پیامها و دستخطهای بیت العدل اعظم
بیانیّههای بیت العدل اعظم
قرن انوار
قرن انوار
ناشر
مرکز جهانی بهائی
عصر جديد
مؤسّسۀ چاپ و نشر کتاب
دارمشتات – آلمان
پايان قرن بيستم بهائيان را مجال مناسب و ديد روشنی بخشيده است. جهان ما در يک صد سال
گذشته دستخوش تغييرات عظيمی شد که نسل معاصر غالباً از ادراکش عاجز است. در همان صد
سال امر بهائی از پرده مجهوليّت بدرآمد و نيروی وحدتانگيزش را که از سرچشمه الهی
جوشيده است در سطح جهانی آشکار ساخت و چون قرن بيستم رو به پايان گرفت التقاء اين دو
تطوّر تاريخی روز به روز بيشتر به عرصه شهود رسيد.
قرن انوار که تحت نظر اين هيأت تأليف گشته دو سير تاريخی مذکور و ارتباطشان را با يکديگر در
قبال تعاليم بهائی مرور میکند و ياران خردمند را سفارش میکنيم که آن را دقيقاً مطالعه نمايند
زيرا اطمينان داريم که اين کتاب منظری را در مقابلشان مینهد که بر غنای روحانيشان میافزايد و
عملاً آنان را مدد میبخشد تا ديگران را از حقائق فراگير و خطير ظهور حضرت بهاءاللّه باخبر
گردانند.
بيت العدل اعظم
نوروز ١۵٨ بديع
قرن انوار
قرن بيستم يعنی پرآشوبترين دوره تاريخ بشر پايان يافت و قاطبه مردم جهان که از شدّت هرج
و مرج اخلاقی و اجتماعی اين دوره هراسانند، شايقند که خاطره مصائب و رنجهای يک صد
سالهاش را از صفحه ضمير بيرون ريزند و به پشت سر افکنند. با آنکه بنياد اعتماد به آينده متزلزل
گشته و خطرهای گوناگون افق عالم را تيره و تار ساخته هنوز بشر از ناچاری اميدوار است که بخت
مساعدت کند و مقتضيات و شرائط مناسبی با هم جمع شود تا اوضاع نافرجام حيات بشر چنان
دگرگون گردد که با آمال و آرزوهای درونيش موافق و مطابق آيد.
امّا در پرتو تعاليم حضرت بهاءاللّه میتوان دريافت که چنين اميدی به کلّی واهی است و از
حقيقت و ماهيّت تحوّل عظيمی که اين قرن سرنوشتآفرين در جهان پديد آورده است غافل
است. اگر بشر بخواهد که در مقابله با مبارزاتی که در پيش دارد توانا گردد بايد دريابد که وقايع
وارده در اين دوره از تاريخش چه نتائجی به بار آورده است و در اين جريان شرکت و معاضدت
سودمند ما اهل بهاء وقتی مفيد خواهد بود که ما خود اوّل از اهمّيّت تحوّلات تاريخی و شگرفی
که قرن بيستم به وجود آورده است باخبر گرديم.
تنها در پرتو انوار تابنده از آفتاب ظهور حضرت بهاءاللّه و بروز و نفوذش در شؤون عالم انسان
است که چنين بصيرتی در ما پديدار میگردد و اين مطلب موضوع سخن ما در اوراق آينده است.
فصل اوّل
در آغاز گفتار بايد از خرابیها و ويرانیهائی که نوع انسان در اين دوره از تاريخ بر سر خود
آورده است گفتگو کنيم. در اين قرن کشتار آدميان از حدّ شمار بيرون است و در هم پاشيدگی
بنيادهای نظام اجتماعی، زير پا گذاشتن کرامت انسانی، حتّی تجاوز به موازين اخلاقی، خيانت به
حيات فکری و معنوی انسان با تسليم شدن به مرامهای ناپاک و نادرست و توخالی، اختراع و به
کار بردن سلاحهای مهيب انهدام عمومی، ورشکست ساختن ملل و به فقر و فاقه کشيدن
مردمان، تخريب بيباکانه فضا و محيط کره زمين، همه اينها نيست مگر فهرستی از فجايع
حيرتانگيزی که بشر حتّی در اعصار تاريک گذشته تصوّر آن را هم نمیکرده و يادآور انذاری
است که حضرت بهاءاللّه يک صد سال پيش به عالم ابلاغ فرموده است که: "بگو ای عباد غافل،
اگرچه بدايع رحمتم جميع ممالک غيب و شهود را احاطه نموده و ظهورات جود و فضلم بر تمام
ذرّات ممکنات سبقت گرفته ولکن سياط عذابم بسی شديد است و ظهور قهرم به غايت عظيم."١
برای آنکه ناظران به آئين بهائی نپندارند که اين تحذيرات فقط کلامی استعاری است بايد
بيان حضرت شوقی ربّانی وليّ امراللّه را ذکر کنيم که در وقايع تاريخی در سال ١٩۴١ مرقوم فرمودهاند:
در اين زمان سراسر جهان را طوفان خروشانی فراگرفته که شدّتش بیسابقه است و مسيرش
نامعلوم، تأثيرات آنيش دهشتزاست و نتائج نهائيش بینهايت پر شکوه و جلال. نيروی
محرّکهاش بيرحمانه بر وسعت و سرعتش میافزايد و قوّه تطهيريّه نهانيش روز به روز
شديدتر میگردد. عالم انسانی در قبضه قدرت مخرّبهاش اسير است و به مظاهر قهّاريّت
مقاومتناپذيرش گرفتار. نه از منشأ و مبدأش آگاه است و نه بر اهمّيّتش واقف و نه از نتائجش
باخبر. لهذا حيران و نالان و درمانده و سرگردان به اين صرصر قهر الهی نگران است که
چگونه به دورترين و آبادترين نقاط کره زمين تاخته، بنيانش را متزلزل ساخته، تعادلش را بر
هم زده ، مللش را منقسم نموده، خانمان مردمش را بر باد داده، بلادش را مضمحل کرده،
شاهانش را به جلای وطن افکنده، قلعههای محکمش را در هم کوبيده، مؤسّساتش را زير و
زبر نموده و نورش را خاموش و روح ساکنانش را رنجور ساخته است.٢
*****
اگر با ميزان ثروت و قدرت بسنجيم کلمه "جهان" در سال ١٩٠٠ مرادف بود با اروپا و شايد به
زحمت امريکا. امپراطوری غربی در سراسر عالم به عنوان متمدّن ساختن جهانيان با ساکنان ساير
ممالک درآويخته بود و به قول يکی از مورّخين "دهه اوّل قرن بيستم در حقيقت همان ادامه قرن
نوزدهم" به شمار میآمد، يعنی دورهای که خودستائی و غرورش را میتوان در برگزاری
جشنهای شصتساله سلطنت ملکه ويکتوريا (Queen Victoria) در سنه ١٨٩٧ مجسّم ديد
که در آن رژهای باشکوه به راه انداختند که ساعتها در خيابانهای لندن به طول انجاميد و زرق و
برق امپراطوری و نمايش نيروهای نظامی را که در هيچ يک از تمدّنهای پيشين سابقه نداشت به
رخ مردم میکشيد.
در آغاز قرن بيستم فقط عدّه کمی به واسطه داشتن درجات مختلف حسّاسيّت اجتماعی و
اخلاقی میتوانستند مصائب و فجايع آينده را پيشبينی کنند و از آن هم بسيار کمتر نفوسی بودند
که میتوانستند از شدّت و وسعت آن مصائب خبر دهند. رهبران نظامی در اکثر کشورهای
اروپائی بروز جنگی را در آن قارّه حدس می زدند امّا در آن باره تشويشی هم نداشتند زيرا هر
يک از ايشان تصوّر میکرد که چنان جنگی مدّتش کوتاه و پيروزی از آن خود ايشان است.
نهضتهای صلحجويانه بين المللی معجزهآسا توانستند برخی از سياستمداران و ارباب صنايع و
دانشمندان و جرائد و افراد صاحبنفوذی را مانند تزار روسيّه با خود همراه سازند. اگر چه
افزايش افراطی تسليحات گويای آيندهای شوم و بد يُمن بود امّا چون دولتهائی چند با زحمت
و مهارت شبکهای ساخته و به هم پيوسته بودند ظاهراً مطمئنّ بودند که میتوانند از بروز جنگ
عمومی جلوگيری نمايند و اختلافات محلّی را مرتفع گردانند چنان که در مدّت بيشتری از قرن
پيشين نيز اين چنين تدابيری از پيدايش جنگ جلوگيری کرده بود. اين تصوّر واهی روز به روز
قوّت میگرفت زيرا به ظاهر ديده میشد که تاجداران اروپا که اغلب با يکديگر رابطه خانوادگی
داشتند و به ظاهر قدرت سياسی در دستشان بود با هم دوستانه رفتار میکردند، يکديگر را بدون
القاب با اسم اوّل خطاب مینمودند، مکاتباتی صميمانه با هم داشتند، با خواهران و دختران
يکديگر ازدواج میکردند و هر سال مدّتی دراز در کاخها و شکارگاهها و قايقهای تفريحی
يکديگر ايّام تعطيل خود را میگذراندند. در آن زمان جامعههای غرب حتّی برای رفع تبعيضاتی
که در تقسيم ثروت بين مردم وجود داشت اقداماتی شديد ولی غير منظّم میکردند مثلاً قوانينی
را گذراندند تا چپاول و تطاول شرکتهای بزرگ در چند دهه پيشين را از ميان بردارد و
نيازمندیهای روزافزون مردمان شهرنشين را برآورد.
بيشتر افراد خانواده بشری که در بيرون جهان غرب می زيستند از نعمتهای برادران اروپائی
و امريکائيشان بسيار بسيار کم بهره ور بودند و مانند آنان نيز خوشبين نبودند. کشور چين با وجود
تمدّن درخشان باستانيش و اعتقادش که چين "مملکت وسطی" يعنی مرکز و قلب عالم است
قربانی شوربخت چپاول ملل غربی و همسايه نوگرايش ژاپن گرديد. انبوه خلايق در هندوستان که
تمام اقتصاد و حيات سياسیاش بدون رقيب در حيطه تسلّط فقط يکی از امپراطوریها درآمده
بود هر چند از برخی از بدترين مصائبی که به ممالک ديگر وارد آمد نجات يافتند امّا باز با ناتوانی
و حرمان می ديدند که چگونه و تا چه حدّی منابع مورد نيازشان به بيرون از کشور کشيده میشود.
سرنوشتی که در انتظار امريکای لاتين بود در رنجهائی که به کشور مکزيک در آن زمان وارد
آمده بود و قسمتهای بزرگی از خاکش جزو کشور همسايه شمالی شده و شرکتهای بزرگ را
برای استثمار منابعش جلب کرده پيشبينی شدنی بود. از نظر کشورهای غربی وضع روسيّه به
واسطه قرب جوارش با پايتختهای پرشکوه اروپا مثل برلين و وين از همه نظر ناراحتکنندهتر و
شرمانگيزتر بود. زيرا هنوز يک صد ميليون از بردگان سابق قرون وسطائی که حال اسماً آزاد شده
بودند در فقر و بدبختی مطلق غوطه ور بودند. بدبختی مردم افريقا از همه دلخراشتر بود زيرا
کشورهای اروپائی در نتيجه معاملات شومی که بين خود داشتند مرزهای مصنوعی و نابجائی
برای افريقائيان تعيين کرده بودند و در نتيجه جدائی و اختلاف بينشان افتاده بود. تخميناً در ده
سال اوّل قرن بيستم بيش از يک ميليون نفر از مردم کنگو بر اثر گرسنگی و شکنجه و کارهای شاقّ
هلاک شدند تا اربابانشان در کشورهای دوردست در رفاه زندگی نمايند و آنچه بر سر آنها آمد
همان سرنوشتی بود که قبل از خاتمه قرن بيستم دامن بيش از صد ميليون نفر از همنوعانشان را در
سراسر اروپا و آسيا فراگرفت.
انبوه چنين مردمی يعنی اکثريّت جهان که همه غارت شده و حقارت زده بودند هرگز به بازی
گرفته نمیشدند و غربيان فقط آنان را به عنوان ابزاری میشمردند که برای متمدّن ساختن جهان
که لافش را می زدند لازم و ضروری است. مردم تحت استعمار غير از اقلّيّت ناچيزی از آنان در
نظر غربيان فقط برای آن بودند که تحت اراده ايشان باشند و آنان را طبق برنامههای متغيّر و
گوناگون کشورهای مغرب زمين به کار بکشند، استعمارشان کنند، به دين مسيحيشان درآورند،
متمدّنشان سازند و به حرکت وادارشان کنند. اجرا کردن اين برنامهها ممکن بود با ملايمت يا با
خشونت، با روشنگری يا با خودپرستی همراه باشد، امّا هر چه بود بر نيروهائی تکيه داشت که بر
اساس مادّيّتپرستی استوار بود، مادّيّتی که هم وسائل اجرا و هم غالب اهداف آن برنامهها را
تعيين مینمود. احساسات پارسامنشانه گوناگون چه در عالم سياست و چه دين و مذهب تا حدّ
بسياری مانند نقابی شده بود که اين وسائل و اهداف را از ديده مردمان کشورهای غربی مخفی
می داشت و آنان را اخلاقاً قانع میساخت ک هم ملّتهايشان بر مردم کمارزش و بیمقدار
کشورهای ديگر منّت مینهند و نعمتهای مبارکی را به آنان عرضه می دارند و هم خودشان از
برکت آن خدمت بهره میبرند و دربحبوحه ناز و نعمت میباشند.
بايد دانست که اگر در اين مقال به ذکر عيوب و نقائص اين تمدّن عظيم میپردازيم نبايد فوايد
و دستآوردهای آن را انکار کنيم. در آغاز قرن بيستم بسياری از ترقّيات فنّی و علمی و فلسفی
در جامعههای باختر پديد آمده بود و به راستی مردم غرب حقّ داشتند که به آن موفّقيّتها ببالند.
دهها سال آزمايش و تجربه کرده بودند و اسباب و وسائل مادّی مفيدی به وجود آورده بودند که
هنوز از دامنه تصوّر ساير مردم جهان بيرون بود. در اروپا و امريکا صنايع عظيمی مربوط به
استخراج و استفاده از فلزّات و توليد موادّ شيميائی گوناگون و پارچهبافی و ساختمان و توليد ابزار
و وسائل متنوّعی به وجود آمده بود که در جميع شؤون زندگانی انسانی مؤثّر بود. جريان مستمرّ
اکتشافات و طرحهای صنعتی و پيشرفتهای ديگر سبب شد که آن کشورها مخصوصاً با استفاده
از سوخت ارز ان و برق که متأسّفانه آلودگی محيط زيست را نيز به همراه داشت بر قدرتی فوق
العاده دست يابند. دورهای که آن را عصر راهآهن می خوانند بسيار پيشرفت کرده بود و
کشتیهای بخار نيز در مسير دريائی خود رفت و آمد داشتند و با گسترش مخابرات با تلفن و
تلگراف کشورهای غرب زمانی را پيشبينی مینمودند که در آن فاصلههای جغرافيائی که از
بدايت پيدايش بشر موجود بود از ميان برخيزد.
تغييرات عميقتری که در انديشههای علمی روی داد پیآمدها و نتائجی بسيار در بر داشت .
قرن نوزدهم هنوز در پنجه نظريّه نيوتون گرفتار بود که جهان را سيستمی می دانست که به مانند
ساعت با نظم دقيق مرتّب کار میکند امّا تا پايان قرن، روشنانديشان در ردّ آن نظر گامهای بلندی
برداشته و انديشههای تازهای به بازار آورده بودند که به تنظيم قواعد مکانيک کوآنتوم منجرّ شد
و سپس چيزی نگذشت که با تأثيرات فرضيّه نسبيّت بنيان عقائد رايج در باره پديده جهان که
قرنهای دراز اعتقادش را از بديهيّات میشمردند زير و زبر شد. عاملی که بر اين پيشرفتهای
عظيم تأثير مثبت مینهاد و نيز اثرات آنها را تقويت مینمود اين حقيقت بود که علم و دانش
ديگر منحصر به کوششهای معدودی دانشمندان منزوی نبود بلکه مورد توجّه تعداد بسيار
بيشتری از مردم در جامعههای معتبر قرار گرفته بود و مردم میتوانستند از راه دانشگاهها و
آزمايشگاهها و جلسات علمی برای مبادله اکتشافات تجربی خود به طور منظّم به تحصيل و
توسعه علوم پردازند.
بايد گفت که قدرت جامعههای مغرب زمين فقط محدود به ترقّيات علمی و فنّی آنان نبود. در
آغاز قرن بيستم تمدّن غربی در فرهنگ خود از فلسفههای جديدی بهره میبرد که استعداد و
نيروهای مردم را به سرعت از بندهای موجود رهائی ميداد و نفوذ آن قرار بود به زودی در
سراسر جهان نتائجی انقلابی به بار آورد. اين فرهنگ حکومتهای مشروطه را پرورش می داد و
حکومت قانون را ارج مینهاد و حقوق تمام افراد جامعه را محترم میشمرد و ديدگا ن جهانيان را
به رشد عدالت اجتماعی باز میکرد. کشورهای غربی در شعارهای وطنپرستانه خويش دم از
آزادی و برابری می زدند در حالی که ابداً اين آرمانهای جديد با زندگانی حقيقی مردم آن ديار
توافقی نداشت. در اين مقال چيزی که به حقّ میتوانست غربيان را خوشحال سازد آن بود که در
قرن نوزدهم به سوی آن آرمانها قدمهای مهمّی به پيش نهاده بودند.
امّا از لحاظ معنوی در قرن بيستم تناقضی دوگانه وجود داشت. تقريباً در همه جا افق انديشه را
ابرهای تيره خرافات ناشی از تقليد کورکورانه اعصار پيشين فراگرفته بود و اکثريّت مردمان جهان
در وضعی قرار داشتند که يک طرفش جهل کامل از استعدادهای انسانی و نيروهای موجود در
جهان بود و طرف ديگرش وابستگی ناخردمندانه به شرعيّات و الهيّاتی که ابداً با تجارب واقعی
عصر موافقت نداشت. در مغرب زمين اگر هم باد موافق ترقّی و تحوّل آن ابرهای تيره را در ميان
طبقه درس خوانده زائل میساخت غالباً سبب میشد که عقائد موروثی سنّ تی به آفتی ديگر
تبديل شود که همان نهضتهای افراطی و پرخاشجوی جدائی سياست از مذهب بود که هم
منکر جنبه روحانی بشر و هم منکر ارزشهای اخلاقی بودند. به علاوه همه جا گرايش به جدائی
دين از سياست در ميان طبقات اشرافی با رواج ارتجاع و دانشستيزی مذهبی در ميان عامّه مردم
همراه بود. از آن روی که نفوذ دين تا اندرون ضمير و روان آدمی رخنه میکند تعصّبات دينی نيز
در همه ممالک در نسلی بعد از نسل ديگر زنده مانده، آتش دشمنیهای شديدی را روشن ساخت که
اخگرش شعله فجايع وحشتانگيزی را در سالهای بعد برافروخت.
فصل دوم
در آغاز قرن بيستم، در چنين چشماندازی که هم از اعتماد کاذب و هم از نااميدی کامل ، هم از
روشنائی دانش و هم از تاريکی روحانی مرکّب بود هيکل تابناک عبدالبهاء درخشيدن گرفت.
راهی که آن بزرگوار را به اين مقطع اساسی در تاريخ بشری آورده بود بسی دراز بود، پنجاه
سالش در تبعيد و زندان و محروميّت گذشت و دمی راحت و آسايش نيافت. اين راه دور و دراز
را طيّ نمود تا در ميان آشنا و بيگانه برخيزد و ندا نمايد که دوره تأسيس صلح جهانی و عدالت
عمومی که در طيّ قرون و اعصار آتش اميد را در دل آدميان برافروخته بود فرا رسيده است و
اعلان فرمود که در اين "قرن انوار" وحدت بين مردم جهان حاصلشدنی است: "حال وسائل
اتّصال بسيار و فی الحقيقه قطعات خمسه عالم حکم يک قطعه يافته... يعنی ملل و دول و مدن و
قری محتاج يکديگر... لهذا اتّفاق کلّ و اتّحاد عموم ممکن الحصول و اين اسباب از معجزات
اين عصر مجيد و قرن عظيم است."٣
حضرت بهاءاللّه با امتناع از اينکه بازيچه سياست مقامات عثمانی باشد به تبعيد و زندان گرفتار
شد و حضرت عبدالبهاءرا به نمايندگی و تمشيت امور خويش مأمور فرمود و يکی از جنبههای
مأموريّتش ارتباط با کارمندان محلّی و ايالتی حکومت عثمانی بود که همه آنها برای حلّ
مشکلاتشان دست به دامن ايشان میشدند و به مشورت میپرداختند. با اين احوال مشکلات
ايران نيز از نظر مبارکش به دور نماند. از جمله در سال ١٨٧۵ به دستور حضرت بهاءاللّه کتابی به
قلم حضرت عبدالبهاء خطاب به رؤساء و مردم ايران به نام رساله مدنيّه نوشته شد که در آن اصول
روحانيّهای را که بايد راهنمای تجديد بنای جامعه ايران در اين عصر رشد و ترقّی گردد بيان
می دارد. در آغاز اين رساله حضرت عبدالبهاء از مردم ايران دعوت فرمود که در تاريخ گذشته
تفحّص کنند و کليد ترقّی اجتماعی را در آن تفحّص و تحقيق بجويند:
ملاحظه نمائيد که اين آثار و افکار و معارف و فنون و حکم و علوم و صنائع و بدائع مختلفه
متنوّعه کلّ از فيوضات عقل و دانش است. هر طايفه و قبيلهای که در اين بحر بیپايان بيشتر
تعمّق نمودند از سائر قبائل و ملل پيشترند. عزّت و سعادت هر ملّتی در آنست که از افق
معارف چون شمس مشرق گردند. "هل يستوی الّذين يعلمون و الّذين لا يعلمون؟"۴
رساله مدنيّه طليعه و نمونهای از راهنمائیهائی بود که در سالهای بعد مکرّراً از قلم حضرت عبدالبهاء
جاری میشد. بهائيان که از ضايعه صعود حضرت بهاءاللّه لطمه شديد ديدند با وصول الواحی
که چون سيل از قلم حضرت عبدالبهاء جاری میشد جانی تازه يافتند. آن الواح که غذای
روح آن نيازمندان مشتاق بود راهنمائيشان میکرد تا بتوانند در بحبوحه اضطراباتی که اساس نظم
و اداره موجود را در وطنشان متزلزل میساخت محفوظ مانند و از آن ورطه به سلامت بيرون
جهند. اين مکاتبات که حتّی به کوچکترين دهکدهها در سراسر ايران می رسيد در جواب
عرائض افراد بیشماری از اهل بهاء بود که به پرسشهايشان پاسخ میگفت، تشويقشان میکرد،
راهگشايشان میشد و اطمينانشان میبخشيد. مثلاً در ميان الواح صادره لوحی را از حضرت عبدالبهاء
ميخوانيم خطاب به بهائيان دهکده کشه که در عنوانش نام قريب ١۶٠ نفر از ايشان ذکر
شده بود. در اين لوح اين قرن را "قرن انوار" خوانده و در بيان معنای اين عبارت فرموده است که
اصل وحدت عالم انسانی را بايد به ديده قبول بنگرند: "مقصد اين است که احبّای الهی بايد
بدخواه را خيرخواه دانند... يعنی به دشمن نوعی رفتار کنند که سزاوار دوستان است. به جفاکار
چنان معامله نمايند که لايق يار خوشرفتار. نظر به ذنوب و قصور و عداوت و ظلم و ستم اعدا نکنند."۵
چه عجب است که میبينيم که در اين لوح از جمعی قليل از بهائيان ستمديده در اين گوشه
مهجور از کشوری که عمدتاً از ترقّيات اجتماعی و فکری در ممالک ديگر محروم و بی خبر است
خواسته شده است که ديده بگشايند و به جای آنکه ملاحظات حقير محلّی را مدّ نظر قرار دهند به
وحدت و اتّحاد عالم انسانی ناظر باشند: "بلکه به اين نظر نمايند که جمال مبارک بشر را عباد
جليل اکبر فرموده و خلق را مسبوق به رحمت بيان نموده و کلّ را به محبّت و الفت و يگانگی و
فرزانگی و وفا و مهربانی به عموم نوع انسانی امر فرموده و به قيدی مقيّد ندانسته."۶ در اينجا بيان
حضرت عبدالبهاء فقط برای بالا بردن سطح معرفت و ادراک مردم نيست بلکه خواهان عمل و
متعهّد گشتن آنان است و از فوريّت و اعتماد و قطعيّتی که در اين بيان وجود دارد میتوان قدرت و
قوّهای را احساس کرد که سبب ترقّيات بهائيان ايران در سالهای آينده شد و آنان را در انتشار و
ترويج امر الهی و در پرورش نيروهائی که برای پيشرفت تمدّن لازم است آماده ساخت و طرح
مدنيّتی نوين را برانگيخت:
ای ياران الهی، به کمال نشاط و انبساط عالم انسانی را خدمت نمائيد و به نوع بشر محبّت
نمائيد. نظر به حدودی نکنيد و ممنوع به قيودی نشويد زيرا... آزادی سبب ظهور موهبت
الهی شود. آنی سکون نيابيد و دقيقهای قرار مجوئيد و دمی نياسائيد. مانند دريا پرجوش
گرديد و به مثابه نهنگ بحر بقا به خروش آئيد. صمت و سکون و قرار و سکوت شأن اموات
است نه احياء و از خصائص جماد است نه طيور گلشن ملأ اعلی. عنقريب اين بساط حيات
منطوی شود و اين لذائذ و نعماء منتهی گردد. از برای نفوس يأس حاصل شود و هر مقصد و
آرزوئی باطل گردد. پس تا جان در جسد است بايد حرکتی نمود و همّتی کرد و بنيانی بنياد
نهاد که قرون و اعصار فتور به ارکان نرساند و احقاب و ادهار سبب انهدام نشود، ابدی باشد و
سرمدی تا سلطنت جان و وجدان در دو جهان ثابت و برقرار گردد.٧
مورّخين اجتماعی در آينده نظری بيطرفتر و عالمبينتر از آنچه امروز دارند خواهند
داشت و با استفاده و دسترسی به همه اسناد و مدارک دست اوّل خواهند توانست تغييرات و
تحوّلاتی را که حضرت عبدالبهاء در اين سالهای اوّليّه ايجاد فرمود دقيقاً مطالعه کنند. بلاانقطاع
هر روز و هر ماه حضرت عبدالبهاء در تبعيدگاه دوردستش با آنکه مبتلا به آزار دشمنان بود نه
تنها جامعه بهائيان ايران را به بسط و انتشار کشانيد بلکه در ايشان وجدان حيات اجتماعی را بيدار
نمود که نتيجهاش اين شد که در کشور کوچکی فرهنگی را به وجود آورد که در هيچ جای عالم
کسی نظيرش را ند يده و نشناخته بود. قرن ما با تمام اضطراباتش و با همه ادّعاهای پرطمطراقش
که لاف خلق نظم جديد می زند هرگز نتوانسته است مثالی به دست بدهد که چگونه قدرت کلام
يک فرد واحد فريد میتواند جامعهای ممتاز و موفّق به وجود آورد که بالمآل دامنه خدماتش به
سراسر عالم گسترده شود.
جامعه بهائی ايران که گاه و بيگاه دچار مظالم علمای مسلمان و پيروانشان میشد و با آنکه از
سلسله پادشاهان تنآسای قاجار نيز حمايتی نمی ديد حياتی تازه يافت. تعداد افراد بهائی در همه
ولايات ايران چند برابر شد و نفوس صاحبنفوذ از قبيل علمای صاحباعتبار مسلمان در حلقه
اهل ايمان درآمدند و بذر تشکيلات اداری آينده بهائی به صورت انجمنهای شور کاشته شد.
در باره اهمّيّت اين انجمنها هر چه بگوئيم کم گفتهايم. در کشوری که مردمش طيّ قرون و
اعصار به نظام مردسالاری خو گرفته و قدرت اداره و تصميم را در دست شاهان مستبدّ يا
مجتهدين شيعه نهاده بودند ناگهان جامعهای پرورش يافت که ا ز تمام قشرهای اجتماع مرکّب بود
و اعضاء اين جامعه زنجير سنّتهای قديم را گسستند و مسؤوليّت اداره امور عمومی از راه
مشورت را به دست خويش گرفتند.
در جامعه و فرهنگی که حضرت عبدالبهاء میآفريد نيروهای روحانی در حيات روزانه مردم
تجسّم میيافت. مثلاً تأکيد بر تعليم و تربيت سبب شد که مدارس بهائی در پايتخت و ولايات
تأسيس شوند - از جمله مدرسه تربيت دختران که در تمام ايران شهرت يافت - و با مساعدت
دوستان بهائی امريکائی و اروپائی درمانگاههائی نيز به کار پرداخت. حتّی در سال ١٩٢۵
جامعههای بهائی در بعضی از شهرهای ايران کلاسهای اسپرانتو تأسيس نموده بودند زيرا از
تعليم حضرت بهاءاللّه در باره لزوم زبان بين المللی که بعد از زبان ملّی بايد انتخاب شود آگاه
بودند. در وقتی که در بسياری از نقاط ايران خدمات اوّليّه پستی وجود نداشت ايجاد شبکه
پيکهای نامه رسانی، ارتباطی آسان نصيب جامعه پرتقلّای بهائی نمود. عملاً تغييرات بزرگی در
زندگانی روزانه بهائيان پديدار شد. مثلاً در اطاعت از حکم کتاب اقدس، از رفتن به حمّامهای
ناپاک و آلوده که سبب شيوع انواع امراض میشد خودداری کرده برای خود حمّامهائی ساختند
که در آن از آب تازه و دوش استفاده میشد.
تمام اين پيشرفتهای اجتماعی، اداری و انتفاعی عملی مرهون تحوّل معنوی و اخلاقی بود
که در ميان جامعه بهائيان شکل میگرفت و آنان را حتّی نزد دشمنان ممتاز و محلّ اعتمادشان
میساخت. اين تغييرات و تحوّلات مهمّی که به اين زودی قسمتی از مردم ايران را از اکثريّت
مخالفشان متمايز ساخت خود دليل و نماينده نيروهائی معنوی بود که سرچشمهاش عهد و ميثاقی
است که حضرت بهاءاللّه از پيروانش گرفت و بعد از خود قيادت آئينش را به حضرت عبدالبهاء
مرکز ميثاق سپرد.
طيّ آن سالها حيات سياسی ايران تقريباً دچار آشوبهای دائمی بود. با آنکه به مظفّرالدّين
شاه جانشين ناصرالدّين شاه تصويب مشروطيّ ت را در سال ١٩٠۶ قبولاندند بعد از وی محمّد
علی شاه بیپروا دو بار مجلس قانونگزاری را منحلّ ساخته، در يک مورد آن را به توپ بست .
نهضتی که به نام نهضت مشروطيّت معروف است محمّد علی شاه را معزول ساخت و احمد شاه
آخرين تاجدار قاجار را مجبور کرد که مجلس سوم را فراخواند. امّا اين نهضت با دستجات
ستيزهجوی مختلف و دخالتهای نادرست علمای شيعه از هم پاشيده شد. کوشش بهائيان در
تجدّد و مدرن ساختن ايران توسّط هر دو دسته يعنی طرفداران شاه و ملّت خنثی شد زيرا هر دو
دلشان با تعصّبات مذهبی آکنده بود و جامعه بهائی را صرفاً وجه المصالحهای برای تحقّق
اغراض خويش میساختند. در اينجا نيز حضرت عبدالبهاء سرمشقی برای نحوه مقابله با
مبارزاتی که بهائيان بناست در آينده با آنها رو به رو شوند ارائه فرمود بدين صورت که جامعه
محاصره شده بهائی را هدايت فرمود تا در اوّل کار آنچه در قوّه دارد برای اصلاحات سياسی
بکوشد سپس چون اين مجهوداتش با بدگمانی و بدخواهی رو به رو شد به کلّی خود را کنار
بکشد. ارزش و قدر اين شيوه را فقط در عصر ديگری میتوان شناخت که از نظر سياسی از عصر
ما پختهتر و بالغتر باشد.
حضرت عبدالبهاء نفوذ خويش را در جامعه سريع التّحوّل بهائی در مهد امراللّه فقط از راه
صدور الواح اعمال نمیفرمود بلکه وسيله مؤثّر ديگر تشرّف زائرين ايرانی بود که به ارض اقدس
میآمدند و حضرت عبدالبهاء اين گروه مشتاق را الهام میبخشيد و مجهوداتشان را هدايت
میفرمود و بيش از پيش از مقاصد و تعاليم حضرت بهاءاللّه باخبرشان میساخت. چون ايرانيان
بهائی بر عکس بهائيان غربی از حيث لباس و آداب ظاهر با ساير مردمان خاور نزديک شباهت
داشتند بدون آنکه سوء ظنّ مقامات عثمانی را برانگيزند میتوانستند در قلمرو آنان به آسانی
رفت و آمد نمايند و به زيارت فائز گردند. بعضی از بزرگترين شخصيّتها در تاريخ بهائی از
همانهائی بودند که به عکاء سفر کرده، چنان شور و هيجانی يافتند که پس از مراجعت به وطن
آماده بودند جانشان را در راه تحقّق نو ايای حضرت عبدالبهاء فدا نمايند. ورقا و روحاللّه شهيد،
حاج ميرزا حيدر علی، ميرزا ابوالفضائل گلپايگانی، حاجی ميرزا محمّد تقی افنان و چهار ايادی
جليل القدر امراللّه ابن ابهر، حاجی ملّاعلی اکبر شهميرزادی ، اديب العلماء و ابن اصدق از جمله
آن گروه بودند. امروز روحيّهای که مهاجران ايرانی در هر گوشه جهان دارند و خود چنان نقش
آفرينندهای را در بنای حيات جامعههای بهائی ايفاء میکنند همان روحيّهای است که از آن ايّام
پرحماسه مستقيماً و نسل به نسل به آنان به ارث رسيده و چنين ثابتقدمشان ساخته است. چون
نظر به گذشته اندازيم بر ما روشن میشود که در انتشار امراللّه آنچه امروز به نام سير توسعه و
تحکيم خوانده میشود از همان سالهای شگفتانگيز سرچشمه گرفته است.
کلام نافذ حضرت عبدالبهاء و شرحی که زائران ارض اقدس بازگو مینمودند بهائيان ايران را
برانگيخت که برای تبليغ به ممالک شرق دور سفر نمايند. در اواخر حيات حضرت بهاءاللّه در
هند و برمه جامعههای بهائی تشکيل شده بود و حتّی امر بهائی به کشور دوردست چين رسيده
بود. حضرت عبدالبهاء به تقويت آن مراکز پرداختند و قوای جديدی در هيکل امر بهائی دميده
شد و دليل بارز آن بنای مشرق الاذکار عشقآباد در ترکستان روسيّه بود. آن سرزمين جامعه بهائی
فعّالی داشت که اوّلين مشرق الاذکار بهائی در عالم را بنا کرد و اين اقدام از اوّل تا آخر تحت
هدايت و تشويق شخص حضرت عبدالبهاء بنيان گرفت.
بر اثر اعتماد روزافزونی که پيروان امر بهائی يافته بودند اين قبيل فعّاليّتها شدّت يافت و
دامنهاش از ساحل مديترانه تا دريای جنوب چين گسترش يافت و پايگاه قدرتی روحانی را به
وجود آورد که به وسيله آن حضرت عبدالبهاء توانست از فرصتهای مغتنم موجودی که در
آغاز قرن در افق مغرب زمين پيدا شده بود استفاده فرمايد. از برجستهترين صفات مميّزه اين
پايگاه آن بود که در جامعه بهائی آسيا مردمی از نژادها و مذاهب و ملّيّتهای مختلف در نهايت
اتّحاد و اتّفاق با هم بسر میبردند و چنين موفّقيّتی را حضرت عبدالبهاء در خطاباتش به عنوان
نمونه و مثالی مکرّراً يادآور شده شنوندگان غربيش را به وجود قوّهای که با ظهور حضرت بهاءاللّه
در جهان سريان کرده است و سبب اتّحاد و وحدت بشر میگردد بشارت فرمود.
بزرگترين پيروزی آن ساليان نخست بنای مقام حضرت باب در کوه کرمل بود که با مشقّت
فراوان در محلّی ساخته شد که آن را حضرت بهاءاللّه شخصاً انتخاب فرموده بودند،
اگرچه انتقال رمس اطهر به اراضی مقدّسه توأم با خطرات بیشمار و زحمت بسيار بود.
حضرت وليّ امراللّه در اين باره بيان فرمودند که اگر در گذشته خون شهيدان بذری
بود که از آن ايمان افراد به بار میآمد در اين روز بذری است که تأسيس تشکيلات
نظم اداری بهائی را ميسّر میسازد و چنين بصيرتی به اين حقيقت که مرکز اداری نظم
جهانی حضرت بهاءاللّه در سايه مقام اعلی مرقد حضرت باب پيغمبر شهيد تأسيس
گشته معنای خاصّی میبخشد. حضرت وليّ امراللّه اين موفّقيّت حضرت عبدالبهاء را
از نظر جهانی و تاريخی چنين توصيف فرموده:
همچنان که در عالم غيب روح حقيقت حضرت اعلی به فرموده مؤسّس آئين بهائی
"النّقطة الّتی تدور فی حولها ارواح المرسلين" است در عالم شهود نيز رمس مقدّس
آن حضرت قلب و مرکز دوائر تسعه ناسوتيّه است٨ و مرکزيّت مقام مقدّس آن حضرت
نيز به اين بيان حضرت بهاءاللّه مؤکّد و محقّق میگردد که "الحمد للّه الّذی اظهر النّقطة
و فصّل منها علم ما کان و ما يکون" و "النّقطة الّتی ذوّت بها من ذوّت."٩
حضرت وليّ امراللّه با بيانی حزنانگيز در شرح اهمّيّت اين مشروع که با مشقّات فراوان
انجام پذيرفت چنين میفرمايد:
چون اين امر به کمال احترام و احتشام اختتام پذيرفت و عنصر اعزّ الطف حضرت اعلی به تأييدات
غيبيّه و توفيقات صمدانيّه آمناً سالماً محفوظاً محروساً در مقرّ ابدی خويش در آغوش جبل مقدّس
ربّ استقرار يافت حضرت عبدالبهاء که تاج مبارک را از سر برداشته و کفشها و لبّاده مبارک را
به يک سو نهاده بودند به جانب تابوت خم شدند و در حينی که شعرات نقرهای فام آن طلعت
نوّار در حول رأس منير پريشان و چهره مبارک مشعشع و درخشان جبين را بر کنار صندوق
قرار داده با صدای بلند شروع به گريه نمودند به طوری که حاضرين از تأثّرات و احزان قلبيّه
هيکل اطهر به ناله و حنين درآمدند و آن شب از کثرت تألّمات و خلجان احساسات
خواب از ديدگان مبارک متواری گرديد.١٠
در سال ١٩٠٨ در اثر انقلاب ترک جوان هم اکثر زندانيان سياسی امپراطوری عثمانی و
هم حضرت عبدالبهاء آزاد گرديدند. ناگهان موانعی که ايشان را در شهر عکّاءء و
آبادیهای مجاورش محبوس ساخته بود از ميان برخاست و حضرت عبدالبهاء را قادر
ساخت تا بر امری خطير قيام فرمايد يعنی به اعلان عمومی امراللّه د ر مراکز بزرگ جهان غرب
پردازد که اين امر به فرموده حضرت وليّ امراللّه يکی از سه توفيق اعظم مرکز ميثاق است.
*****
وقايع شگفتانگيزی که سفرهای تاريخی حضرت عبدالبهاء در امريکای شمالی و اروپا به
بار آورد گاه اهمّيّت اقامت يک ساله ايشان را در کشور مصر تحت الشّعاع قرار می دهد. حضرت
عبدالبهاء در سپتامبر ١٩١٠ به مصر تشريف بردند و قصد داشتند از آنجا مستقيماً به اروپا سفر
کنند امّا به سبب عارضه بيماری مجبور به اقامت در خاک مصر شده تا ماه اوت سال بعد (١٩١١)
در خانهای واقع در رمله حومه شهر اسکندريّه ساکن شدند. چند ماهی که در آنجا اقامت داشتند
چنان با برکت و پر حاصل بود که تأثيراتش بر پيشرفت امراللّه مخصوصاً در قارّه افريقا تا ساليانی
دراز احساس خواهد شد. در مصر بدون شکّ حسن استقبال و ستايش شيخ محمّد عبده تا حدّی
راه را هموار ساخته بود. شيخ محمّد عبده بعداً مفتی مصر و از زعمای دانشگاه الازهر شد و قبلاً
چند بار در بيروت به زيارت حضرت عبدالبهاء نائل شده بود.
از خواصّ ممتاز و قابل توجّه سفر مصر آن بود که اوّلين بار اعلان عمومی امر بهائی در آن
کشور صورت گرفت. فضای بالنّسبه آزاد و جهانبينی که در آن وقت در قاهره و اسکندريّه
موجود بود اجازه می داد که نفوس بلند پايه مسلمانان سنّی از روحانيّون، وکلای پارلمان،
صاحب منصبان اداری و اشراف با حضرت عبدالبهاء به بحث و مذاکرات دقيق و صريح پردازند.
همچنين به صاحبان جرائد و روزنامه نگاران معروف مطبوعات عربی فرصتی داد که اطّلاعاتشان
را در باره امر بهائی از زنگ تعصّباتی که از ايران و استانبول سرچشمه میگرفت پاک کنند و خود
آزادانه از امر بهائی باخبر گردند. مطبوعاتی که قبلاً آشکارا خصومت داشتند تغيير لهجه دادند.
مثلاً يکی از نويسندگان در روزنامه خويش ايشان را چنين توصيف کرد: "حضرت ميرزا عبّاس
افندی فاضل نحرير رئيس طائفه بهائی عکّاء و مرجع بهائيان در سراسر جهان" و بعداً در مقاله
خود از سفرشان به اسکندريّه قدردانی نمود. در اين مقاله و مقالات ديگر مخصوصاً يکی از
احاطه حضرت عبدالبهاء در باره اسلام تقدير نمود و ديگری از اصل وحدت و تسامح دينی که
در قلب تعاليم بهائی بود به ستايش پرداخت.
توقّف در مصر با وجودی که ظاهراً علّتش بيماری حضرت عبدالبهاء بود به راستی پربرکت و
پرفايده بود. ديپلماتها و صاحبمنصبان از مغرب زمين به چشم خود ديدند که حضرت عبدالبهاء
چه موفّقيّتهای شايانی در روابط با افراد بلند پايه و معروف خاور نزديک و مورد
توجّه و علاقه محافل اروپائی احراز فرمود. از اين رو چون حضرت عبدالبهاء در ١١ اوت ١٩١١
سوار بر کشتی به مقصد مارسی شدند شهرتشان از قبل به اروپا رسيده بود.
فصل سوم
لوحی که از قلم حضرت عبدالبهاء در سال ١٩٠۵ به نام يکی از احبّای امريکائی نازل شد عبارتی
را در بر دارد که هم واضح و هم بسيار م ؤثّر است. در اين لوح به اوضاع حزنانگيز بعد از صعود
حضرت بهاءاللّه اشاره شده که حضرت عبدالبهاء میفرمايد: "در حالتی که دريای امتحان پرموج
گشته و موج بلايا به اوج رسيده...":
در اين حالت... مکتوبی از ياران امريک رسيد و مضمون آن کلّ متعاهد بر اتّحاد و اتّفاق در
جميع شؤون گشته... که در سبيل محبّة اللّه جانفشانی نمايند تا حيات جاودانی يابند. به مجرّد
مطالعه آن نامه و ملاحظه اسماء که در ذيل امضا نموده بودند چنان فرح و سروری از برای
عبدالبهاء حاصل گشت که از وصف خارجست.١١
به دلائل متعدّد اهمّيّت بسيار دارد که بهائيان معاصر بدانند در آن روزگار امر الهی در چه
اوضاع و احوالی در غرب انتشار میيافت. چنين بصيرت و اطّلاعی سبب میشود که ما فرهنگ
خشن و جسور ارتباطات کنونی را که به آن معتاد شدهايم به يک سو افکنده دريابيم که حضرت عبدالبهاء
با چه لطافت و ملايمتی به مخاطبا ن غربی خويش تعاليم حضرت بهاءاللّه را در بارۀ
مفاهيم حقيقت انسانی و جامعه بشری که به کلّی انقلابی و از حيطه تصوّرشان بيرون بود ابلاغ
فرمود و با چه زيبائی و رقّتی از استعارات و مثالهای تاريخی استفاده مینمود يا چگونه در
بسياری موارد به نحوی غيرمستقيم به حلّ مسائل میپرداخت يا چه صميميّت و علاقهای از خود
نشان می داد و گاه چگونه با صبر و حوصلهای نامحدود به سؤالاتی که در گذشته معتبر ولی حال از
اعتبار افتاده بود جواب میفرمود.
همچنين با مطالعه محيط تاريخی که در آن حضرت عبدالبهاء به خطابات خويش در غرب
مبادرت ورزيد دری ديگر بر روی ما گشوده میشود و درمیيابيم که افراد معدودی که ندای
مبارکش را لبّيک گفتند از لحاظ روحانی چقدر مقامشان بلند بوده است زيرا آنان در جهانی
می زيستند که از لحاظ اقتصادی پيشرفته و در رفاه بود و از لحاظ اجتماعی آزادمنش و
آزاديخواه. آن نفوس با آنکه در چنان محيطی زندگانی روزانه خويش را میگذراندند موفّق
گشتند دعوت حضرت عبدالبهاء را در چنان موقعی اجابت نمايند و از کسانی بودند که وجدانشان
بيدار گشته بود و احساس میکردند که بشر تا چه اندازه نيازمند است که به انوار روحانی روشن
گردد. مؤمنان اوّليّه غربی که با فداکاری خويش بنيان متين جامعههای بهائی زمان حاضر را در
غرب و ساير نقاط جهان پايه نهادند برای آنکه بتوانند در چنين عقيدتی ثابت و پايدار بمانند لازم
بود که فشارهای خانوادگی و اجتماعی را تحمّل نمايند بلکه لازم بود با منطق مردم آن روزگار نيز
به جنگ برخيزند. از اين رو میتوان گفت که استقامت و وفاداری بهائيان اوّليّه مغرب زمين به
همان اندازه همکيشان ستمديده ايرانيشان که در آن زمان با آزار و کشتار رو به رو بودند حماسهآفرين بود.
سرحلقه غربيانی که به ندای حضرت عبدالبهاء جواب قبول دادند گروه کوچکی از مؤمنان
دلير و غيوری بودند که به توصيف حضرت وليّ امراللّه از باده يزدانی سرمست گشتند و چنين
موهبتی نصيبشان شده بود که در شهر عکّاء محلّ زندان ح ضرت عبدالبهاء به زيارتش فائز گردند
و با چشم خود آن طلعت نوراء را ببينند و با گوش خويش کلمات جانبخشش را بشنوند و خلق
جديد شوند. خانم می مکسول (May Maxwell) که از زمره آن نفوس مبارکه بود در يکی از
آثار خود چنين مرقوم داشته است: "از اوّلين ملاقاتم... هيچ به ياد ندارم. نمی دانم شادمان بودم يا
غمگين زيرا ناگهان به اوجی رسيدم که در آن جانم با روح الهی دمساز شد و نيروئی چندان طاهر
و چندان مقدّس و چندان عظيم سراسر وجود مرا فراگرفت."١٢ و باز چنان که حضرت وليّ امرالله
بيان فرمودهاند چون اين گروه زائران غربی به سرمنزل خويش باز گشتند "مظهر خدماتی منظّم و
مستمرّ گشتند که آثارش در اروپای غربی و ايالات و ولايات امريکای شمالی ظاهر شد."١٣ نزول
الواحی از حضرت عبدالبهاء خطاب به بهائيان طرفين اقيانوس اطلس آتش خدمات آن نفوس و
بهائيان ديگر را دامن زد و عدّه تازهای را به اقبال به امر بهائی کشانيد و اين الواح صفحه پندار
مؤمنان را با اصول و عقايد ظهور جديد الهی ب ياراست. قدرت اين نيروی خلّاق را میتوان در
بيانی از تورنتن چيس (Thornton Chase) اوّلين بهائی امريکائی يافت که نوشت:
الواح (حضرت عبدالبهاء) چون کبوتران سپيدبالی از مرکز آشيان حضورش تا آخر کره زمين
گسترده بود و صدها لوح هر روز از قلمش جاری میشد و ممکن نيست چنين مکاتيب
بیشماری را به شيوه دانشپژوهان با صرف وقت و فکر کردن و تأمّل بتوان خلق کرد. گوئی
آب زلالی بود که از چشمه گوارائی میجوشيد.١۴
اين احساسات به نوبه خود نشان می دهد که چرا حضرت عبدالبهاء با چنان عزم راسخی به
هدايت نفوس در غرب قيام فرمود و اين کوشش به درجهای بود که سبب نگرانی اطرافيانش
میشد. حضرت عبدالبهاء با تقدّم سنّ و ضعف مزاج و اختلال صحّت که محصول دهها سال
تبعيد و زندان بود سفرهائی را آغاز نمود که تقريباً به مدّت سه سال به طول انجاميد و نهايتاً
حضرتش را به ساحل اقيانوس کبير در امريکای شمالی کشاند. زحمات و خطراتی که سفرهای
دور و دراز در اوائل قرن بيستم داشت تنها يکی از موانع بسيار کوچکی محسوب میشد که در
سبيل تحقّق نيّت حضرتش وجود داشت. حضرت عبدالبهاء که به نقل بيان حضرت وليّ امراللّه:
در ريعان شباب به زندان اعدا گرفتار و در پيری و فرسودگی از آن استخلاص يافته بود به تبليغ
امر پروردگار قيام فرمود و با آنکه در مدّت حيات در محافل و مجالس اهل غرب وارد نشده
و در مجامع عمومی به نطق و بيان نپرداخته، مدرسه نديده و لسان و آداب و رسوم و قواعد
قوم را نياموخته بود به لحنی بديع و قدرتی محيّر العقول از فراز منابر و کرسی خطابات در
عواصم مهمّه اروپ و بلاد شاسعه امريک به اثبات حقيقت الوهيّت و حقّانيّت مظاهر مقدّسه
و ابلاغ تعاليم رحمانيّه و بسط مبادی ساميه ربّانيّه و کشف اسرار مدنيّت الهيّه و حلّ مشاکل
اقتصاديّه و اعلان وحدت عالم انسانی پرداخت.١۵
*****
برای آغاز اين داستان شگرف هيچ صحنهای بهتر و روشنتر از لندن پايتخت بزرگترين و
گستردهترين امپراطوری جهان نبود. در نظر گروههای کوچکی که جنبههای عملی سفر حضرت عبدالبهاء
را ترتيب می دادند و مشتاق ديدارش بودند سفر لندن چنان پيروز و موفّق بود که از حدّ
اميدواری آنان نيز فراتر رفت. مأمورين دولتی، دانشمندان، نويسندگان، سردبيران جرائد، ارباب
صنايع، رهبران نهضتهای اصلاحطلب، اعضاء جامعه اشراف انگليس و روحانيّون متنفّذ از
بسياری از مذاهب مسيحی همه با اشتياق طالب ديدارش بودند و از ايشان در محلّهای نطق و
خطابه و در کلاسهای درس، در منازل و بر فراز منابر که در اختيارشان بود استفاضه کرده از
عقايدی که ترويج میفرمود قدردانی و شادمانی مینمودند. روز يکشنبه دهم سپتامبر ١٩١١
حضرت عبدالبهاء اوّلين خطابه عمومی خود را از قلب کليسای "سيتی تمپل" (City Temple)
ايراد فرمود و سخنانش در باره کيفيّت عصری جديد در تکامل و تطوّر مدنيّت جهان بود که منظر
بديعی پيش ديده شنوندگان آورد:
اين روز روز بديعست و اين عصر عصر خداوند عزيز. عنقريب جهان بهشت برين گردد.
روز وحدت عالم بشر است و اتّحاد جميع ملل. تعصّبات مورث جهالت بود و اساس ضدّيّت
بشر. عنايت خداوند اين روز فيروز را محقّق فرمود. عنقريب وحدت عالم انسانی در قطب
آفاق موج زند. جدال و نزاع نماند. صبح صلح اکبر بدرخشد. جهان جهان تازه شود و جميع
بشر برادران گردند.١۶
حضرت عبدالبهاء پس از دو ماه اقامت در پاريس برای اعاده صحّت و استراحت در زمستان
به اسکندريّه مراجعت فرمود. در ٢۵ مارس ١٩١٢ به سوی نيويورک رهسپار شد و در ١١ آوريل
همان سال وارد آن شهر گرديد. برنامه سفر حضرت عبدالبهاء در بيش از چهل شهر در امريکای
شمالی و نوزده شهر اروپا و گاه بيش از دو بار در هر شهری از صدها نطق و خطابه عمومی و
حضور در کنفرانسها و مکالما ت خصوصی پر شده بود و اين همه حتّی از لحاظ جسمانی کار
بزرگ سنگينی بود که در تاريخ جديد بشری نظيرش را نمیتوان يافت. در هر دو قارّه مخصوصاً
در امريکای شمالی حضرت عبدالبهاء با نفوس برجستهای که به موضوعهائی از قبيل صلح و
حقوق زن و تساوی نژادی و اصلاحات اجتماعی و اخلاقی علاقه داشتند صحبت نمودند و مورد
استقبال شايان همگان واقع شدند و تقريباً هر روز خطابات و مصاحبههای ايشان در روزنامههای
کثير الانتشار درج میشد به نحوی که خود بعداً مرقوم فرمود که "ملاحظه شد که ابواب مفتوح...
و قوّه معنويّه ملکوت الهی هر حائل و مانعی را از ميان برده."١٧
اين استقبال گرم مردم به حضرت عبدالبهاء فرصت بخشيد که آشکارا اصول و مبادی
اجتماعی ظهور جديد را بيان فرمايد که خلاصهاش در بيان حضرت وليّ امراللّه چنين آمده است:
تحرّی حقيقت خالی از خرافات و تقاليد، وحدت عالم انسانی که محور اصول و اساس تعاليم
ام ر بهائی است، وحدت اساسی اديان، رفع تعصّبات دينی و نژادی و طبقاتی و ملّی، لزوم
توافق ميان دين و علم، تساوی زن و مرد که دو بال برای پرواز بشر محسوبند، اجراء تعليم
اجباری، برگزيدن يک زبان عمومی علاوه بر زبانهای ملّی، تعديل معيشت که هم ثروت
نامحدود و هم فقر و فاقه را زائل میسازد، ايجاد دادگاه جهانی که اختلافات بين ملل را فيصله
دهد، بالا بردن مقام کار که چون با روح خدمت همراه باشد در حکم عبادت است، ستايش
عدالت که بايد اصل حاکم بر جامعه بشری باشد و تمجيد دين که به منزله ملجأ و پناه برای
حفظ و حراست مردم و ملّتهاست و تأسيس صلح عمومی و دائمی که بايد هدف جهانيان
باشد کلّ از عناصر اوّليّه سياست الهی است که حضرت عبدالبهاء طيّ اين سفر تبليغی به
رؤسای عالم و نيز به جمهور مردم ابلاغ فرمود.١٨
در بطون پيام حضرت عبدالبهاء اين حقيقت نهفته است که روز موعود برای اتّحاد بشر و
تأسيس ملکوت الهی در اين کره خاکی که همه منتظرش بودند فرا رسيده است. ملکوتی که
حضرت عبدالبهاء پرده از رويش برگرفت آن نبود که به مانند اديان گذشته وعد و وعيدش
مربوط به جهان ديگر باشد بلکه ملکوتی بود که مژده می داد عصر بلوغ انسانی دميده است و
زمان حصول مدنيّت جهانی فرا رسيده، عصری که در آن جميع قوای نهفته انسانی بر اثر تبادل
ميان ارزشهای روحانی و ترقّيات مادّی که به خواب کسی هم نمیآمد به ثمر خواهد رسيد.
حضرتش فرمود که امروزه وسائل وصول به اهداف مذکور فراهم است به شرطی که به
مرحله عمل وارد شويم و معتقد به تحقّق آنها باشيم: "ما جميع می دانيم صلح خوب است، سبب
حيات است، لکن محتاج ترويج و عمليم. امّا چون اين عصر عصر نورانی است و استعداد صلح
حاصل، لابدّ بر اين است اين افکار منتشر شود،به درجه اجرا و عمل آيد."١٩
حضرت عبدالبهاء با آنکه در مکالمات خصوصی و خطابات عمومی رعايت ادب و
ملايمت را میفرمود امّا هرگز در بيان اصول تعاليم ظهور جديدی که در عالم رخ داده مجامله و
پردهپوشی نمینمود و در کردار و گفتارش آن مدّعا را اثبات میفرمود. مثلاً در امريکا برای بيان
اصل وحدت اديان حضرت عبدالبهاء در حضور مخاطبين مسيحی از حضرت محمّد صحبت
فرمود يا در کنيسه "تمپل امانوئل" (Temple Emanu-El) در سانفرانسيسکو در اثبات مسيحيّت
و اسلام داد سخن داد و يا قادر بود که در بين زنانی از هر سنّ و سال اين اطمينان را القاء نمايد که
ايشان در نيروهای روحانی و فکری با مردان برابرند و يا به وضوح بدون آنکه هيجانی ايجاد
نمايد در عمل معنای اصل وحدت نژادی را اثبات میفرمود چنان که بر خوان محبّت خويش و يا
بر سفره مهمانداران والامقامش کسانی را از نژاد سفيد و سياه هر دو دعوت میکرد که به کنار هم
آيند و به اين نحو بر اهمّيّت وحدت و يگانگی در جميع شؤون بهائی تأکيد مینهاد و با اين شيوه
در برابر ديدگان اهل بهاء دريچههائی را میگشود تا ببينند با فعل و انفعالات عملی و روحانی چه
امکاناتی بالقوّه در جهان نو موجود است و اين امور مشکل را با محبّت غير مشروط بيکران
نمايان میساخت و از دل مخاطبينش هر گونه واهمه و ترديدی را می زدود.
حضرت عبدالبهاء بيش از آن که همّ خويش را در اداء خطابات عمومی و مؤثّرش مصروف
می داشت برای افزايش فهم و ادراک بهائيان از حقائق روحانی ظهور حضرت بهاءاللّه بذل جهد و
صرف وقت میفرمود. در آن رسالت تبليغی در هر شهری پس از شهر ديگر از بامداد تا ديری از
شب به خواهش جمهور ناس حاضر میشد و چون آن ملاقاتها بسر می رسيد بقيّه ساعات
صرف جواب مسائل مورد نياز دوستان بهائی میشد و به آنان جرأت میبخشيد تا با يقين و
اعتماد تمام بر انتشار دين جديدی که تازه به آن گرويده بودند قيام نمايند. حضرت عبدالبهاء
چون به شيکاگو رسيد فرصت يافت تا سنگ بنای اوّلين مشرق الاذکار غرب را با دستهای
مبارک خود پايه نهد. اين مشروع از بنيانی که در عشقآباد تحت بنا بود الهام جسته و همانند آن از
آغاز مورد تشويق حضرت عبدالبها ء قرار گرفته بود:
مشرق الاذکار از اعظم تأسيسات عالم انسانيست و تفرّعاتش بسيار است. مشرق الاذکار
اگرچه محلّ عبادتست ولکن مربوط به اسپيتال و اجزاخانه و مسافرخانه و مکتب اطفال ايتام و
مدرسه تدريس علوم عاليه است... اميدوارم که در امريک حال مشرق الاذکار تأسيس شود و
به تدريج اسپيتال و مکتب و مدرسه و اجزاخانه و مسافرخانه نيز در نهايت انتظام ترتيب يابد.٢٠
فقط تاريخنگاران آينده قادرند که اين وقايع بزرگ را مانند وقايع همزمانش در ايران به حدّ
کفايت بسنجند و از قوای خلّاقه سفر حضرت عبدالبهاء در مغرب زمين تقدير و توصيف نمايند.
نامهها و خاطرات شخصی که از آن زمان باقی مانده شهادت می دهد که چگونه حتّی زيارت
کوتاهی از حضرت عبدالبهاء توانست بهائيان غرب را در سالهای آينده به فداکاری و
سختکوشی در راه انتشار و تقويت امر پروردگار برانگيزد و پايدار سازد. اگر مدد مداخلت مرکز
ميثاق نبود محال بود تصوّر رود که اين جمع کوچک و محدود بهائيان غربی به اين زودی بتوانند
دريابند که امر الهی از آنان چه می خواهد و بتوانند به وظائف مشکل خطيرشان که از آنان انتظار
می رفت قيام نمايند. بايد به خاطر آوريم که احبّاء غرب از ميراث عظيمی که منبع الهام همکيشان
ايرانيشان بود - يعنی فرزندان کسانی که در تاريخ بابی و بهائی سالها مجاهدت کرده بودند – به
کلّی محروم بودند.
حضرت عبدالبهاء آنان را دعوت فرمود تا کارگزاران محبوب و معتمد تمدّن بزرگی شوند که
محورش اصل وحدت عالم انسانی است و نيز آنان را اطمينان داد که در ايفای چنين وظيفهای در
خود و ديگران استعدادهای نهفته و جديدی را که خداوند بيمانند در اين روز فيروز در بشر به
وديعت نهاده است از پرده بيرون خواهند آورد:
جان عالم گرديد و روح حيات در هيکل بنی آدم. در اين دور بديع که جمال قدم و اسم اعظم
از افق عالم به فيوضات نامتناهيه تجلّی فرموده کلمة اللّه چنان قوّتی و قدرتی در حقائق انسانيّه
نموده که شؤون بشريّه را تأثير و نفوذی نگذاشته، به قوّت قاهره کلّ را در بحر احديّت مجتمع
فرموده.٢١
وقتی ملاحظه نمائيم اوضاع جامعههای غرب بر چه منوال بوده اهمّيّت قيامشان به اين دعوت
حضرت عبدالبهاء بيشتر جلوه میکند. بهائيان غرب با آنکه اتّحاد و اتّفاق در جمعشان حاصل بود
هر يک به تشخيص خود استنباطاتی را که از امر بهائی داشتند با شدّت و قاطعيّت علناً عرضه
میکردند. بديهی است رابطه افراد با جامعه هميشه يکی از مشکلترين قضايا در راه پيشرفت هر
جامعهای بوده و هست و در جمع بهائيان غرب حتّی با نظری سطحی میتوان دريافت که تا چه
حدّ در بين آنان مخصوصاً فعّالترين آنان حسّ ابراز شخصيّت و فرديّت رواج داشته است.
بهائيان غرب که غالباً طالب نهضتهای روحانی و اجتماعی زمان خود بوده پس از مطالعه و
جستجوی زياد بر امر بهائی گردن نهاده بودند، اطّلاعاتشان بر آن نه ضتها که نماينده طرز تفکّر
و نگرانیهای مردم معاصرشان بود بزرگترين عامل موفّقيّتشان در تبليغ آئين بهائی محسوب
میشد. در عين حال بايد گفت که برداشتهای گوناگون و ادراک متنوّعی که افراد بهائيان برای
خود داشتند هرگز مانع نشد که دست به دست هم دهند و در بنای جامعه متّحد و متّفقی شريک
گردند که بزرگترين عامل جذب و جلب مردم ديگر به امر بهائی شمرده میشد. شرح خاطرات
و آثار تاريخی آن زمان همه معلوم می دارد که رمز توازنی که بين افراد و جامعه پديد آمده بود در
پيوندی روحانی نهفته بود که تمام مؤمنين را به گفتار و کردار حضرت عبدالبهاء بسته بود و در نظر
همه ايشان امر بهائی در مثال حضرت عبدالبهاء خلاصه میشد.
تحقيق در سفر حضرت عبدالبهاء به غرب اين حقيقت را روشن میسازد که تعداد بسيار کمی
به امر بهائی ايمان آوردند که شمارهشان بسيار بسيار کمتر از تعداد کسانی بود که خطابات
مبارکش را شنيده بودند و آن عدّه قليل نيز که بر خدمت قيام کردند فهم و اطّلاع مختصری از
مقصد و فحوای پيامش داشتند. حضرت عبدالبهاء با وجود چنان محدوديّتهائی که در نزد
مستمعين میيافت با آنان طوری رفتار و مماشات فرمود که سطح شناسائی و ادراکشان از امر
بهائی بالا رفت به حدّی که امر الهی را مافوق آزاديخواهی اجتماعی و آشتی و مسامحت عادی
شناختند. مثالی را که در اين مقام میتوان ذکر نمود تشويق لوئی گريگوری (Louis Gregory)
و لوئيز ماتيو (Louise Mathew) يکی سياهپوست و ديگری سفيدپوست به ازدواج بود و اين
عمل حضرت عبدالبهاء برای جامعه بهائی امريکائی ميزانی را به دست داد تا همه معنای واقعی
اتّحاد نژادی را دريابند و افراد آن جامعه هرچند که در حلّ مشکل نژادی بسيار آهسته و کند قدم
برمی داشتند توانستند ميزان و معياری مشهود داشته باشند.
بايد گفت که بهائيان امريکا با وجودی که از مقاصد حضرت عبدالبهاء اطّلاع کمی داشتند
ولی غالباً با قبول فداکاری حاضر شدند که تعاليم حضرت عبدالبهاء را عملاً تحقّق بخشند. آنان به
تعاليمی از قبيل صلح عمومی، ازاله فقر و فاقه و افراط در ثروت که اتّحاد جامعه بشری را مشکل
میسازد، رفع تعصّبات نژادی و ملّی و غير آن،تساوی تعليم و تربيت بين دختر و پسر، آزادی از
قيود سنّتها و تقاليدی که مانع تحرّی حقيقت میگردد سر سپردند. معلوم است که دل سپردن و
تعهّد به چنين اصول و تعاليمی تأثيرات جاودانی بر جای مینهد. قليلی از مستمعين حضرت
عبدالبهاء دريافتند يا میتوانستند دريابند که ايجاد تغييرات لازم در طرز رفتار و مماشات نوع
انسان فقط و فقط وقتی حاصل میشود که تحوّلات انقلابی در بنيان جامعه رخ دهد و طبيعت
بشری تسليم و منقاد تعاليم الهی گردد.
*****
کليد اصلی در بيان تحوّل حيات فردی و اجتماعی جامعه همانا عهد و ميثاق حضرت بهاءاللّه
بود که حضرت عبدالبهاء کمی پس از ورود به امريکای شمالی اعلان فرمود و او که خود مرکز
ميثاق بود در اين باره چنين مرقوم داشت:
اعظم امتياز ظهور حضرت بهاءاللّه که در هيچ يک از ظهورات سابقه نبوده است حکم تعيين
مرکز ميثاق است. حضرت بهاءاللّه با چنين انتساب و تدبيری امراللّه را از تفرقه و تشعّب حفظ و
صيانت فرموده و ديگر کسی نمیتواند فرقهای تازه يا گروهی با معتقدات خاصّ ايجاد نمايد.٢٢
حضرت عبدالبهاء شهر نيويورک را برگزيد و آن را "مدينه ميثاق" نام نهاد زيرا در اين شهر
بود که به بهائيان غرب اعلان فرمود که حضرت بهاءاللّه مؤسّس امر بهائی تبيين آثار اين ظهور را
منحصراً به او تفويض فرمود. روزی که گروهی از بهائيان در منزل موقّت حضرت عبدالبهاء جمع
بودند به يکی از معاريف بهائيان لوآ گتسينگر (Lua Getsinger) فرمود که برود و احبّاء را برای
اعلان مهيمنی آماده سازد. پس از چندی حضرت عبدالبهاء از بالاخانه به پائين آمده دربارۀ
مفهوم کلّی عهد و ميثاق بياناتی ايراد فرمود. يکی از خانمهای بهائی شهير خانم جوليت تامپسون
(Juliet Thompson) که با يکی از مترجمان ايرانی در بالاخانه حضور داشت مضمون بيان
حضرت عبدالبهاء را چنين نوشته است: "منم آن عهد و ميثاقی که حضرت بهاءاللّه معيّن فرموده
که احدی انکارش نتواند کرد. اين عهد و پيمان حضرت بهاءاللّه است که در کتاب اقدس مکتوب
است. برو و ندا برآور که اين مرکز ميثاق الهی است که در ميان شماست."٢٣
اين عهد و ميثاقی که حضرت بهاءاللّه تأسيس فرموده طبق بيان حضرت وليّ امراللّه "وسيلۀ
آنست که امر الهی اعتبار و نفوذش را استمرار بخشد و اصالتش را تضمين کند، از انشعاب و تفرّق
حفظش نمايد و توسعه و بسطش را تقويت کند."٢۴ چنين پيمان محکمی را اعضاء خاندان
حضرت بهاءاللّه به زودی پس از صعود مبارکش بشکستند و به نقض عهد پرداختند و چون عهد
حضرت بهاءاللّه در کتاب اقدس و لوح غصن و آثار ديگر تحکيم و تثبيت شده بود و مانع میشد
که امراللّه بازيچه اميال شخصی اين گروه ناقضين گردد، گروه نقض بر آن شدند که اوّل در ارض اقدس
سپس در ايران که مرکز بزرگترين جامعه بهائی در جهان بود در تضعيف مقام حضرت عبدالبهاء
بکوشند و چون نيرنگهايشان همه نقش بر آب شد راه ديگری را در پيش گرفتند تا
دولت عثمانی و کارگزارانش را در فلسطين از حضرت عبدالبهاء مرعوب سازند. اين اميد نيز با
انقلاب ترک جوان بر باد رفت و رژيم عثمانی در استانبول سقوط کرد و حدود سی و يک نفر از
زعمای کشور را که بعضشان همدست ناقضين و در نقشههای شومشان دخالت داشتند به دار آويختند.
در غرب ابراهيم خيراللّه يعنی شخصی که بسياری از احبّای امريکا را تبليغ کرده بود در صدد
برآمد از راه ارتباط و همدستی با ناقضين منسوب به حضرت بهاءاللّه مسند رياستی برای خود
فراهم آورد. امّا حضرت عبدالبهاء در اوائل دوره ميثاق با اعزام نمايندگان خويش اين توطئه را
بیاثر ساختند. بهائيان غربی با وجود چنين سابقه و تجربهای يقيناً آماده قبول مقام حضرت عبدالبهاء
گشته بودند و با ثبوت و رسوخ توانستند از آن عوامل اختلاف و شقاق دوری جويند،
عواملی که در وصفشان از قلم ميثاق صادر: "بعضی از نفوس بوالهوس و ضعيف و بدخواه و
جاهل... سعی دارند که بنيان ميثاق را منهدم سازند و آب زلال را گلآلود کنند تا ماهی
بگيرند."٢۵ به تدريج که جامعههای جديد بهائی کوشش نمودند تا اختلافهائی که در آراء و
استنباطات خويش داشتند از ميان بردارند و از دام اين وسوسه طبيعی بشری که خواهان
دستهبندی و تشعّب است خود را برهانند اهمّيّت قوّه ميثاق يعنی اين قانون متين و سازمانبخش
ظهور جديد بهائی نمايان گرديد.
حضرت عبدالبهاء هم در خطابات عمومی و هم در گفتگوهای خصوصی در عين حال که
پيش ديدگان جهانيان منظر و نمائی از وحدت عالم انسانی و صلح عمومی منبعث از ظهور الهی
را هويدا ساخت به خطرات فوری و حتمی نيز که هم در افق امر بهائی و هم در جهان پديدار بود
به تأکيد تمام اشاره فرمود و به تعبير حضرت وليّ امراللّه زمستانی را که در شدّت بیسابقه بود
پيشبينی نمود.
آن زمستان در داخل امر الهی نقض عهد و ميثاق بود. در امريکای شمالی عدّه قليلی از نفوس
رياستطلب از وصول به نيّت خويش مأيوس شده بودند و همين افراد معدود باز اسباب زحمت
جامعه بهائی گشته ايمان بعضی را متزلزل ساخته سبب کنارهگيری بعضی ديگر شدند. در ايران نيز
مکرّراً ايمان ياران با نقشههای افرادی جاهطلب که ناظر به موفّقيّتهای سفر حضرت عبدالبهاء
شدند و به زعم باطلشان احتمال رياستی برای خود تصوّر نمودند مورد امتحان واقع شد. در هر دو
حال چنين بيوفائی و خيانتی بالمآل نتيجهاش آن شد که ايمان و فداکاری مؤمنان ثابت قوّت گيرد
و عميقتر شود.
حضرت عبدالبهاء به جهانيان با صراحت و شدّتی تمام انذار و اخطار فرمود که چه مصائب و
بلايائی را در پيش دارند. ضمن اينکه برای ترويج صلح و آشتی لزوم اقداماتی را برای تخفيف
آلام جهان تأکيد میفرمود در عين حال شکّی برای شنوندگان خويش باقی نمیگذاشت که
خطرات آينده بسيار شديد است. چنان که در مصاحبه با خبر نگار يکی از مشهورترين
روزنامههای وقت در مونترآل که بيش از ديگر شهرها وقايع آن سفر را دنبال میکرد چنين
فرمود: "اروپا انبار اسلحه شده و يقين است که اين تدارکات حربی بالاخره به جنگ بزرگی منتهی
گردد زيرا همين تسليحات سبب بروز جنگ میشود و اين زرّادخانه منفجر خواهد شد و چنين
استنباطی غيبگوئی لازم ندارد، هر عقل سليمی آن را تصديق میکند."٢۶
اين شخص بزرگواری که در سراسر امريکای شمالی به پيامبر صلح معروف گشت در ۵
دسامبر ١٩١٢ با کشتی از نيويورک عازم ليورپول شد و پس از اقامت بالنّسبه کوتاهی در لندن و
بعضی ديگر از مراکز انگلستان از چندين شهر اروپا ديدار و چند هفته نيز در پاريس اقامت
فرمود. در پاريس هيپوليت دريفوس (Hippolyte Dreyfus) که نوشتن عربی و فارسی
می دانست به خدمت حضرت عبدالبهاء مفتخر گرديد. پاريس در آن زمان مرکز فرهنگی اروپا بود و
نفوس زيادی از بسياری از نقاط جهان از جمله از شرق به آنجا رفت و آمد داشتند. حضرت عبدالبهاء
که دو بار به مدّتی نسبتاً طولانی در پاريس اقامت فرمود در خطاباتش به بيان مسائل مهمّ
اجتماعی که در نقاط ديگر نيز اشاره فرموده بود مبادرت ورزيد امّا در پاريس آن بزرگوار چنان
بر امور روحانی تکيه فرمود که يقيناً در دل کسانی که موهبت شنيدنش را داشتند مؤثّر افتاد. مثلاً:
حال را نظر نکنيد. اين مثل دانهايست که در زمين کاشته شود. در بدايت اهمّيّتی ندارد لکن هر
دانه درخت میشود، ثمر می دهد، آن وقت معلوم میشود که چقدر اهمّيّت داشته. پس
شماها بدانيد که خدا تاج موهبتی بر سر شما گذاشته و کوکبی نورانی از افق قلوب شما طالع
کرده که اين اقليم را عاقبت احاطه خواهد کرد.٢٧
در صبح روز ١٣ جون ١٩١٣ حضرت عبدالبهاء با کشتی هيمالايا (S. S. Himalaya) از
مارسی حرکت و بعد از چهار روز به پورت سعيد مصر وارد شد و طبق بيان حضرت وليّ امراللّه
"اين سفر تاريخی" با مراجعت حضرت عبدالب هاء به حيفا در ۵ دسامبر سال ١٩١٣ بسر رسيد.
*****
درست دو سال بعد از مصاحبه حضرت عبدالبهاء با سردبير روزنامه "مونترآل ديلی استار"
(Montreal Daily Star) اوضاع جهانی که آن روز اعتماد به نفس داشت و مست باده غرور و
بی خبری بود ناگهان از هم فروپاشيد و فاجعهای آغاز گرديد که ظاهراً علّت و بهانهاش قتل وليعهد
امپراطوری اطريش و مجارستان در شهر سرايوو بود. اين حادثه نسبتاً کوچک يک سلسله از
خبط و خطاها و تهديدات بیپروا و تشبّث به عزّت و شرافت ملّی را شعله ور ساخت که به جنگ
اوّل جهانی انجاميد. امّا در حقيقت همچنان که حضرت عبدالبهاء اشاره فرموده بود غرّشهائی
که در سراسر اوّلين دهه قرن بيستم به گوش می رسيد میبايست رهبران اروپا را از سستی پايههای
نظم موجود در آن زمان باخبر کرده باشد.
در سالهای ١٩٠۴ و ١٩٠۵ بين دو امپراطوری ژاپن و روسيّه جنگ درگرفت و شدّت يافت.
در نتيجه روسيّه عملاً تمام نيروی دريائی خود را از دست داد و قسمتی از سرزمينی که برای حفظ
منافع خود حياتی میشمرد تسليم ژاپن نمود و چنان خواری و خفّتی را به بار آورد که در روسيّه و
ساير نقاط جهان تأثيرات عمدهای بر جای گذاشت. نيز در سالهای اوّليّه قرن بيستم در دو مورد
ميان فرانسه و آلمان بر سر مستعمرات شمال افريقا تقريباً جنگ درگرفت که به موقع در اثر
دخالت ساير دول که آن را مخالف منافع خود می دانستند از آن جلوگيری شد. در سال ١٩١١
ايطاليا طمع کرد و قسمتی از خاک امپراطوری عثمانی يعنی کشوری را که امروز ليبی نام دارد
تصرّف نمود و تهديد عظيمی را متوجّه صلح جهانی نمود. باز چنان که حضرت عبدالبهاء انذار
فرموده بود بار ديگر تزلزلی در جهان حاصل شد و آلمان وقتی که خويش را در شبکۀ
اتّحاديّههای دشمن محصور ديد به ايجاد نيروی دريائی عظيمی پرداخت که هدفش از بين بردن
تفوّق دريائی انگليس بود.
بر اين کشمکشها و ستيزهجوئیها بايد تشنّجات و خصومتهائی را که مردم تحت
حکومت سلسلههای رمانوف و هابسبورگ و عثمانی با هم داشتند افزود. ملّتهای لهستان،
چک، اسلاو، بالت، رومانی، کرد، عرب، ارمنی، يونانی، مقدونی و آلبانی آرزومند وقايعی
بودند که يوغ اسارت را از گردن آنان برگيرد و صبح آزاديشان بدمد. از اين رو توطئههای
بیشمار پديد آمد و گروههای مقاومت و سازمانهای جدائیطلب از شکافی که در نظم جهان
در آن زمان پيدا شده بود استفاده میکردند. اين نيروهای زيرزمينی از مرامهای افراطی الهام
میگرفتند که يک طرفش هرج و مرجطلبان بی بند و بار و طرف ديگرش نژادپرستان پرستيز و
ملّيّون مصمّم بودند. امّا اين دو دسته مخالف همه به يک عقيده سادهلوحانه يقين داشتند و
باورشان اين بود که اگر نظم و سازمان معيّنی که هدف قرار داده بودند از هم بپاشد آن وقت
اصالت ذاتی هممسلکانشان يا اصالت ذاتی هر انسان ديگری به کار افتاده ضامن طلوع عصر
جديدی بر پايه آزادی و عدالت خواهد شد.
از ميان آن کارگزاران پرخاشجوئی و خشونت فقط يک نهضت که پايگاهی گسترده داشت به
نحوی منظّم و بيرحمانه به سوی مقصدش يعنی انقلاب جهانی به پيش می رفت و آن حزب
کمونيست بود که يورش فکری و منطقی خود را از آثار کارل مارکس (Karl Marx) متفکّر
صاحبنظر قرن نوزدهم الهام گرفته با اطمينانی راسخ يقين داشت که پيروزی نهائی از آن اوست.
کمونيستها توانستند که در سراسر اروپا و بعضی ديگر از نقاط جهان پيروان متعهّد و ثابتقدمی
را جمع نمايند. اين گروه باورشان شده بود که نيروی خلّاق و نبوغ طرّاح کمونيسم اثبات کرده
است که بی شکّ و شبهه جوهر نيروهائی که هم وجدان انسان و هم نظام اجتماعی بشر را ساخته
مادّی است و دين و نيز موازين اخلاقی "بورژوازی" هيچ اعتباری ندارد. به نظر کمونيسم اعتقاد به
خدا يک اختلال روانی و ضعف عصبی است که بر ضمير بشر نشسته و به طبقه حاکم اجازه داده
است که پی در پی خرافات را وسيله برده ساختن توده مردم سازند.
رهبران جها ن به تدريج از روی غرور و نادانی کورکورانه به سوی جنگی خانمانسوز پيش
می رفتند و از ترقّيات عظيم علم و صنعت برای برتری نظامی و تفوّق بر رقيب استفاده میکردند،
غافل از اينکه رقيبان اروپائی آنان با مردمان بيسواد و فقير مستعمراتشان که قبلاً تصرّف کرده
بودند تفاوت کلّی داشتند. اطمينان کاذبی که ذخائر تسليحاتی در دولتها پديد آورد سبب شد که
مسابقهای ايجاد شود تا نيروهای زمينی و دريائی خود را بيرحمانه با آخرين سلاحهای پيشرفته
جديد تا حدّ امکان مسلّح سازند. مسلسلها، توپهای دورزن، رزمناوها،زيردريائیها،
مينهای زمينی، گازهای سمّی و تجهيز طيّارهها با بمبهای مخرّب چنان رواج يافت که مورّخی
آن را "صنايع مرگ" توصيف نموده است. طبق انذار حضرت عبدالبهاء تمام اين آلات انهدام
البتّه به کار برده شد و در عمل نيز هنگام بروز جنگ تکميل میگرديد.
از آن گذشته علم و صنعت فشار نهفته ديگری بر نظام موجود وارد میآورد، يعنی توليد
فراوان محصولات صنعتی که با مسابقه تسليحاتی شدّت میگرفت جمعيّت مردم را به شهرها
میکشاند. در اواخر قرن نوزدهم هجوم به شهرها به تدريج موازين و تعلّقات سنّتی و عادی مردم
را به هم زده عدّه بيشتری از مردم را به فکر تغيير نظام اجتماعی انداخته بود و اشتهای عامّه را برای
کسب منافع مادّی که قبلاً فقط در دسترس معدودی بود بيشتر کرده بود. حتّی مردم درنظامهای
استبدادی به تدريج درمیيافتند که اولياء و کارگزاران مدنی کشور برای اداره امور کشور تا چه
حدّ به جلب افکار عمومی نيازمند بودند. اين تحوّلات اجتماعی نتائج غير منتظر و پردامنهای را
در بر داشت. چون جنگ مدّتی دراز به طول انجاميد و معلوم شد که به گونهای که قبلاً
میانديشيدند امر سادهای نيست ميليونها مردم از هر دو طرف که به صورت اجباری به ارتش
برده شده بودند کمکم بيدار شده ديدند که اين همه رنج و مصيبتی را که تحمّل کرده بودند بيمعنی
بوده هيچ ثمری برای شخص آنان يا رفاه خانوادههايشان نداشته است.