس العمل فوق العادهای که صعود
حضرت عبدالبهاء برانگيخت گواه آنست که حضرتش تا خاتمه حيات اين روش را دنبال نمود.
حضرت وليّ امراللّه در شروع دوره ولايتش همين سنّت مرضيّه را تعقيب فرمود. در سال
١٩٢۵ حضرت وليّ امراللّه يکی از بهائيان امريکا به نام جين استنارد (Jean Stannard) را
تشويق فرمود که يک دفتر بين المللی بهائی در ژنو که مقرّ جامعه ملل بود تأسيس نمايد. اگرچه
اين دفتر هيچ اختيار اداری نداشت ولی طبق بيان مبارک "واسطه بين حيفا و ساير مراکز بهائی
عالم" و مرکز توزيع اخبار و اطّلاعات در قلب اروپا بود. و چو ن سازمان انتشارات جامعه ملل
شرح اقدامات دفتر بين المللی بهائی را طلب نموده و آن را در نشريّات رسمی خود به چاپ
رسانيد به اين ترتيب نقشی که اين دفتر ايفاء مینمود از طرف آن سازمان عملاً به رسميّت شناخته شد.
چنان که در تاريخ امر الهی بارها به تجربه رسيده چون بحرانی ناگهان پيش آيد بر مشارکت
بهائيان در سطح بين المللی با جامعه خارج افزوده میشود. حضرت وليّ امراللّه در سال ١٩٢٨
محفل روحانی بغداد را تشويق فرمود که به کميسيون دائمی قيمومت جامعه ملل عرضحالی دهد
و به تصرّف بيت حضرت بهاءاللّه در آن شهر از طرف مخالفين شيعه اعتراض نمايد. شورای
جامعه ملل بعد از ملاحظه اين تصرّف عدوانی به اتّفاق آراء در مارس ١٩٢٩ از مقامات قيمومت
دولت انگلستان خواست که به دولت عراق اصرار نمايد که "ظلمی را که به شاکيان وارد آمده فوراً
جبران نمايد." دولت عراق مکرّراً از جبران اين ظلم طفره رفت. حتّی وعده اکيدی که شخص
پادشاه عراق در رفع ظلم داده بود وفا نشد و در نت يجه اين قضيّه سالها پی در پی در کميسيون
قيمومت جامعه ملل مطرح شد ولی بيت مبارک حضرت بهاءاللّه در بغداد تا امروز در دست
تصرّفکنندگان باقی مانده است.١٠١ حضرت وليّ امراللّه از اين عدم توفيق استفاده نموده افکار
جامعه بهائی را معطوف فوايدی فرمود که اين مبارزه برای امر الهی در بر داشته است و به همان
نحو که در قضيّه ردّ استيناف بهائيان مصر در مورد ازدواج بهائی از طرف محکمه شرعيّه مصر
معمول فرمود در اين مورد نيز چنين مرقوم فرمود:
همين قدر کافی است ذکر شود که با وجود تعلّل و تعرّض و فتور و قصور و طفره و تسامح
فاحش... شهرت و اعتباری که در اين قضيّه تاريخی برای آئين الهی حاصل گرديد و اقدامی
که از مجرای عالیترين مراجع حلّ اختلاف در دفاع حقوق مسلوبه مظلومان يعنی دفاع "از
حقّ و حقيقت" به عمل آمد به درجهای خطير و عظيم بود که موجب اعجاب و شگفتی
دوستان و مورث خوف و دهشت دشمنان گرديد.١٠٢
با پيدايش سازمان ملل متّحد ميدان وسيعتر و مؤثّرتری نصيب امر الهی شد تا بتواند در آن
نفوذ معنوی خويش را در حيات جامعه انسانی به کار برد. در سال ١٩۴٧ کميته فلسطين از طرف
سازمان ملل از حضرت وليّ امراللّه تقاضا کرد که نظر خويش را در باره آينده سرزمينی که در آن
وقت تحت قيمومت اداره میشد ابراز دارند. جواب به اين تقاضا فرصتی به دست داد تا حضرت
وليّ امراللّه شرح مستندی در تاريخ و تعاليم امر بهائی مرقوم دارند. در همان سال به تشويق
حضرت شوقی افندی محفل ملّی بهائيان امريکا و کانادا سندی را به عنوان "اعلاميّه بهائی در باره
تعهّدات و حقوق انسان" تسليم سازمان بين المللی نمودند و اين سند الهامبخش نويسندگان و
سخنوران بهائی در دهسالههای ديگری از آن تاريخ گرديد. يک سال بعد هشت محفل ملّی که
در آن وقت وجود داشت توانستند از دوائر سازمان ملل متّحد اعتبارنامهای برای "جامعه بين
المللی بهائی" (The Baha'i International Community) به عنوان يک سازمان غيردولتی
بين المللی دريافت کنند.
حضرت وليّ امراللّه تنها از ارتباط روزافزون امراللّه با نظم بين المللی جديد حمايت
نمیفرمود. کتاب قرن بديع و خاطرات حضرت امة البهاء از حضرت وليّ امراللّه پر از شواهدی
است که نشان می دهد که در صحنه بين المللی هم اشخاص و هم سازمانهای صاحبنفوذ نسبت
به اقداماتی که به ابتکار حضرت شوقی افندی آغاز گرديده بود نظر مساعدی داشتهاند و اينکه از
نمايندگان بهائی برای شرکت در اجتماعات دعوت میشد. از ديدگاه تاريخ که بنگريم
شگفتانگيز است که ببينيم چگونه شخصی مانند حضرت وليّ امراللّه میتوانست از وقايع به
ظاهر پيش پا افتادهای نتائج مهمّی استخراج نمايد و آنها را در آثار خويش که برای آينده بشر
بسيار مهمّ است ذکر نمايد و نشان دهد که چگونه از کنه وقايعی که در حول و حوش خويش
میيابد باخبر است. موهبتی که نصيب جامعه بهائی شده بود آن بود که رهبر و راهنمائی داشته
باشد که جامعه را در ميان فرصتهای روزافزون وادار کند که در هر زمان قدمهای کوتاهی را
بردارد و از اينکه شروع کاری ناچيز و فروتن باشد نهراسد.
جامعه بين المللی بهائی از بدايت دريافت اعتبارنامهاش از سازمان ملل متّحد با حرارت در
امور و شؤون آن سازمان به کار پرداخت. از اقدامات جامعه بين المللی بهائی که مشمول تحسين
فراوان شد يکی برنامهای بود که توسّط شبکه گسترده محافل بهائی اجراء میشد و افکار عمومی
را به نفع سازمان ملل متّحد مجهّز میساخت و از انجمنهای ملّی ملل متّحد (United Nations associations)
که در سراسر جهان در تلاش بودند شديداً حمايت میکرد. در سال ١٩٧٠
جامعه بهائی در شورای اقتصادی و اجتماعی ملل متّحد (ECOSOC) به مقام عضو مشاور
ارتقاء يافت. سپس در سال ١٩٧۴ رسماً عضو وابسته برنامه محيط زيست ملل متّحد (UNEP) و
در سال ١٩٧۶ عضو مشاور يونيسف (UNICEF)، صندوق کودکان سازمان ملل متّحد گرديد.
تجربه و نفوذ جامعه بهائی در اين سالها افزايش يافت به طوری که در سال ١٩۵۵ و سال ١٩۶٢ با
موفّقيّت توانست از طرف بهائيان ايران و مراکش که گرفتار تعدّی بودند سازمان ملل متّحد را در
رفع تعدّيات دخالت دهد.
*****
در سال ١٩٨٠ اقدامات مداوم محافل ملّی و نيز جامعه بين المللی بهائی در ژنو در ملل متّحد
در امور روابط خارجی ناگهان به مرحله جديدی ارتقاء يافت. آنچه باعث اين ترقّی شد آن بود
که روحانيّون شيعه بر قلع و قمع امر الهی در کشور زادگاهش ايران مصمّم گشتند و نتيجهای که از
آن اقدامات حاصل شد چنان غيرمنتظره بود که ستمکاران و اصحاب تعدّی و حتّی مدافعين امر
بهائی را به حيرت انداخت.
در دوران طولانی تاريخ خويش همواره بهائيان ايران به واسطه اعتقاداتشان دچار تعدّی
میشدند. ملّايان که محرّک و رهبر حمله و هجوم به اهل بهاء بودند هميشه با همکاری
فرمانروايان آن سرزمين به تعدّيات خود ادامه می دادند. امّا پادشاهان مستبدّ که به ظاهر
صاحباختيار تامّ در امور کشور بودند در حقيقت به ملاحظه حسابهای سياسی با دول خارجه
دچار محدوديّتهائی بودند که ايشان را نسبت به فشارهای خارجی مخصوصاً از سوی دول
غربی آسيبپذير میساخت. چنان که در زمان ناصرالدّين شاه انزجار شديدی که نمايندگان
دولتهای روسيّه و انگلستان و ساير مقامات ديپلماتيک از آن مظالم ابراز داشتند سبب شد که
شاه را وادار سازند بر خلاف ارادهاش به هنگامه قتل عامّ بابيان در سالهای نخست دهه ١٨۵٠ که
به قتل عدّه کثيری از اهل ايمان انجاميد و جان حضرت بهاءاللّه را نيز به مخاطره انداخت پايان
دهد. ديگر پادشاهان قاجار در طول قرن بيستم نيز مواظب آرام ساختن آراء عمومی دولتهای
خارجی بودند. در زمان ما نيز سرگذشت قديم تکرار شد يعنی در سال ١٩۵۵ ملّايان دومين
پادشاه سلسله پهلوی را وادار ساختند که موجی از تجاوز و تعدّيات ضدّ بهائی را به راه اندازد. در
اين وقايع با اعتراض سازمان ملل متّحد و نيز مخالفت دولت امريکا مواجه شد و مجبور گرديد که
آن تعدّيات را يکباره متوقّف سازد و اين مداخلات طليعه اقداماتی بود که در موارد مشابه برای
حفظ جامعه بهائی ايران مبذول شد.
در سال ١٩٧٩ که انقلاب اسلامی در ايران شروع شد به نظر می رسيد که چنين مانع و رادع
سياسی از پيش راه روحانيّون برداشته شده است. ملّايان ناگهان خود به قدرت رسيدند و ابتدا
برگزيدگان خود در خارج از حوزه روحانيّت را بر مسند عالیترين مقامات جمهوری اسلامی
نشاندند ولی به زودی آنان را کنار زده اين مناصب را خود به دست گرفتند. "دادگاههای انقلاب"
که تحت مسؤوليّت روحانيّون عاليرتبه بود تشکيل شد و لشکری از "پاسداران انقلاب" که از
پليس سرّی شاه کاربرتر ولی به همان اندازه ظالم و ستمگر بود بر جميع شؤون حيات مردم تسلّط يافت.
با آنکه حکمرانان تازهکار همّشان متوجّه تهديدهائی بود که میپنداشتند از ناحيه دولتهای
خارجی صادر میشود ولی عناصر صاحبنفوذ داخل جرگه ملّايان ملاحظه کردند که بالاخره
فرصتی پيش آمده تا بتوانند جامعه بهائی ايران را نابود سازند. تفاصيل جانکاه چنان حملات
گستردهای موضوع سخن ما نيست امّا آنچه اهمّيّت دارد اينست که ملاحظه کنيم که هزاران نفر از
بهائيان زن و مرد و کودک در سراسر کشور در مقابل آن هجوم با تمام وجودشان ايستادگی
نمودند. به بهای جان ترک ايمان نگفتند و همين مقاومت بهائيان ايران الهامبخش همکيشانشان
در سراسر جهان شد و تمسّک و تعلّقشان را به امر الهی که چنان فداکاریهائی را به وجود آورده
بود صد چندان افزايش بخشيد. فقط بهائيان نبودند که از چنان وقايع هولناکی تأثّر پذيرفتند. حتّی
دهها سال پيش از آن فی المثل در سال ١٨٨٩ يکی از معاريف اهل غرب در باره حماسه
پيشقدمان جانباز امر بهائی چنين نوشته و در شرح بليّات و مصائبی که بر آنان وارد آمده چنين
پيشبينی نموده است:
در زندگی و مرگ اميد اين جانبازان يأس و حرمان نمیپذيرد و آتش عشقشان خاموش
نمیشود، استق امت و پايداريشان تزلزل نمیگيرد. اين است که اين نهضت بديع را ممتاز
میسازد... پايداری در زير چنان شکنجهها و عذابها آسان نيست. پس شايسته است که در
باره چيزی که به اعتقاد اين جانبازان حيات حقيقی بود تحقيق نمائيم. در باره نفوذی که به
عقيده من يقيناً امر بابی (کذا) در آينده خواهد داشت سخنی نمیگويم و نيز از جان تازهای که
شايد اين نهضت در مردمی مرده بدمد چيزی نمینويسم، امّا چه توفيق نصيب آن نهضت
شود و چه به شکست بيانجامد جانبازی و حماسهای که شهيدان بابی آفريدند جاودانی و
شکستناپذير است... چيزی که اميد ندارم بتوانم هرگز بر گفتنش توانا گردم صميميّت و
صداقت و خلوص نيّت و نيز نفوذ اين صميميّت و سجايای ديگر اين جانبازان است که در هر
کس که نزديکشان آيد تأثير شديد مینمايد.١٠٣
چنين سخنان پيش درآمد همان احساساتی است که در سالهای انقلاب اسلامی از طرف افراد
غيربهائی شنيده شد که خود يکی از علل نيرومندی بود که امر حضرت بهاءاللّه را از پرده
مجهوليّت بدرآورد. جنبه روحانی وقايع مهد امراللّه در سخنانی که مذکور شد کاملاً پيداست
يعنی افکار و آراء خارجيان گذشته از انزجاری که از ظلم و ستم بيمعنی و ابلهانه اصحاب تعدّی
يافتند به نحوی روزافزون از رفتار و مقابله بهائيان ايران در مقابل آن مظالم متأثّر گرديدند.
متأسّفانه قرن بيستم شاهد مصائب و مظالمی است که به مظلومان بیشماری وارد آمده است.
امّا آنچه وضع بهائيان را از اوضاع نظيرش به کلّی ممتاز و يگانه میسازد همين رفتاری است که در
مقابله با مصائب از خود نشان دادهاند. بهائيان ايران از آنچه که معمولاً مظلومان را به زانو
درمیآورد سر باز زدند و بهائيان بودند که با پيروی از مؤسّسان مقدّس آئينشان بر دشمنانشان
تفوّق اخلاقی يافتند و ثابت کردند که اين دادگاههای انقلاب يا پاسداران انقلاب نبودند بلکه
بهائيان بودند که شرايط مقابله فيمابين را تعيين نمودند و چنين پيروزی شگفتی بود که غيربهائيان
را شيفته خود ساخت. جامعه ستمديده بهائی نه بر ظالمين حملهای روا داشت و نه از اين بحران
متوقّع منافع سياسی گرديد و نه مدافعان بهائی در ديگر کشورها خواهان تغيير قانون اساسی ايران
شدند و نه طالب انتقام گشتند. آنچه توقّع داشتند عدالت بود و خواهان حقوقی بودند که در
اعلاميّه حقوق بشر مدوّن است که تمام ملل از جمله دولت ايران آن را صحّه گذاشته حتّی
بسياری از آن موادّ در قانون اساسی جمهوری اسلامی نيز آمده است.
اين بحران عالم بهائی را به پيروزی فوق العادهای رسانيد. از بسياری از محافل ملّی که عملاً
تجربهای در ارتباط با مقامات رسمی دولتهايشان نداشتند دعوت شد که به حکومت رجوع
کنند و دولتشان را تشويق نمايند تا از لوايحی که در تشکيلات يا ادارات يا دوائر دستگاههای
سازمان مربوط به حقوق بشر مطرح بود حمايت نمايند. محافل نيز چنان کردند و نتائج فوق
العادهای گرفتند. بيست سال متوالی هر سال قضيّه بهائيان ايران در دستگاههای مربوط به حقوق
بشر مطرح شد و در لوايح پی در پی به تصويب رسيد و سبب شد شکايات بهائيان ايران در
گزارش رابطينی که کميسيون حقوق بشر ملل متّحد تعيين مینمايد منعکس و از آن حمايت شود
و اين پيروزی با تصميمات کميته سوم مجمع عمومی سازمان ملل متّحد استحکامی بيشتر
پذيرفت و رژيم ايران نتوانست از تقبيح بين المللی کشورها از رفتاری که با اتباع بهائی خود
مینمود جلوگيری نمايد و از حمايتی که اکثريّت نمايندگان کشورهای دلسوز عضو کميسيون
حقوق بشر مبذول می داشتند بکاهد. اگر ملاحظه شود که اعضاء کميسيون حقوق بشر مرتّباً تغيير
میيابد و خود کميسيون نيز بايد به نقض حقوق بشر در ساير کشورها که ميليونها نفر را دچار
ساخته رسيدگی نمايد آن وقت اهمّيّت پيروزی بهائيان بيشتر جلوه مینمايد.
به موازات اقدامات برای وارد ساختن فشار مستقيم به دولت ايران قضيّه بهائيان در سراسر
جهان به نحوی بیسابقه در جرائد و مجلّات و رسانههای جمعی منعکس شد. جرائدی از قبيل
"نيويورک تايمز" (The New York Times)، "لوموند" (Le Monde)، "فرانکفورتر آلگماينه
زايتونگ" (Frankfurter Allgemeine Zeitung) که سرحلقه جرائد بين المللی هستند عليه
تعدّيات وارده به بهائيان مقالات مفصّل نوشتند و شبکههای تلويزيونی استراليا و کانادا و امريکا
و برخی از کشورهای اروپائی برنامههای مفصّل و گويائی به صورت مجلّه تلويزيونی پخش کردند.
در سرمقالات جرائد اين مظالم غالباً با عباراتی محکم تقبيح گرديد. تمام اين اقدامات علاوه بر
آنکه به نحوی مؤثّر ضامن دخالت کميسيون حقوق بشر میشد عملاً امر بهائی را شايد برای بار
اوّل به گوش دهها ميليون مردم می رسانيد و تعاليمش را به درستی و با تمجيد و تحسين به خاصّ
و عامّ اعلان مینمود. اين تبليغات و نيز اقدامات مهمّی که در سيستم سازمان ملل متّحد صورت
گرفت به مقامات صاحبنفوذ در سراسر عالم فرصت کافی بخشيد که بتوانند از تعاليم امر بهائی و
از رفتار و خصائل جامعه بهائی خبر گيرند و خود در بارهاش قضاوت نمايند.
يکی از مشکلاتی که در اثر اين تضييقات پيش آمد آن بود که چندين هزار از ايرانيان بهائی
که در خارج به مهاجرت رفته بودند ناگهان فاقد گذرنامه معتبر گشتند و يا عدّه ديگری چون خود
و يا خانوادهشان هدف ستم و کشتار قرار گرفتند ناچار از وطن مألوف گريختند. در سال ١٩٨٣
کانادا که دولتش روی مساعدت داشت تقاضای محفل ملّی آن سامان را به گوش قبول شنيد. دفتر
بين المللی پناهندگان بهائی تأسيس شد و تا چند سال بعد با مساعدت کميسيون پناهندگان ملل
متّحد عدّه ديگری از ممالک درهای خود را به روی بيش از ده هزار بهائی ايرانی گشودند که
بسياری از آنان در آن کشورها به عنوان مهاجر در مراکز لازمه ساکن گشتند.
*****
فقط جامعه بهائی نبود که از اين مبارزات مفصّل بهره برد بلکه سيستم حقوق بشر ملل متّحد
نيز از آن منتفع گرديد. در آغاز چون جمهوری اسلامی روی کار آمد موجوديّت جامعه بهائيان
در ايران مورد تهديد قرار گرفت ولی کميسيون حقوق بشر ملل متّحد به موقع با وجودی که
بعضی از ناظران خارجی طرز کارش را کند و پيچيده ميديدند توانست که رژيم ايران را وادارد
که بدترين مظالم خويش را متوقّف سازد و از اين راه "قضيّه بهائيان ايران" برای کميسيون حقوق
بشر و نيز برای بهائيان پيروزی بزرگی را پديد آورد و مثالی گشت که نشان می داد که چه نيروی
خفتهای در جامعه بشری موجود است که چون با دستگاهی که برای حقوق بشر ساخته شده کار
کند میتواند از مظالمی که صفحات تاريخ بشری را در طيّ اعصار سياه نموده جلوگيری نمايد.
چنين وضعی نمايان میسازد که امر بهائی در حيات جامعه بزرگ غيربهائی چقدر مؤثّر
است. در تاريخ امروز ما صلح جهانی و نيز لزوم اقدامات بين المللی مؤثّرتری که آرمانهای
اعلاميّه حقوق بشر و ميثاقهای مربوط به آن را برآورد چيزهائی است که عالم انسانی بايد برای
حصولش مبارزه نمايد. در عالم کمتر نقطهای میتوان يافت که اقلّيّتها به سبب تعصّبات دينی يا
قومی يا ملّی از حوائج ضروری انسانی خود محروم نباشند. هيچ کس بهتر از جامعه بهائی اين
مطلب را درک نمیکند زيرا جامعه بهائی بدون هيچ مجوّز حقوقی يا اخلاقی ستمهای گوناگون
کشيده و هنوز در بعضی از ممالک میکشد، قربانیها داده و اشکها ريخته امّا از اين عقيده که
کينه و انتقام سبب تباهی روح انسانی است دست برنداشته است. جامعه بهائی بيش از بسياری
جوامع ديگر آموخته است که بدون آنکه وارد هر نوع دستهبندیهای سياسی شود يا به خشونت
و تجاوز دست يازد چگونه از دستگاه حقوق بشر ملل متّحد به نحوی استفاده جويد که مورد نظر
پديدآورندگان اين دستگاه بوده است. امروز جامعه بهائی با اتّکاء به اين تجربه مشغول اجراء
تدابيری است تا در بسياری از کشورها دولتها را تشويق نمايد که برنامههای عمومی برای
آموزش حقوق بشر ترتيب دهند و به وسع خود آنچه در اين راه لازم است فراهم میسازد.
جامعه بهائی در سراسر جهان علمدار ترويج حقوق زنان و کودکان میباشد و از همه بالاتر نمونه
و مثالی برای برادری و مح بّت شده است که افراد بیشماری از غيربهائيان را تشويق نموده و اميد
بخشيده است.
*****
در بحبوحه بحران ايران بيت العدل اعظم ابتکاری ابراز فرمود که اقدامات امور خارجه
جامعه بهائی را ناگهان به سطح کاملاً جديدی ارتقاء داد. در سال ١٩٨۵ بيانيّه "وعده صلح جهانی"
را که خطابی عمومی به مردم جهان بود صادر و از طريق محافل ملّيّه منتشر کرد. در اين بيانيّه بيت
العدل اعظم با بيانی ملايم ولی قاطعانه اعلام کرد که بهائيان مطمئنّند که صلح جهانی مرحله آينده
تکامل جامعه انسانی است و نيز عناصری را از شکلی که اين تحوّل بايد به خود گيرد معيّن ساخت
که بسياری از آنها از اصطلاحات سياسی رايج در بحث صلح عمومی بسی فراتر می رود. بيانيّه
مذکور چنين پايان میيابد:
تجاربی را که جامعه بهائی به دست آورده میتوان به عنوان نمونه و مثالی بارز از اين اتّحاد
روزافزون دان ست... اگر تجربه بهائی بتواند به نحوی از انحاء در افزايش اميد بشر در ايجاد
وحدت عالم انسانی کمک و مساعدتی معنوی بنمايد ما با کمال منّت و سرور آن را به عنوان
نمونه و مثال برای تحقيق و مطالعه جهانيان بر طبق اخلاص مینهيم.١٠۴
هرچند مقصد اوّليّه از صدور اين بيانيّه آن بود که تشکيلات و افراد بهائی در ارتباطشان با دولتها
و سازمانهای مدنی و رسانههای گروهی و شخصيّتهای صاحبنفوذ طريق بحث منسجمی را
بپيمايند امّا فايده ديگری نيز از آن حاصل شد که برای خود جامعه بهائی آموزشی گسترده و
پايدار در بسياری از تعاليم بهائی فراهم آورد. تأثير افکار و انديشههائی که در آن بيانيّه مندرج
است در بسياری از انجمنهای شور روحانی و مطبوعات و مدارس تابستانه و زمستانه بهائی و
بحثهای بين ياران در همه جا مشاهده شد.
از بسياری از جهات میتوان گفت که بيانيّه "وعده صلح جهانی" از سال ١٩٨۵ تا کنون دستور
ف عّاليّت بهائيان با ملل متّحد و سازمانهای تابعهاش را تشکيل می دهد. جامعه بين المللی بهائی به
واسطه حسن شهرتی که به دست آورد در مدّت کوتاهی يکی از پرنفوذترين سازمانهای
غيردولتی ملل متّحد گرديد و چون ديده شد که جامعه بين المللی بهائی از دستهبندیهای سياسی
به دور است روز به روز بيشتر مورد اعتماد قرار گرفت و در حلقههای بين المللی مذاکرات راجع
به ترقّيات اجتماعی به عنوان ميانجی شناخته شد. حسن شهرت جامعه بين المللی بهائی از اين
روی بر همه ثابت و مبرهن گرديد که آن جامعه از اعتمادی که به دست آورده برای پيش بردن
مقاصد و منافع مخصوص خود استفاده نمینمايد و نفع عموم را در نظر دارد. در سال ١٩۶٨ يک
نماينده بهائی به عضويّت کميته اجرائی سازمانهای غيردولتی ملل متّحد انتخاب شد و بعداً مقام
رئيس و نائب رئيس آن کميته را احراز کرد. از آن پس از نمايندگان جامعه بين المللی بهائی
متزايداً دعوت میشد که به عنوان مدير يا رئيس هيأتهای مختلفی از قبيل کميتهها و گروههای
فعّال و هيأ تهای مشاور خدمت نمايند. در چهار سال گذشته نماينده دائمی جامعه بين المللی
بهائی به سمت دبير کنفرانس سازمانهای غيردولتی که هيأت مرکزی تنظيم امور آنها در سازمان
ملل متّحد است برگزيده شده است.
در ترکيب بنای جامعه بين المللی بهائی اصول و طرز کارش انعکاس يافته است و هيچ کس
نيست که بگويد که جامعه بين المللی بهائی گروه ديگری از دلّالهای سياسی حافظ منافع خاصّی
میباشد و با آنکه از تخصّص و منابع اجرائی دو شعبه از تشکيلاتش که يکی مخصوص امور
سازمان ملل متّحد و ديگری مربوط به اطّلاعات عمومی است استفاده کامل میکند باز در نظر
اعضاء ديگر سازمانهای غيردولتی ملل متّحد جامعه بهائی اتّحاديّهای است مرکّب از
"شوراهای" ملّی که اعضای آنها همه به صورت دموکراتيک انتخاب شده و نماينده جميع طبقات
عالم انسانی هستند. نمايندگی بهائی در جلسات بين المللی معمولاً اعضائی را در بر دارد که
برگزيده محافل ملّی میباشند و در موضوعهای مورد بحث صاحب تجربه و در امور ناحيه خود
ماهر و مطّلعند.
اين خصوصيّت مشارکت امر بهائی در حيات اجتماع بشری که در آن اصل محرّکه و روش
فعّال نمايانگر دو بعد مختلف از نحوه واحدی در برخورد با مسائل میباشد قدرت خود را در
يک سلسله از جلسات سران دول و کنفرانسهای ديگر که بين سالهای ١٩٩٠ و ١٩٩۶ توسّط
ملل متّحد برگزار شد به اثبات رساند. در اين دوره شش ساله رهبران سياسی جهان مکرّراً تحت
نظر دبير کلّ ملل متّحد گرد هم آمدند تا در امور مهمّه که بشر در آخرين سالهای قرن بيستم با آن
مقابل است گفتگو نمايند. بر هيچ فرد بهائی پوشيده نيست که دستور جلسات اين کنفرانسهای
تاريخی شباهت نزديکی با تعاليم اصولی ديانت بهائی داشته و اتّفاقاً مراسم قرن صعود حضرت
بهاءاللّه نيز در نيمه راه آن وقايع برگزار شد و از اين روی کنفرانسهای مذکور غير از اهداف
متداولش معنای روحانی ديگری را نيز در نظر بهائيان حائز گرديد.
کنفرا نسهای مذکور از جمله عبارت بودند از "کنفرانس آموزش و پرورش برای همه" در
تايلند (١٩٩٠)، "کنفرانس سران در باره کودکان" در نيويورک (١٩٩٠)، "کنفرانس محيط زيست
سازمان ملل متّحد" در ريودوژانيرو (١٩٩٢)، "کنفرانس جهانی حقوق بشر" که با آشوب و هرج و مرج
در شهر وين تشکيل شد (١٩٩٣)، "کنفرانس بين المللی جمعيّت" در قاهره (١٩٩۴)،
"کنفرانس سران جهان در باره پيشرفت اجتماعی" در کپنهاگ (١٩٩۵)، و مخصوصاً کنفرانس
پرشور زنان در پکن (١٩٩۵). اين کنفرانسها مراحل مهمّی در بحث و مشورت جهانی در باره
مسائلی بود که مردم عالم را گرفتار ساخته است. در جلسات سازمانهای غيردولتی که به موازات
کنفرانسهای مذکور صورت گرفت نمايندگان بهائی که اعضايش از بسياری از ممالک بودند
فرصت يافتند که در همه آنها از جنبههای روحانی و اجتماعی مسائل بحث کنند. اعتماد اعضای
سازمانهای غيردولتی به جامعه بهائی چنان بود که نمايندگان بهائی به کرّات دعوت شدند که در
اين کنفرانسها به جای آنکه فقط ا علاميّهای تسليم کنند به نطق و خطابه برخيزند و چنين امتيازی
که همه شرکتکنندگان خواستارش بودند همواره نصيب نمايندگان بهائی میشد.
*****
در سالهای آخر قرن بيستم بسياری از محافل ملّی در خدمات امور خارج از جامعه بهائی،
خود به کسب پيروزیهای قابل توجّهی موفّق شدند. دو مثال برجسته در اين مطلب ماهيّت و
اهمّيّت چنين پيشرفتی را اثبات مینمايد. يکی موفّقيّتی بود که نصيب محفل ملّی آلمان شد.
داستان از اين قرار است که در محلّی اولياء امور دولتی رأيی صادر کردند که ماهيّت هيأتهای
انتخابی بهائی از لحاظ قانونی با قوانين مدنی آلمان مغايرت دارد. دادگاه عالی آلمان استيناف
محفل روحانی بهائيان توبينگن را قبول کرد و چنين رأی داد که نظم اداری جزء لايتجزّی از دين
بهائی است و از عقايد بهائی انفکاک ندارد. دادگاه عالی رسيدگی به اين قضيّه را در حوزه
اختيارات خود شمرده و در توجيه اين مطلب شواهدی آورد مبنی بر اينکه آئين بهائی خود يک
ديانت است. چنين رأيی در جامعهای مثل آلمان بسيار اهمّيّت دارد زيرا اصحاب کليسا که
مخالفين امر بهائی در آن کشورند مدّتهاست میکوشند امر بهائی را يک فرقه و يا مذهب جلوه
دهند. نظر به اهمّيّت موضوع قسمتی از رأی دادگاه را نقل میکنيم: "ماهيّت امر بهائی به عنوان
يک دين و جامعه بهائی به عنوان يک جامعه دينی چه در حيات روزانه و چه در سنّت فرهنگی و
رأی عامّه و چه بنا بر علم تطبيق اديان واضح است و شکّی در آن نيست."١٠۵
امّا اين جامعه بهائی برزيل بود که در مسير روابط خارجی بهائی به ظفری دست يافت که تا
کنون در تاريخ امراللّه بینظير است. روز ٢٨ می ١٩٩٢ عالیترين مجمع قانونگزاری کشور يعنی
مجلس نمايندگان برزيل به مناسبت انقضاء يک قرن از صعود حضرت بهاءاللّه جلسهای
مخصوص در پارلمان آن کشور تشکيل داد. ناطق مجلس پيام بيت العدل اعظم را در جلسه
قرائت کرد و نمايندگان تمام احزاب پارلمان يک يک برخاسته از سهمی که امر بهائی و بنيانگذار
آن حضرت بهاءاللّه در بهبود اوضاع نوع انسان داشتهاند تقدير نمودند. در خطابه مؤثّری که يکی
از نمايندگان بانفوذ پارلمان ايراد کرد تعاليم بهائی را چنين وصف کرد: "بزرگترين اثر دينی که تا
به حال از قلم شخصی واحد صادر شده است."١٠۶
چنين تمجيد و توصيفی از ماهيّت امر بهائی و خدمات محوّلهاش در جهان که از بالاترين
مقامات قضائی و قانونگزاری دو کشور بزرگ جهان صادر شد پيروزی روحانی بزرگی است که
از پيروزی در ميدان تبليغ کمتر نيست زيرا از آن راه درهائی گشايش میيابد که نفوذ پيام
شفابخش حضرت بهاءاللّه را به حيات اجتماع انسان منتقل میسازد.
فصل يازدهم
حضرت عبدالبهاء برای آنکه مخاطبين خويش را از کيفيّت تحوّل آينده اجتماع باخبر نمايد از
تشبيه نور استفاده و اعلان فرمود که وحدت و يگانگی قوّهای است که سبب روشنی و پيشرفت
جميع مساعی بشر میگردد و قرنی را که در پيش است آيندگان به عنوان "قرن انوار" خواهند ناميد
زيرا که در آن قرن حقيقت وحدت عالم انسانی بر جهانيان معلوم خواهد شد و بالنّتيجه کار بنای
جامعه جهانی که بر اصول عدالت استوار باشد آغاز خواهد شد.
چنين بينشی در بسياری از الواح و خطابات حضرت عبدالبهاء مکرّر آمده و نمونه کاملش را
در لوحی خطاب به جين اليزابت وايت (Jane Elizabeth Whyte) همسر رئيس سابق کليسای
"فری چرچ" (Free Church) اسکاتلند میتوان ديد. خانم وايت بسيار طرفدار تعاليم بهائی بود
و حضرت عبدالبهاء را در عکّاء زيارت کرده بود و بعداً از ايشان در شهر ادينبورگ پذيرائی
گرمی نمود. حضرت عبدالبهاء به خانم وايت مرقوم فرمود:
ای محترمه، در دورههای سابق هرچند ائتلاف حاصل گشت ولی به کلّی ائتلاف من علی
الارض غيرقابل بود زيرا وسائل و وسائط اتّحاد مفقود... حال وسائل اتّصال بسيار... لهذا
اتّفاق کلّ و اتّحاد عموم ممکن الحصول و اين اسباب از معجزات اين عصر مجيد و قرن عظيم
است و قرون ماضيه از آن محروم زيرا اين قرن انوار عالمی ديگر و قوّتی ديگر و نورانيّتی
ديگر دارد. اين است که ملاحظه مینمائی... آثارش از افق عالم نمودار گشته. شمع اوّل
وحدت سياسی است و جزئی اثری از آن ظاهر گرديده. و شمع دوم وحدت آراء در امور
عظيمه است، آن نيز عنقريب اثرش ظاهر گردد. و شمع سوم وحدت آزادی است، آن نيز
قطعيّاً حاصل گردد. و شمع چهارم وحدت دينی است، اين اصل اساس است و شاهد اين
وحدت در انجمن عالم به قوّت الهيّه جلوه نمايد. و شمع پنجم وحدت وطن است، در اين
قرن اين اتّحاد و يگانگی نيز به نهايت قوّت ظاهر شود. جميع ملل عالم عاقبت خود را اهل
وطن واحد شمارند. و شمع ششم وحدت جنس است، جميع من علی الارض مانند جنس
واحد شوند. و شمع هفتم وحدت لسان است يعنی لسانی ايجاد گردد که عموم خلق تحصيل
آن نمايند و با يکديگر مکالمه کنند. اين امور که ذکر شد جميعاً قطعيّ الحصول است زيرا
قوّتی ملکوتيّه مؤيّد آن.١٠٧
دهها سال و شايد زمانی بسيار بيشتر لازم است تا پيشبينیهای مندرج در اين سند مهمّ کاملاً
وقوع يابد امّا امروز ملاحظه میکنيم که چارچوبه اصلی چنان وعدههائی در سراسر جهان برقرار
گرديده است. مثلاً در سير وحدت نژادی و وحدت دينی که به تصريح در بيان حضرت عبدالبهاء
ذکر شده با وجود مخالفت عدّهای پيشرفتی شايان رخ داده و لزوم وحدت زبان و نياز به زبان بين
المللی نيز از جميع جهات احساس میشود. چنان که با نبودن زبان بين المللی، سازمان ملل متّحد
و بسياری از جامعههای غيردولتی مجبور شدهاند که چند زبان رسمی برای خود برگزينند و تا
زمانی که توافق بين المللی در تعيين زبانی عمومی حاصل نگردد اين مشکل حلّ نخواهد شد. امّا
ترقّياتی از قبيل توسعه و تعميم اينترنت، اداره ترافيک هوائی و اصطلاحات فنّی از هر قبيل و
مسائل مربوطه به تعليم عمومی سبب شده که تا حدّ زيادی از زبان انگليسی برای رفع احتياجات
عمومی استفاده میشود.
مفهوم "وحدت آراء در امور عظيمه" که در اوائل قرن بيستم حتّی ذرّهای در مرام و
آرمانهای کسی ديده نمیشد نيز امروز در همه جا در برنامههای پيشرفت اقتصادی و اجتماعی و
کمکهای انسانی و نگرانی در باره محيط زيست در خشکی و دريا عيان گرديده است. امّا راجع
به "وحدت سياسی" حضرت وليّ امراللّه بيان داشتهاند که مقصود وحدتی است که دول حاکمه
بين خود قرار دهند و آن جريانی تدريجی است که در مرحله کنونی تاريخ، تأسيس سازمان
ملل متّحد نمايشی از آن است. "وحدت وطن" متوجّه واقعيّت امروز است که مردم جهان هرچند با
هم اختلاف داشته باشند باز اکثراً پذيرفتهاند که همه ساکنان يک وطن جهانيند.
امّا "وحدت آزادی" امروز آرزوی جمعيّت کره زمين گرديده است و از تحوّلات بزرگی که
در اين باره به وجود آمده و شايد در ضمير منير حضرت عبدالبهاء نيز وجود داشته نابودی
شگفتانگيز استعمار و بالنّتيجه ترويج خودمختاری است که يکی از خواصّ برجسته هويّت ملّی
در آخر قرن بيستم است.
با وجود تهديدهای گوناگونی که در مقابل آينده بشر قرار گرفته هر چه باشد نمیتوان منکر
شد که در قرن بيستم وقايعی رخ داده است که جهان را دگرگون ساخته و اگر به خاطر آيد که هيأت
و کيفيّت اين تحوّلات را ندائی الهی با اطمينان توصيف و پيشگوئی فرموده است بايد هر
خردپيشه بلندانديشهای را در همه جا به تأمّل و تفکّر وادار سازد.
*****
تغييراتی که در حيات اجتماعی و اخلاقی بشر پديد آمد چنان مقبول افتاد که مجامع بين
المللی تحت سازمان ملل متّحد را بر آن داشت که در آخر قرن بيستم پايان هزارهای و آغاز هزاره
ديگر را با تشکيل جلسات بزرگ عمومی نشان گذارد. از ٢٢ تا ٢۶ می سال ٢٠٠٠ نمايندگان بيش
از يک هزار سازمان غيردولتی به دعوت کوفی عنّان (Kofi Annan) دبير کلّ ملل متّحد در
نيويورک گرد آمدند. در بيانيّهای که پس از آن جلسه صادر شد نمايندگان جامعه مدنی جهان
تعهّد خود را به اين آرمان اعلان نمودند که "ما يک خانواده بشری هستيم و با وجود تفاوتهائی
که داريم در يک وطن مشترک زيست میکنيم و در يک جهان با آرامش و مدارا و عدالت که
اصول جهانی دموکراسی راهنمای آنست شريک و سهيم هستيم."١٠٨
کمی بعد از اين جلسه از ٢٨ تا ٣١ اوت سال ٢٠٠٠ در مجمع ديگری رهبران اکثر جوامع دينی
نيز در مرکز سازمان ملل متّحد اجتماع نمودند. دبير کلّ جامعه بين المللی بهائی نماينده بهائيان
بود که در يکی از جلسات عمومی آن اجتماع سخن راند. از نظر هيچ بينندهای هرگز پوشيده
نمیماند که رهبران اديان رسماً جوامع خود را دعوت نمودند که "حقّ آزادی اديان را محترم
شمارند و راه آشتی پويند و يکديگر را ببخشايند و زخمها را مرهم نهند."١٠٩
اين دو واقعه مقدّماتی راه را برای اجتماع ديگری به نام مجمع سران در جشن هزاره فراهم
آورد و از ۶ تا ٨ سپتامبر سال ٢٠٠٠ يک صد و چهل و نه نفر از سران ممالک و رؤسای دول گرد
هم آمدند و به مشورت پرداختند تا به ملّتهای خويش اميد و اطمينان بخشند. اين کنفرانس
سران قدم مغتنمی برداشت و از سخنگوی مجمع سازمانهای غيردولتی دعوت گرديد که از
نگرانیهائی که در جلسات مقدّماتی از طرف آن مجمع شناسائی شده بود سخن راند. شخصی
که به چنين افتخاری مفتخر شد نماينده اصلی جامعه بين المللی بهائی بود که به سمت يکی از
رؤسای مشترک مجمع هزاره به سخن پرداخت، و اين امر سبب شادمانی بهائيان شده آن را بسيار
پرمعنی تلقّی کردند. هيچ امری تفاوت بزرگ بين سالهای ١٩٠٠ و ٢٠٠٠ را به اين خوبی آشکار
نمیکند مگر متن قطعنامهای که سران کشورها صادر کردند. اين قطعنامه به امضاء تمام
شرکتکنندگان رسيد و به مجمع عمومی ملل متّحد احاله شد: "ما در اين موقع تاريخی جدّاً تأکيد
میکنيم که سازمان ملل متّحد خانه مشترک ضروری تمام خا ندان بشری است و همه تحقّق آمال
خود را برای صلح و همکاری و پيشرفت از آن میجوئيم. لهذا حمايت بیشائبه خود را از اين
مقاصد مشترک متذکّر و کوشش در راه وصولش را متعهّد میگرديم."١١٠
در خاتمه اين سلسله اجتماعات آقای عنّان خود در مجمع سران جهان به فصاحت
و صراحتی تمام که گوئی انعکاسی از ندای صريح حضرت بهاءاللّه به ملوک و سلاطين يعنی
اسلاف سران حاضر در آن مجمع بود چنين سخن راند: "اين در قبضه شماست و از اين روی
مسؤوليّت شماست که به اهدافی که خود تعيين کردهايد واصل گرديد. فقط شمائيد که در مورد
اينکه ملل متّحد در مبارزهاش پيروز شود تصميم میگيريد. "
*****
با وجود اهمّيّت تاريخی آن جلسات و با وجودی که اکثر رهبران سياسی و مدنی و دينی بشر
در آنها شرکت جستند مجمع سران در هزاره مذکور در اکثر ممالک چندان اثری بر افکار
عمومی باقی نگذاشت. برخی از واقعا ت محلّ توجّه وافی رسانههای جمعی قرار گرفت امّا
سرمقالاتی که در اين باره نوشته شد و برنامههای خبری که پخش شد حاکی از شکّ و ترديد و
حتّی بدبينی بود که از نظر خوانندگان و شنوندگان پوشيده نمیماند. اين تفاوت آشکار بين
واقعهای که حقّاً میتوانست نقطه عطفی در تاريخ بشر محسوب شود با عدم شور و حرارت و
حتّی علاقه در بين مردمی که بنا بود از آن بهره گيرند شايد بزرگترين تضادّی است که میتوان
در مراسم هزاره ملاحظه کرد و اين خود عمق بحرانی را نشان ميدهد که جهان در پايان قرن
بيستم به آن دچار است و طيّ آن دو سير ترکيب و تحليل که در صد سال گذشته شدّت يافته به نظر
می رسد هر روز بر سرعتش افزوده میشود.
آنان که آرزومندند که اظهارات بصيرتمندانه سران جهان را باور نمايند در چنگال دو پديده
اسيرند که آن آرزو و اعتماد را تضعيف میکند. اوّل همان است که به تفصيل در اوراق گذشته
نوشتيم که انهدام پايه اخلاقی جامعه انسانی سبب شده که اکثر مردم جهان در سرگردانی دست و
پا زنند و در دنيائی که روز به روز بيش از پيش خطرناک و غير قابل پيشبينی میشود نقطه اتّکائی
نداشته باشند. اگر بگوئيم که اين سير تقريباً به آخر رسيده اميد باطلی را ترويج کردهايم. ممکن
است ملاحظه کنيم که کوششهای شديدی در عالم سياست صورت میگيرد و پيشرفتهای
علمی برجستهای متمادياً به دست میآيد و يا اوضاع اقتصادی برای قسمتی از عالم انسانی بهبود
میيابد امّا در اين تحوّلات هرگز اميد واقعی نمیتوان يافت که زندگانی با امن و امانی برای فرد يا
از آن مهمّتر برای فرزندانش تأمين شود. چنان که حضرت شوقی افندی انذار فرموده يأس و
حرمانی که رواج فساد در دستگاههای سياسی در تودههای مردم توليد میکند حال شيوع
عمومی يافته است. هرج و مرج چون مرضی مسری شهرها و روستاهای بسياری از کشورها را
فراگرفته است. زمام امور اجتماعی از دست رفته است. روشهای افراطی و منحرف را به بهانه
حقوق بشر مشروع شمردن، هنرها و جرائد و رسانههای جمعی منحطّ و تجاوز و خشونت را در
سراسر عالم تجليل نمودن، همه اينها و ساير مظاهر هرج و مرج اخلاقی از آيندهای خبر می دهد
که قوّه مخيّله را فلج میکند. در برابر اين منظر وحشتناک روشنفکران زمانه که از ناچاری در پی
يافتن فضيلتی در اين واقعيّات تيره و تار هستند اصطلاحی را برای اقناع خود ساخته و رسالت
خود را "بنيادشکنی" (deconstructionism) قرار دادهاند.
دومين تحوّلی که اميدها را به آينده سلب میکند موضوع برخی از دردآورترين مذاکرات
مجمع سران در جشن هزاره بود. انقلابی که در عرصه اطّلاعات در دهه آخر قرن با اختراع شبکه
جهانی کامپيوتری (World Wide Web) به وجود آمد بسياری از فعّاليّتهای بشری را چنان
دگرگون ساخت که هرگز بازگشتپذير نيست. سير "جهانی شدن" (globalization) که طيّ
چندين قرن خطّی صعودی پيموده بود در اثر نيروهائی جديد چنان قوّت گرفت که از تصوّر
بسياری از مردم بيرون است. نيروهای اقتصادی که از قيود سنّتی آزاد شدند در آخرين دهه قرن
بيستم نظامی جديد در طرح و توليد و توزيع ثروت در جهان به وجود آوردند. دانش به عنوان
کالائی گرانبهاتر از سرمايه اقتصادی و منابع مادّی به بازار آمد. به طرفة العينی مرزهای ملّی که از
قبل مورد هجوم واقع شده بود چنان از هم گسيخت که بالنّتيجه حال مبالغ هنگفت ارز به فرمان
يک اشاره کامپيوتری از آن مرزها در يک آن عبور میکند. فعّاليّتهای توليدی پيچيده چنان از
نو ترتيب و آرايش يافت که میتواند اقتصادهای موجود را با کمک شرکتکنندگان متخصّص از
هر کشوری که باشند به هم تلفيق بخشد و بازدهی آنها را به حدّ اکثر رساند. اگر ما افق فکری خود
را پائين ببريم تا به جائی که فقط از نظر ملاحظات مادّی قضاوت کنيم توانيم گفت که کره زمين
هماکنون صورت "يک وطن" و ساکنان بلاد مختلف حال حکم "اهل آن" را يافته است.
امّا اين تحوّل عظيم تنها تحوّلی اقتصادی نيست و مفهوم "جهانی شدن" به نحوی فزاينده
ابعادی سياسی و اجتماعی و فرهنگی به خود میگيرد و معلوم شده که قدرت دولتهای ملّی
که روزگاری صاحباختيار و حافظ سرنوشت بشر بودند به شدّت کاهش يافته و هرچند هنوز
دولتهای ملّی نقش مهمّی را بازی میکنند ولی بايد برای مراکز قدرت جديد از قبيل
شرکتهای عظيم چند ملّتی، تشکيلات ملل متّحد، سازمانهای غيردولتی از هر قبيل و
دستگاههای گسترده رسانههای جمعی جای باز کنند زيرا همکاری تمام آنها برای موفّقيّت غالب
برنامههای اقتصادی و اجتماعی اهمّيّت حياتی دارد. همچنان که مرزهای ملّی ديگر مانعی برای
ردّ و بدل پول و سرمايه يا کوچ کردن شرکتهای بزرگ به ممالک مختلف نمیباشد به همان
طريق در ترويج و تبادل دانش نيز مانع مؤثّری را به وجود نمیآورد. مخابرات اينترنت که قادر
است در چند ثانيه متون کتابخانهای را که محصول صدها سال مطالعه بوده است به جای ديگری
منتقل کند حيات علمی و عقلی هر کسی را که از آن وسيله استفاده تواند کرد غنی میسازد و ضمناً
آموزش بسيار پرمايهای را در ميدان فنون و مشاغل مختلفه فراهم میآورد. چنين سيستمی که
شصت سال قبل حضرت وليّ امراللّه آن را پيشبينی فرمود باعث ايجاد حسّ جامعه مشترکی در
استفادهکنندگان آن میگردد که ديگر فاصله فرهنگی و جغرافيائی در آن حکمی ندارد.
فوايدی که از اين سيستم عايد ميليونها مردم میشود بديهی و چشمگير است. ارزانی و
سودمندی اين سيستم که فعّاليّتهای رقيبان پيشين را هماهنگ میسازد سبب گرديد که خدمات
و کالا را در دسترس جمعيّتهائی گذارد که قبلاً هرگز اميد دسترسی به آنها را نداشتهاند. افزايش
فوق العاده سرمايههائی که برای پژوهش و پيشرفت جمع آمده کيفيّت و تنوّع چنين فوايدی را
گستردهتر میکند. سيستم مزبور در ازدياد فرصتهای حرفهای و شغلی تأثير مستقيمی بر جای
نهاده است، زيرا فعّاليّتهای تجاری و اقتصادی از پايگاه خود در کشوری به آسانی به کشور
ديگر منتقلشدنی گشته و حذف موانعی که در راه تجارت بين ممالک وجود داشت قيمت کالا را
نيز برای مصرفکننده پائين آورده است. لهذا هر فرد بهائی قوای نهفته در چنين تحوّلاتی را برای
پايهگذاری بنای جامعهای جهانی که در آثار حضرت بهاءاللّه پيشبينی شده است به آسانی
میتواند مشاهده نمايد.
سير به سوی جامعه جهانی به جای آنکه تو ليد خوشبينی نسبت به آينده نمايد برعکس در
نظر عدّه روزافزونی از مردم در اطراف جهان تهديد اصلی برای همان آينده شمرده میشود.
تظاهرات و آشوبهائی که در طول دو سال گذشته حول جلسات سازمان بازرگانی جهانی و
بانک جهانی و صندوق بين المللی پول به راه افتاد عمق ترس و مخالفتی را نشان می دهد که مسألهء
جهانی شدن جامعه در دلها پديد آورده است. انعکاس اين تظاهرات غيرمنتظره در جرائد
توجّه عامّه را به اعتراضاتی که عليه نابرابری در تقسيم منافع و فرصتها میشود جلب نموده
چهکه معترضان معتقدند که جهانی شدن سبب تشديد آن نابرابریها میشود و نيز تظاهرات
مذکور هشدار می دهد که اگر سريعاً کنترل مؤثّری به عمل نيايد نتيجهاش از لحاظ اجتماعی و
سياسی و اقتصادی و محيط زيست بسی هولناک و فاجعهانگيز خواهد ب ود.
چنين نگرانی کاملاً بجا به نظر می رسد. تنها آمار اقتصادی که در دست است تصويری از
اوضاع کنونی جهان فراهم می دارد که بسيار سبب تشويش و پريشانی است. فاصله روزافزون بين
يک پنجم جمعيّت جهان در کشورهائی که بالاترين درآمد را دارند و يک پنجم ديگر که دارای
پائينترين درآمدند داستان سوزناکی را بيان میکند. گزارشی که در باره رشد و نموّ انسانی از
طرف سازمان توسعه و رشد ملل متّحد در سال ١٩٩٩ منتشر شد تفاوت بين اين دو دسته را در
سال ١٩٩٠ به مقياس شصت بر يک تعيين نمود يعنی گروهی از آدميان به شصت درصد از ثروت
جهان دسترسی داشتند و گروهی ديگر که از لحاظ تعداد به همان اندازه بودند فقط به يک
درصد. اين گروه فعلاً میتوانند قوت لايموتی داشته باشند. مشکل اينجاست که تا ١٩٩٧ که
جريان جهانی شدن جامعه انسانی سرعت گرفت فاصله بين دو گروه مذکور طيّ هفت سال به
نسبت هفتاد و چهار بر يک افزايش يافت. در اين ارقام بيليونها نفر که در برزخ تنگ بين آن دو
گروه زيست میکنند و هر روز فقيرتر میشوند به حساب نيامدهاند. اين جريان خطرناک به جای
آنکه مهار شود بر سرعتش میافزايد. داوری در باره آينده بشريّت با ملاحظه محروميّت و يأسی
که دو سوم جمعيّت زمين را فراگرفته همراه بوده، اينست که میبينيم که چرا برگزاری مراسم
هزاره از طرف سران کشورها که با هر معيار معقولی واقعه تاريخی بوده است با سردی و بيعلاقگی
مقابل شد.
جهانی شدن بالذّات از خواصّ سير تکاملی جامعه انسانی است و با خود فرهنگی اجتماعی
اقتصادی همراه آورده است که از لحاظ عملی عبارت از آن جهانی است که در آن آمال نوع بشر
در قرن بيست و يکم دنبال خواهد شد. هيچ ناظر بيطرفی اگر در قضاوتش منصف باشد نمیتواند
منکر شود که هر دوی آن عکسالعملهای متضادّ در حدّ خود صحيح و درست است. وحدت
جامعه انسانی که در بحبوحه آتشهای قرن بيستم به قالب ريخته شده حقيقتی است که هر روز
باب امکانات عظيم تازهای را میگشايد. حقيقت ديگری نيز هست که بر هيچ خردمند
هوشمندی پوشيده نيست که عدالت يگانه وسيلهای است که میتواند قوای پرتوان نهفته را مهار
کرده آن را در راه ترقّی تمدّن به کار اندازد. لازم نيست کسی غيبگو باشد تا تشخيص دهد که
سرنوشت انسانيّت در قرنی که آغاز گشته با حصول ارتباط بين دو نيروی اصلی معيّن میشود که
در سير تاريخ مدخليّت داشته يعنی دو اصل جدائیناپذير وحدت و عدالت.
*****
در پرتو تعاليم حضرت بهاءاللّه بزرگترين خطری که بحران اخلاقی و عدم عدالت و
نابرابری مربوط به جهانی شدن در شکل کنونی آن در بر دارد اين طرز فکر فلسفی است که سعی
دارد اين نقائص و شکستها را توجيه نمايد. اضمحلال مرامهائی از قبيل کمونيسم و فاشيسم را
نبايد چنين تعبير کرد که مرامپرستی منسوخ گشته است. بر عکس هرگز در جهان جامعهای نبوده
است که هر قدر تابع فلسفهای عملی به يکی از صورتهای گوناگون آن باشد از يک نوع تعبير
بنيادی واقعيّت به عنوان قوّه محرّکهاش استفاده نکرده باشد. امروز چنين نظام انديشه و چنين
مرامی بدون معارض در همه جا موجود است و تحت عنوان "تمدّن غربی" معروف است و وقتی
میگوئيم "تمدّن غربی" مراد ما از لحاظ سياسی و فلسفی نوعی از روش نسبيّتگرائی آزادی
است و از لحاظ اقتصادی و اجتماعی سيستم سرمايه داری میباشد و اين دو سيستم ارزشها يعنی
آزادی و سرمايه داری حال چنان به هم تلفيق شده و مکمّل يکديگر گشته است که در دنيای
امروز هر دو را يکی دانسته و آن را يگانه جهانبينی جامعش میشناسند.
منافع سيستم مذکور از لحاظ آزادی فردی و رفاه اجتماعی و پيشرفت علمی که نصيب اقلّيّت
مهمّی از مردم کره زمين است هرگز هيچ خردمندی را از اين غافل نمیسازد که سيستم مذکور
چقدر از نظر اخلاقی و عقلانی ورشکسته است. هرچند اين سيستم مانند نظامهای گذشته سهم
بزرگی در پيشرفت تمدّن داشته است امّا در عين حال چنان که در نظامهای پيشين نيز بوده قادر
نيست به نيازها و حوائج جهان امروز بپردازد، جهانی که خردمندان قرن هيجدهم که پايهگذاران
نظام کنونی بودهاند هرگز تصوّرش را هم نمیکردند. هنگامی که حضرت شوقی افندی سؤال
ذيل را مطرح فرمود فقط سلطنتها و دستگاه اديان و مرامهای استبدادی مورد نظر حضرتش
نبود: "چرا (آن نظامها) را در جهانی که محکوم به قانون قطعی تحوّل و تدنّی است بايد از فساد که
تدريجاً جميع مؤسّسات انسانی را فرا خواهد گرفت مصون و مبرّی انگاشت؟"١١١
حضرت بهاءاللّه به پيروان خود سفارش میفرمايند که با چشم خود مشاهده کنند نه با چشم
ديگران و به معرفت خود دريابند نه با معرفت همسايگان. بدبختانه آنچه بهائيان در جامعه کنونی
میبينند اينست که انبوه خلائق دچار استثمار لگامگسيخته اصحاب حرص و طمع گشته و عذری
را که استثمارکنندگان برای توجيه اين وضع میتراشند اينست که "نيروهای بلااراده بازار" حاکم بر
اوضاع است. آنچه بهائيان در جامعه کنونی میبينند انهدام پايههای اخلاقی است که جنبه حياتی
برای آينده بشر دارد و میبينند که همه جا خودپرستی حاکم بر رفتار بشر امروز است که آن را
آزادی بيان مشروع میشمارند. بهائيان امروز مبارزهشان با هجوم مادّهپرستی تعصّبآميز است
که مردمان آن را بر اساس علم دانسته منظّماً میکوشند که هر نوع ضربان روحانی را که در نزد
بهائيان شؤون اصلی حيات است و از ضمير و وجدان انسان میتراود از حيات فکری و صفحه
انديشه بشری بزدايند.
برای يک فرد بهائی مسائل نهائی مسائلی روحانی هستند. امر بهائی حزبی سياسی نيست،
مرامی نيست و دستگاهی نيست که عليه نقائص اجتماع به تحريکات سياسی از هر قبيل بپردازد.
سير تحوّلی که امر بهائی به راه انداخته پيشرفتش بر اثر تحوّل اساسی در وجدان آدمی است و هر
کس که بر خدمت امر بهائی قيام کند جهادی در مقابل خويش دارد که بايد خود را از تعلّق به
افکار و اولويّات موروثی که مغاير و مخالف با اراده الهی در اين عصر بلوغ انسان است به کلّی
برهاند. عجب آنکه در نظر بهائيان حتّی رنج و حرمان ناشی از اوضاع و احوال کنونی که وجدان
انسان را میآزارد خود جريان آزادی روحانی را مدد مینمايد و سبب تسريع آن میگردد. زيرا
چنين نااميدی بهائيان را وادار میکند که به حقيقتی سر تمکين فرود آورند که مکرّراً در آثار
بهائی بدان تأکيد گشته است: "ما اراد اللّه من الارض و ما عليها الّا قلوب عباده و جعلها عرشاً لظهور
تجلّياته اذاً قدّسوها عن دونها ليرتسم عليها ما خلقت لها."١١٢
فصل دوازدهم
در سرآغاز انجيل يوحنّا می خوانيم که "ابتدا کلمه بود." اين آيه دو هزار سال است که خوانندهاش
را مجذوب ساخته است. اين عبارت ادامه میيابد و با صراحت و سادگی شگرفی به بيان حقيقت
اصلی تمام اديان پرداخته که پی در پی در تمدّنهای متوالی در طيّ اعصار گذشته به تحقيق
رسيده است: "او در جهان بود و او سازنده جهان بود." هر زمان که موعود الهی ظاهر شد جامعه
اهل ايمان گرد اين نقطه مرکزی که صاحب امر و حيات روحانی آنان بود جمع آمدند و نظام
ارزشهای جديدی به وجود آمد و وجدان و رفتار افراد انسانی ترتيبی تازه يافت. علم و صنعت
و هنر نيز جواب مساعد داد. بالاخره قوانين و تشکيلات امور اجتماعی از نو ساخته شد. تمدّنی
نوين ظاهر شد و کمکم به پيش رفت و کسی بر مقاومتش قادر نيامد. تمدّنی که آمال بشر را
برمیآورد و استعدادهای نهفته ميليونها نفر را چنان به عرصه شهود می رساند که بنيان جهانی
نوين مرتفع میگشت، جهان نوينی که برای اهل ايمان که معتقدند "کلّ به وجود او قائمند و از
فيض او ظاهر و به او راجع"١١٣ واقعیتر از جهانی است که بر پايه مادّی اين عالم خاک استوار
است. در قرنهای بعد از هر ظهوری جامعه انسانی همواره اساس يکپارچگی و اعتماد به نفس
خود را بر آن قوّه محرّکه روحانی که سبب پيدايش جامعه گرديده استوار میسازد.
با ظهور حضرت بهاءاللّه داستان مذکور دوباره تکرار شد با اين تفاوت که اين ظهور جديد
تمام جمعيّت زمين را در بر میگيرد. در وقايع قرن بيستم میبينيم که ظهور جديد اوّلين مراحل
تحوّل بين المللی جامعه انسانی را بنيان نهاد چنان که حضرت بهاءاللّه میفرمايند:
و اشهد بانّ من اوّل کلمة خرجت من فمه... انقلبت الاشياء کلّها و السّماء و ما فيها و الارض و
من عليها و بها انقلبت حقائق الوجود و اختلفت و تفرّقت و انفصلت و ائتلفت و اجتمعت و
ظهرت الکلمات التّکوينيّة فی عالم الملک و الملکوت و الظّهورات الواحديّة فی عالم
الجبروت و الآيات الاحديّة فی عالم اللّاهوت.١١۴
حضرت شوقی افندی سير اتّحاد عالم را "نقشه عظيم" الهی نام نهاد که اجرائش پيوسته نيرو
میگيرد و ادامه میيابد تا نوع انسان در جامعه جهانی متّحد شود، بنيان جنگ را براندازد و خود
حاکم بر سرنوشت عمومی خويش گردد. تلاشهائی که در قرن بيستم پديد آمد جز اين نبود که
تغييرات اساسی را در جهتی قرار داد که با نقشه الهی منطبق بود و اين تغييرات بازگشتناپذير
است. بعضی از عناصر جامعه هستند که گاه به شدّت به هوس میافتند که به روشهای قديم باز
گردند امّا راه ارتجاع و بازگشت به کلّی مسدود است.
اهمّيّت تحوّل شگرفی که پيدا شد بر کسی پوشيده نيست امّا اين تازه اوّل کار است و به فرموده
حضرت وليّ امراللّه بالمآل به زمانی منتهی میشود که در آن شؤون روحانی بر وجدان انسانی
چيره گردد و تمدّنی جهانی بر حسب مشيّت الهی پديدار گردد. ذکر اين مقصد و مآل نمايانگر
آن است که هنوز نوع انسان راه درازی را بايد بپيمايد. زيرا همه تحوّلات سياسی، اجتماعی و
نظری که در قرن گذشته حاصل شد با مقاومت شديد تمام طبقات اجتماع از حکومت گرفته تا
رعيّت رو به رو گشته است و آن تغييرات فقط بر اثر تحمّل مصائب و رنجهای فراوان حاصل شد
و درست نيست اگر تصوّر کنيم که مبارزاتی که لازمه تغييرات آينده است مصائب و عذابهای
کمتری را برای نوع انسان که هنوز نيرويش را در غفلت از جنبههای روحانی مصرف میکند در
بر داشته باشد. کلمات حضرت وليّ امراللّه در باره نتائج سختدلی و لجاجت بشر در اين مورد
جای تأمّل است: "بليّاتی که تصوّرش را نتوان کرد، بحرانهائی که به خوابش نتوان ديد، انقلابات،
جنگ، قحط و غلاء و آفات همه دست به دست هم دهند تا در دل و جان بشر غافل حقايق و
اصولی را حکّ نمايند که همواره از شناسائی و پيرويشان سر پيچيده است."١١۵
*****
هنوز يک ثلث قرن بيستم نگذشته بود که حضرت شوقی افندی پيروان حضرت بهاءاللّه را به
درک و فهمی از امر الهی عميقتر از هميشه دعوت فرمود زيرا امر بهائی به نقطهای رسيده بود که
ديگر خود را به عنوان "نهضتی يا مجمع اخوّتی" تعريف نمیکرد اگرچه اين تعبيرات در زمانی که
امر بهائی تازه به ديار غرب معرّفی میشد شايد مناسب بود. امّا حال يعنی "وقتی که نظام بهائی هر
روز گستردهتر میشود اطلاق چنان تعبيراتی بر آن بسيار نارسا و خالی از انصاف است" و حتّی
اطلاق تعبير ساده دين به مفهوم عامّه بر امر بهائی درست نيست. به فرموده حضرت وليّ امراللّه
امر بهائی: "ثابت کرد که ادّعايش و عنوانش دين جهانی است و مقصدش ايجاد يک جامعه متّحد
المرام عالمگير است که در ميقات معيّن تأسيس نمايد. جامعهای که هم موجد و هم حافظ صلح
اعظمی است که حضرت بهاءاللّه اعلانش فرموده."١١۶
چون از قرن بيستم مدّتی گذشت همان قوّه خلّاقهای که حسّ وحدت عالم انسانی را در عامّه
مردم جهان بيدار میساخت قوای نهفته در امر بهائی را نيز سريان می داد و به آن نقش جديدی
در شؤون بشری میبخشيد. در بيست سال اوّل قرن بيستم در سايه لطف و عنايت حضرت
عبدالبهاء پايههای روحانی و اداری که برای استقرار مقاصد و اهداف حضرت بهاءاللّه لازم بود
نهاده شد و بر آن پايه حضرت شوقی افندی در سی و شش سال دوره ولايت و متعاقباً در شش
سال آخر نقشه ده سالهاش که هادی اهل بهاء بود همّ خود را مصروف فرمود تا وسائل تشکيلاتی
لازم برای اجرای نقشه ملکوتی حضرت عبدالبهاء را نموّ و کمال بخشد. با تأس يس پيروزمندانه
بيت العدل اعظم در سال ١٩۶٣ جامعه جهانی بهائی اوّلين مرحله رسالت درازمدّت خود را آغاز
کرد تا به هيکل جامعه بشری قدرتی روحانی عطا شود که خود عهده دار ترقّی و تعالی خويش
باشد. چون قرن بيستم به پايان رسيد جامعه بهائی با کوشش فراوان جامعهای شد که نمايندگان
جميع نژادهای متنوّع جهان را در بر داشت. همه به يک عقيده و به يک مرجع متمسّک بودند
و به بنای جامعهای جهانی که بينش اخلاقی و روحانی حضرت بهاءاللّه را در جهان خاک متجلّی
خواهد ساخت متعهّد بودند.
اين سير در سال ١٩٩٢ با انتشار کتاب اقدس يعنی مجموعه هدايت الهی برای عصر بلوغ
جمعی نوع انسان، به زبان انگليسی با حواشی و توضيحات لازم شدّت بيشتری يافت و به زودی
ترجمه آن به زبانهای مختلف سبب شد که پيروان حضرت بهاءاللّه در اطراف جهان مستقيماً با
کتابی مربوط گردند که نازلکنندهاش آن را چنين توصيف فرموده: "انّه لمطلع علم اللّه لو انتم
تعلمون و مشرق اوا مر اللّه لو انتم تعرفون."١١٧ روح انسانی جز به عرفان مظهر الهی بيدار نگردد و
وجدان انسانی، هم وجدان فردی و هم اجتماعی جز به ايقان معنوی آرامش نپذيرد. در کتاب
اقدس احکامی که برای حيات فردی و اجتماعی لازم است چنان تدوين گشته که نيازمندیهای
جامعهای مرکّب از جميع نوع بشر را با تنوّع و تفاوتشان برآورد. تعاليم و مفاهيم جديد به نحوی
نازل گشته که حوائج نوع بشر در مرحله بلوغ اجتماعيش ارضاء گردد. میفرمايد: "دعوا ما عندکم
ثمّ طيروا بقوادم الانقطاع فوق الابداع کذلک يأمرکم مالک الاختراع الّذی بحرکة قلمه قلّب
العالمين."١١٨
از خصوصيّات پيشرفت امر بهائی در يک صد سال گذشته که هر ناظر مطّلعی را به شگفتی
میافکند غلبه امراللّه بر حملات شديدی است که بر آن وارد آمده است. از زمان حضرت باب و
حضرت بهاءاللّه در جامعه ايران عناصری بودهاند که يا اصولاً با ظهور دين جديد مخالف و يا از
تعاليم و اصول جديدش خوف داشتند و به هر وسيله ممکن به قلع و قمع و خفقانش کمر بسته
بودند. هيچ دههای از قرن بيستم نگذشت مگر آنکه در آن کوششهائی برای اضمحلال امر
بهائی به وقوع پيوست. مثلاً تعدّيات خونينی که به تحريک علمای شيعه و يا اشاعه اکاذيب و
مفترياتی که بيشرمانه وسيله روحانيّون مسيحی صورت میگرفت و يا اقدامات منظّمی که
رژيمهای مختلف استبدادی برای انهدام امر بهائی انجام می دادند يا اعمالی که بعضی از نفوس
بدنيّت و جاهطلب يا بدخواه که در جامعه بهائی وارد شده بودند مرتکب میشدند همه انواع
حملاتی بود که بر امر بهائی وارد میشد. با هر معيار بشری که بسنجيم اين همه خصومتها و
هجومهای بیسابقهای که بر امر بهائی وارد آمد میبايست آن را از صفحه روزگار برانداخته باشد
امّا بر عکس امر بهائی در همه اين گير و دارها رشد و نموّ يافت، بر حرمتش بيفزود، شمار افرادش
بيشتر شد و نفوذش به حدّی رسيد که به خواب مؤمنين اوّليّهاش نيز نمیآمد. تعدّيات دشمنانش
اقدامات و خدمات پيروان آئين بهائی را منسجمتر و پيوستهتر نمود. اکاذيب و مفتريات وارده
اهل بهاء را برانگيخت که از تاريخ و تعاليم خود ادراکی بيشتر يابند و چنان که حضرت عبدالبهاء
و حضرت شوقی افندی وعده فرموده بودند نقض عهد سبب تطهير امر الهی از نفوسی شد که
اعمال و رفتارشان سبب خمودت شعله ايمان در قلوب ديگران و کندی پيشرفت امراللّه میشد.
اگر آئين بهائی برای اثبات قوای مکنونه درون خويش که حياتش منوط به اوست هيچ دليل و
شاهد ديگری نداشت پيروزیهای مکرّری که ذکرش از پيش رفت اثباتش را کفايت میکند.
*****
حضرت وليّ امراللّه سه سال قبل از صعود به عالم بالا، فرصت اعلان خريد قطعه زمينی که
برای بنای دار الآثار بين المللی لازم بود را مغتنم شمرده در باره کيفيّت و اهمّيّت طرح ابنيه دامنه
کوه کرمل که حضرت عبدالبهاء شروع فرموده و حضرت وليّ امراللّه ادامهاش دادند چنين مرقوم
فرمود: "اين ابنيه در حول قوسی محيط بر مراقد حضرت ورقه مقدّسه عليا و برادر و مادر عظيم
الشّأن ايشان با سبکی هماهنگ ساخته خواهد شد و اتمام اين اقدام عظيم به منزله اکمال پيشرفت
نظم اداری الهی امراللّه است که در سنوات اخير عصر رسولی بهائی شروع شد."١١٩
مرحله اخير چنين امر خطيری با موفّقيّت در سال آخر قرن بيستم به پايان رسيد و تبرّعات
کريمانه ياران از سراسر جهان پيشبينی حضرت بهاءاللّه را در باره اين نقطه مقدّس جامه عمل
پوشانيد. در لوح کرمل میفرمايد: "طوبی لک بما جعلک اللّه فی هذا اليوم مقرّ عرشه و مطلع
آياته و مشرق بيّناته."١٢٠ در حول قوس کوه کرمل ابنيه مجلّلی ساخته شد و در دامنهاش از پای تا
قلّه کوه طبقاتی با حدائق بینظير احداث گرديد و امر الهی که طيّ قرن انوار هر روز بر نفوذش در
جهان میافزود بالاخره در مجموعه بناهای رفيع البنيانی وجود مهيمن مشهودی يافت و جمعيّت
زيادی از هر سرزمين که به زيارتش میآيند و هر روز پلّکانها و مسير حدائقش را پر میکنند و
خيل مهمانان عالیقدرش که در مهمانسرايش مورد استقبال مرکز جهانی قرار میگيرند اين بيان
اشعيا را که دو هزار و سيصد سال قبل بيان داشته به خاطر میآورد که فرمود: "و در ايّام آخر واقع
خواهد شد که کوه خانه خداوند بر قلّه کوهها ثابت خواهد شد و فوق تلّها برافراشته خواهد
گرديد و جميع امّتها به سوی آن روان خواهند شد."١٢١
امر بهائی امتياز والايش اينست که يک مجموعه واحدی است به صورت ارگانيک و کلّاً به
هم پيوسته. در کانون ظهور حضرت بهاءاللّه اصل وحدت نهاده شده است و آن اصل ثابت نموده
است که در هيکل امر بهائی روحی وجود دارد که سبب حيات اوست. به همين جهت امر بهائی
در ميان اديان جهان تنها دينی است که با وجود حملاتی که برای شکستن وحدتش ديده توانسته
است از آفت ابدی تشعّب و تفرّق خود را برهاند. آنچه که موفّقيّت جامعه بهائی را در انتشار و
تبليغ تضمين نموده اين است که ابزار و تشکيلات لازم برای اين منظور را نفس مظهر ظهور تعبيه
فرموده و به علاوه خود بنيانگذاران امر بهائی بودهاند که روش اجراء نقشه ملکوتی تبليغیاش را
معيّن فرمودند و نيز همانها بودند که به تفصيل شروع فتح روحانی جهان را هدايت نمودند. در
قرن بيستم بر اثر مساعی حضرت عبدالبهاء و حضرت وليّ امراللّه کوه کرمل خود شاهدی بر
وحدت امر بهائی قرار گرفت و بر خلاف اديان ديگر مرکز روحانی و اداری امر بهائی هر دو به
طوری ناگسستنی در اين نقطه جهان به هم پيوست و تشکيلات راهنمايش در جوار مقام پيامبر
شهيدش استقرار يافت. بسياری از زائرين حتّی در هماهنگی گلهای رنگارنگ و درختان متنوّع
برومند و بوتههای زيبای گلزارهايش اصل وحدت در کثرت را که از اصول جذّاب امر بهائی
است ملاحظه مینمايند.
قرن بيستم که شاهد يک صد سال موفّقيّتهای امر بهائی بود در سال آخرش واقعهای روی
داد که تمام اهل بهاء را در سراسر دنيا محزون ساخت. در ١٩ ژانويه سال ٢٠٠٠ اين پيام از طرف
بيت العدل اعظم صادر شد:
در سحرگاه امروز روح پرفتوح حضرت امة البهاء روحيّه خانم، همسر محبوب حض رت وليّ
امراللّه که آخرين حلقه اتّصال جامعه جهانی بهائی با عائله مبارکه حضرت عبدالبهاء بودند از
قيود اين حيات عنصری آزاد گشت... مؤانست و همکاری نزديک ايشان با حضرت وليّ
امراللّه به مدّت بيست سال سبب شد که از قلم مبارک به اوصافی چون "همکار من" و "درع
من" و "همکار خستگیناپذيرم در وظائف شاقّی که بر عهده دارم" مفتخر شوند.١٢٢
چون غبار اوّليّه آلام و احزان فرو نشست تقدير و ستايش از خدمات امة البهاء که يکی ديگر
از مواهب و عطايای حضرت بهاءاللّه به اهل بهاء بود جايگزينش شد. برای کسی که مدّت حياتش
بيشتر دوران قرن بيستم را فراگرفته بود و در نيمه دوم قرن روح شکستناپذيرش تلاشهای
بهائی را با فداکاری حمايت کرده بود حضرت بهاءاللّه مقدّر فرمود که در مدّت زندگانی خويش
شاهد پيروزیهای عظيمی باشد که خود آن بزرگوار سهم عظيمی در احرازشان داشته است.
*****
حضرت بهاءاللّه مؤمنان خويش را مکلّف ساخت که پيام اين يوم عظيم الهی را به گوش
ديگران برسانند و در اين مورد حضرت بهاءاللّه باز به لسان فطرت خطاب فرمود: "امروز روز بيان
است. بايد اهل بهاء به کمال رفق و مدارا اهل عالم را به افق اعلی هدايت نمايند. اجساد طالب
ارواح است. بايد نفوس ملکوتيّه به نفحات کلمه الهيّه اجساد را به ارواح تازه زنده نمايند."١٢٣
اين امر هم در باره افراد صادق است و هم در باره حيات عمومی و جمعی. حضرت عبدالبهاء
فرمودهاند که "مدنيّت مادّيّه مانند جسم است. ولو در نهايت طراوت و لطافت و جمال باشد مرده
است. مدنيّت الهيّه مانند روح است. اين جسم به اين روح زنده است."١٢۴
در چنين قياس محکمی رابطه بين دو امر تاريخی حيات روحانی و ترقّيات علمی خلاصه
شده که هر دو را مشيّت الهی در قرن انوار به حرکت آورده و به پيش برده و بالاخره به يک
نقطهشان خواهد رساند. جز آنان که چشمشان از ديدن استعدادهای فکری و اجتماعی مکنون در
بشر عاجز است و آنان که از حوائج ضروری بشری غافلند کسی ديگر نيست که از ترقّيات حاصله
در جامعه بشری در صد سال گذشته مخصوصاً از اينکه مردم و ملل جهان اين گونه به هم بافته
شدهاند خشنود و راضی نباشد. ديگر روشن است که اين ترقّيات تا چه اندازه در نظر اهل بهاء
ارزشمند است چهکه آنها را مقصد پروردگار می دانند. امّا اين هيکل تمدّن مادّی بشری فرياد
می زند و هر روز با حسرت بيشتری در آرزوی آنست که برای جسم بيجان خود روحی بيابد و تا
جان نيابد و قوای روحانيش بيدار نگردد مانند ساير تمدّنهای بزرگ تاريخ هرگز روی صلح و
آرامش و عدل و انصاف نخواهد ديد و به اتّحادی که از مذاکره و مواضعه معمول امروز فراتر
رود نائل نخواهد شد. حضرت بهاءاللّه خطاب به نمايندگان منتخب در تمام ممالک میفرمايد:
"و الّذی جعله اللّه الدّرياق الاعظم و السّبب الاتمّ لصحّته هو اتّحاد من علی الارض علی امر واحد
و شريعة واحدة."١٢۵
پس معاضدت و تشويق و حتّی دادن نمونه برای ديگران از اقدامات اصلی امر بهائی
محسوب نتواند شد. جامعه بهائی به هر نحو که بتواند به ايجاد يگانگی و وحدت جهانی و بهبود
اجتماعی مدد مینمايد امّا چنين مددهائی نسبت به مقاصد اصليش اهمّيّت ثانوی و فرعی دارند.
مقصد اصلی جامعه بهائی آنست که مردم جهان را ياری دهد تا دل و انديشه خود را بگشايند و به
نيروئی روی آورند که يگانه عامل حصول آمال اعلای ايشان است. جز آنان که خود به ظهور
الهی هشيار شدهاند کسی نيست که بر چنين ياری و کمک توانا باشد. هيچ کس نمیتواند به فرا
رسيدن جهان صلح و عدالت شهادت مستند مقبولی دهد مگر آنکه ندای الهی را ولو به صورت
مبهم دريافته باشد، ندائی که حضرت بهاءاللّه را به قيام و ابلاغ رسالتش امر فرمود:
يا قلم هل تری اليوم غيری؟ اين الاشياء و ظهوراتها و اين الاسماء و ملکوتها و البواطن و
اسرارها و الظّواهر و آثارها؟ قد اخذ الفناء من فی الانشاء و هذا وجهی الباقی المشرق المنير.
هذا يوم لا يری فيه الّا الانوار الّتی اشرقت و لاحت من افق وجه ربّک العزيز الکريم. قد قبضنا
الارواح بسلطان القدرة و الاقتدار و شرعنا فی خلق بديع فضلاً من عندنا و انا الفضّال
القديم.١٢۶
يادداشتها
١- حضرت بهاءاللّه، مجموعه الواح مبارکه (قاهره: سعادت، ١٩٢٠ م)، صص٣٢١-٣٢٢.
2 - Shoghi Effendi, The Promised Day Is Come (Baha'i Publishing Trust, 1996), P. 1
۳- حضرت عبدالبهاء، منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١) (ويلمت: مؤسّسه مطبوعات بهائی، ١٩٧٩ م)، صص٢٩-٣٠.
۴- حضرت عبدالبهاء، رساله مدنيّه (لانگنهاين: لجنه نشر آثار امری، ١٩٨۴ م)، ص۴ .
۵- حضرت عبدالبهاء ، مکاتيب عبدالبهاء ، ج ۴ ( طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری ، ١٢١ ب ) ص ١٣٣.
۶- ايضاً.
٧- ايضاً، صص١٣٣-١٣۴.
٨- " اين حقيقت ازليّه و نقطه اوّليّه و مظهر وحدانيّت الهيّه همچنان که در عوالم غيبيّه به فرموده حضرت ربّ البريّه مطاف ارواح مرسلين است در عالم کون نيز مرکزيّت مقام اعلايش ثابت و محقّق و رمس معطّرش به ظاهر ظاهر مرکز دوائر تسعه ناسوتيّه واقع. دائره اولی کره ارض عالم ادنی و در قلب اين کره ارض اقدس قلب العالم و قبلة الامم لانه و آشيانه انبياء و در قلب اين ارض کرم اللّه کوه خدا جبل الرّبّ مقام حضرت ايليا و در قلب اين جبل حرم اقدس اراضی متّسعه موقوفه آن مقام مقدّس و در قلب اين حرم فردوس ابهی و جنّة عليا حدائق وسيعه متعدّده تابعه آن مقرّ اسنی و در قلب اين فردوس بنيان بديع رفيع البناء مقام اعلی و در قلب اين مقام که به منزله صدف است لؤلؤ لالا قدس الاقداس ضريح مطهّر که حجرات آن در يوم ميثاق تشييد گشته و در قلب اين ضريح و گوهر گرانبها مقرّ اعزّ اسنی و در قلب اين مقرّ تابوت مقدّس که به فرموده حضرت عبدالبهاء در قرآن مصرّح و کتاب اللّه به آن بشارت داده و در قلب اين تابوت سکينة اللّه رمس معنبر منوّر معطّر ربّ اعلی و نقطه اولی" (حضرت وليّ امراللّه، توقيعات مبارکه (لانگنهاين: لجنه ملّی نشر آثار امری، ١۴٩ ب، ١٩٩٢ م)، صص٣۶٧-٣۶٩).
٩- حضرت وليّ امراللّه، حصن حصين شريعت اللّه (هوفهايم: لجنه ملّی نشر آثار امری، ١۵۴ ب،
١٩٩٧ م)، ص١٢۶.
١٠- حضرت وليّ امراللّه، کتاب قرن بديع، نشر دوم (دانداس:مؤسّسه معارف بهائی، ١۴٩ ب، ١٩٩٢ م) ص۵۵۴
١١- منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١)، صص٢٣۴-٢٣۵.
12- Shoghi Effendi, God Passes By (Wilmette Baha'i Publishing Trust, 1995), p. 258.
13- Ibid., p. 259.
14 - The Baha'i Centenary, 1844-1944, compiled by the National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United States and Canada (Wilmette: Baha'i PublishingCommittee, 1944), pp. 140-141.
١۵- کتاب قرن بديع، ص۵۶١.
١۶- حضرت عبدالبهاء، مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء (لانگنهاين: لجنه ملّی نشر آثار امری ، ١٩٨۴ م ) ، ص ٢۶.
١٧ -حضرت عبدالبهاء ، مکاتيب عبدالبهاء ، ج ٣ ( قاهره: فرجاللّه زکيّ الکردی ، ١٣۴٠ هـ . ق )، صص ۵۴ - ۵۵.
18 - God Passes By, pp. 281-282
١٩- مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء، ص٣٧٢.
٢٠ - منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١)، ص٩٧.
٢١ - ايضاً، ص ١٨.
22 - Abdul-Baha, The Promulgation of Universal Peace (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1995), pp. 455-456 .
23 - Juliet Thompson, The Diary of Juliet Thompson (Los Angeles: Kalimat Press, 1983), p. 313.
24 - God Passes By, pp. 244-245.
25 - Baha'i World Faith (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1976), p. 429.
26 -`Abdu'l-Baha in Canada (Forest: National Spiritual Assembly of Canada, 1962), p.51.
٢٧- مجموعه خطابات حضرت عبدالبهاء، ص١١۶.
٢٨- حضرت بهاءاللّه، منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه (لانگنهاين: لجنه نشر آثار امری ، ١۴١ ب، ١٩٨۴ م)، ص١٧٠.
29 - Promulgation of Universal Peace, p. 305.
30 - Shoghi Effendi, Citadel of Faith (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1995), p. 32.
۳۱ - حصن حصين شريعت اللّه، صص۴٠ - ۴١.
٣٢ - حضرت وليّ امراللّه، نظم جهانی بهائی: منتخباتی از آثار صادره از قلم حضرت وليّ امراللّه، ترجمه و اقتباس هوشمند فتح اعظم (دانداس: مؤسّسه معارف بهائی، ١۴۶ ب، ١٩٨٩ م)، صص۴٠-۴١.
٣٣ - حضرت وليّ امراللّه، حصن حصين شريعت اللّه، ص٣۵.
٣۴ - حضرت باب، منتخبات آيات از آثار حضرت نقطه اولی عزّ اسمه الاعلی (طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ١٣۴ ب)، ص٣٧. مضمون بيان مبارک چنين است: ای اهل عالم، پيش از آنکه خداوند بخشنده مهربان در سايههای ابر ظاهر شود از ديار خويش برای نصرت الهی بيرون رويد. و در دين يگانه خدا برادران برابر گرديد چنان که نور شما در ايشان و نور ايشان در شما بتابد.
٣۵ - حضرت بهاءاللّه، کتاب اقدس (حيفا: مرکز جهانی بهائی، ١٩٩۵ م)، بند ٨٨ . مضمون بيان مبارک چنين است: در هم شکستگان مظلوم را با دستهای عدل و داد به هم بربنديد و ظالم تندرست را با تازيانه اوامر خداوند حاکم حکيم در هم شکنيد.
٣۶ - حضرت بهاءاللّه، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی که بعد از کتاب اقدس نازل شده، نشر دوم (هوفهايم: لجنه ملّی نشر آثار امری، ١۵۶ ب، ٢٠٠٠ م)، ص۶. مضمون بيان مبارک چنين است: از شرق درخشيد و آثارش در غرب ظاهر شد. ای مردمان، در اين باره تفکّر نمائيد.
37 - The Baha'i. World, vol. XV (Haifa: Baha'i World Centre, 1976), p. 132
38 - Horace Holly, Religion.for Mankind (London: George Ronald, 1956), pp. 243-244
٣٩ - حضرت عبدالبهاء ، الواح وصايای مبارکه حضرت عبدالبهاء (مصر: ابوالقاسم گلستانهء شيرازی، ۱۳۴۲ ه ق ) ، تجديد چاپ (کراچی: محفل روحانی ملّی پاکستان، ١٩۶٠ م ) ص ١٢.
۴٠ - کتاب قرن بديع، ص۶۶٢.
41 - Shoghi Effendi, Baha'i Administration (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1998) P. 15.
42 - Ruhiyyih Rabbani, The Priceless Pearl (London: Baha'i Publishing Trust, 1969), PP. 121, 123.
۴۳- حضرت وليّ امراللّه، توقيعات مبارکه حضرت وليّ امراللّه ١٩٢٧-١٩٣٩ (طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری ، ١٢٩ ب ) ، ج ٢ ، صص ٢٠۶ - ٢٠٩.
۴۴- حضرت وليّ امراللّه ، نظم جهانی بهائی ، ص۵٠.
۴۵- ايضاً ، ص ۵٩ - ۶٠.
۴۶- ايضاً، ص١۶٣.
۴٧- ايضاً، ص١۶۵-١۶۶.
48 - Shoghi Effendi, The World Order of Baha'u'llah (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, P. 148)
۴٩- نظم جهانی بهائی، ص١۶۵.
50 - Shoghi Effendi, The Advent of Divine Justice (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1990), pp. 90, 19, 85.
۵١- نبيل زرندی، مطالع الانوار: تلخيص تاريخ نبيل زرندی، ترجمه و تلخيص : عبدالحميد اشراق خاوری (طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ١٣۴ ب)، صص٧۴، ٧۶-٧٧.
52 - Baha'i Administration, p. 52.
۵٣- منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١)، ص٧٧. مضمون بيان آنکه: اين محافل چراغهای روشنند، گلگشتهای ملکوتند که از آنها نفحات قدس در آفاق منتشر میگردد و از آنها انوار عرفان در جهان تابناک است و از آنها روح حيات در جميع جهات سريان میيابد و آن سبب اعظم برای ترقّی انسان در جميع شؤون و احوال است.
54- World Order of Baha'u'llah, p. 4.
۵۵- نظم جهانی بهائی، صص٢۴-٢۵.
۵۶- حضرت وليّ امراللّه، دور بهائی، نشر سوم (لانگنهاين: لجنه ملّی نشر آثار امری، ١۴۴ ب، ١٩٨٨ م)، ص ٧٢.
57 - Shoghi Effendi, Messages to Canada, 2nd ed. (Thornhill: Baha'i Canada Publications, 1999), p. 114.
58 - Shoghi Effendi, God Passes By, p. 365.
۵٩- منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه، ص١٣١.
۶٠- حضرت بهاءاللّه ، کتاب ايقان ( هوفهايم: لجنه ملّی نشر آثار امری ، ١۵۵ ب ، ١٩٩٨ م ) ، ص ۱۲
61 - Promised Day Is Come, pp. 185-186.
۶٢- منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه، ص۵٠.
۶٣- ايضاً، صص٣۴-٣۵. مضمون بيان مبارک اين است: اين چنين تباهکاران را گرد آورديم. به سوی طاغوت میشتابند... و به سوی آتش دويده، آن را نور میانگارند.
۶۴- حضرت عبدالبهاء، مکاتيب عبدالبهاء، ج٧ (طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری ، ١٣۴ ب) ، ص ١١٧.
65 - Shoghi Effendi; Messages to America (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1947), p. 28
66 - Ibid., pp. 9, 10, 14, 22.
67 - Ibid., p. 28.
68 - Priceless Pearl, p. 382.
69 - Messages to America, p. 53.
٧٠- سورة النّمل (٢٧)، آيه ٨٨ .
71 - `Abdu'l-Baha in Canada, p. 51.
٧٢- حضرت وليّ امراللّه، توقيعات مبارکه حضرت وليّ امراللّه اکتبر ١٩۵٢ - اکتبر ١٩۵٧(طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ١١٩ ب)، صص۴-۵.
73 - Shoghi Effendi, Messages to the Baha'i World, 1950-1957 (Wilmette: Baha'I Publishing Trust, 1995), pp. 38-39.
٧۴- الواح وصايای مبارکه حضرت عبدالبهاء، ص١۴.
٧۵- حضرت بهاءاللّه، مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی، ص٣٧.
٧۶- الواح وصايای مبارکه حضرت عبدالبهاء، ص٢١.
٧٧- دور بهائی، ص٨٠ .
٧٨- حضرت عبدالبهاء، الواح وصايای مبارکه حضرت عبدالبهاء، ص٢١.
٧٩- بيت العدل اعظم، دستخطّهای بيت العدل اعظم، تهيّه و تنظيم عبدالعلی علائی (طهران: مؤسّسه ملّی مطبوعات امری، ١٣٠ ب)، ج١، ص١۵.
80 - See Priceless Pearl, pp. 79, 85, 90, 128 and 159.
٨١- مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی، ص٣٨.
٨٢- رساله مدنيّه، ص١١۴.
٨٣- ج. ای. اسلمنت، بهاءاللّه و عصر جديد (ريودوژانيرو: دار النّشر البهائيّة، ١۴۵ ب، ١٩٨٨ م)، ص٢٧٨.
٨۴ - حضرت عبدالبهاء، الواح وصايای مبارکه حضرت عبدالبهاء، ص١٢.
٨۵- نظم جهانی بهائی، ص ١٢ - ١٣.
٨۶- کتاب اقدس، بند ٨٣ .
٨٧- حضرت بهاءاللّه، لوح مبارک خطاب به شيخ محمّد تقی مجتهد اصفهانی معروف به نجفی (لانگنهاين: لجنه نشر آثار امری، ١٣٩ ب، ١٩٨٢ م)، ص١٠.
٨٨- نظم جهانی بهائی، ص ۵٩.
89 - World Order of Baha'u'llah, p. 195.
٩٠- نظم جهانی بهائی، ص٣٢.
٩١- مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی، ص٣۶.
٩٢- حضرت وليّ امراللّه، ظهور عدل الهی، نشر دوم، چاپ سوم (ويلمت: لجنه امور احبّای ايرانی –امريکائی، ١٩٨٩ م)، ص ۵٨.
93 - The Establishment of the Universal House of Justice, compiled by the Research Department of the Universal House of Justice (Oakham: Baha'i Publishing Trust 1984), p. 17.
94 - Universal House of Justice, Messages from the Universal House of Justice, 1963-1986: The Third Epoch of the Formative Age (Wilmette: Baha'i Publishing Trust, 1996), p. 52.
95 - Baha'i News, no. 73, May 1933 (Wilmette: National Spiritual Assembly of the Baha'is of the United States), p. 7.
٩۶ - مکاتيب عبدالبهاء ، ج٣، ص٣٢.
97 - God Passes By, p. xiii.
98 - Promulgation of Universal Peace, pp. 43-44.
99 - Moojan Momen, The Babi and Baha'i Religions, 1844-1944: Some Contemporary Western Accounts (Oxford: George Ronald, 1981), pp. 186-187.
١٠٠ -مکاتيب عبدالبهاء، ج٣، صص١٠١-١٠٢، ١١٧.
101 - The Baha'i World, vol. III (New York City: Baha'i Publishing Committee, 1930), pp. 198-206.
١٠٢ کتاب قرن بديع، ص٧٢٣.
103 - Religious Systems of the World: A Contribution to the Study of Comparative Religion, 3rd ed. (New York: Macmillan, - 1892), pp. 352-353
(گزيدهای از سخنرانی ادوارد براون)
١٠۴ - بيت العدل اعظم، وعده صلح جهانی (بیناشر، بیتاريخ)، صص ۳۸و ۳۹
105 - The Baha'i World, vol. XX (Haifa: Baha'i World Centre, 1998), pp. 571-606.
106 - Sessao Solene da Camara Federal, Brasilia, 28 de Maio, 1992.
١٠٧ - منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١)، صص٢٩-٣١.
108 - United Nations General Assembly, Fifty-Fourth Session, Agenda Item 49 (b) United Nations Reform Measures and Proposals: the Millennium Assembly of the United Nations, 8 August 2000 (Document no. A/54/959), p. 2.
109 - See Commitment to Global Peace, declaration of the Millennium World Peace Summit of Religious and Spiritual Leaders, presented to UN Secretary-General - Kofi Annan on 29 August 2000 during a summit session at the UN General Assembly.
110 - United Nations General Assembly, Fifty-Fourth Session, Agenda Item 61 (b) The Millennium Assembly of the United Nations, 8 September 2000 (Document no. A/55/ L.2), section 32.
111- World Order of Baha'u'llah, p. 42.
١١٢- حضرت بهاءاللّه، منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه، ص١٩٠. مضمون بيان مبارک چنين است:
خداوند از زمين و آنچه بر اوست جز قلوب بندگانش را نخواسته است زيرا قلوب عرش ظهور تجلّيات
اوست، پس او را از غير پروردگار پاکيزه داريد تا آنچه که برايش خلق شده بر آن نقش بندد.
١١٣- حضرت بهاءاللّه، کتاب ايقان، ص٢٣.
١١۴- حضرت بهاءاللّه، مناجاة (ريودوژانيرو: دار النّشر البهائيّة، ١٣٩ ب، ١٩٨٢ م)، ص١٩٧.مضمون بيان مبارک چنين است: گواهی می دهم به اينکه اوّلين کلمهای که از دهانش صادر شد. جميع اشياء را در آسمان و زمين منقلب ساخت و به آن کلمه حقائق وجود دگرگون شد و کلمات تکوينيّه در عالم ملک و ملکوت و ظهورات واحديّه در عالم جبروت و آيات احديّت در عالم لاهوت مختلف گشت و از هم پاشيد و جدا شد و با هم جمع آمد و ائتلاف يافت .
115 - World Order of Baha'u'llah, p. 193
١١۶- نظم جهانی بهائی، ص١۵۴.
١١٧- کتاب اقدس، بند ١٨۶. مضمون بيان مبارک چنين است: آن (کتاب) مطلع علم الهی است اگر بدانيد و مشرق اوامر پروردگار است اگر بدان عارف شويد.
١١٨- ايضاً، بند ۵۴. مضمون بيان مبارک چنين است: آنچه را نزد خود داريد ترک نمائيد و به شهپر انقطاع بر فراز جهان آفرينش پرواز کنيد. مالک اختراع که به حرکت قلمش عالم را دگرگون یسازد شما را چنين امر میکند.
119 - Messages to the Baha'i World, 1950-1957, p. 74.
١٢٠- مجموعهای از الواح جمال اقدس ابهی، ص١. مضمون بيان مبارک چنين است: ای کرمل، شاد باش که پروردگار عرش خويش را بر تو قرار داد و تو را مطلع آياتش و مشرق بيّناتش نمود.
١٢١- کتاب اشعياء نبيّ، باب دوم، آيه دو.
١٢٢- عندليب، سال نوزدهم، شماره ٧٣، ص١١.
١٢٣- حضرت وليّ امراللّه، ظهور عدل الهی، ص١۶٩.
١٢۴- منتخباتی از مکاتيب حضرت عبدالبهاء، (ج١)، ص٢٩٣.
١٢۵- حضرت بهاءاللّه، الواح حضرة بهاءاللّه الی الملوک و الرّؤساء (ريودوژانيرو: دار النّشر البهائيّة، ١۴٠ ب، ١٩٨٣ م)، ص۶٠. مضمون بيان مبارک چنين است: آنچه را که خداوند نوشداروئی مؤثّر و علاجی کاری برای سلامت بشر قرار داده اتّحاد جهانيان است بر امری واحد و دينی واحد.
١٢۶- منتخباتی از آثار حضرت بهاءاللّه، ص٢٨. مضمون بيان مبارک چنين است: ای قلم، آيا غير از من امروز کسی ديده میشود؟ کجا رفت اشياء و ظهوراتش و کجاست اسماء و ملکوتش و باطن و اسرارش و ظاهر و آثارش؟ فنا عالم وجود را فراگرفته و فقط روی منست که باقی و درخشنده و تابان است. امروز روزی است که در آن جز انواری که از افق روی خداوند عزيز و کريمت تابيده و بردميده چيز ديگری ديده نمیشود. ارواح را به قدرت و سلطنت خود برگرفتيم و خلق بديعی از روی فضل خويش آفريديم و مائيم فضّال و قديم.